زنگ های خطر برای هزاره های کویته

     بعد از نفاذ "گورنر راج/ وضعیت اضطراری" در کویته به تاریخ 14/1/2013 میلادی، اوضاع امنیتی اندکی بهتر شده بود، ولی از چند روز به این سو احزاب شامل ایتلاف حکومت ایالتی سابق به شدت در مخالفت به نفاذ گورنر راج بر آمده اند و در تلاش اند، تا گورنر راج دوباره از ایالت بلوچستان برداشته شده و حکومت ایالتی قبلی اعاده شود. قابل یادآوریست که انتخابات سراسری در پاکستان نزدیک است و یکی از استدلال های احزاب شامل ایتلاف حاکم سابق اینست که اگر حکومت منتخب ایالتی وجود نداشته باشد، لهذا از نگاه قانونی کسی نمیتواند اعضای حکومت موقت را انتخاب کند. نظر به قانون اساسی پاکستان، وزیر اعلی بر حال یک ایالت با رهبر اپوزیسیون پارلمان ایالتی می توانند بعد از مشوره و توافق رییس و اعضای کابینه حکومت دوره موقت را تا انتخابات بعدی تعیین کنند. امروز 31/1/2013 میلادی، نیز اعضای احزاب شامل ایتلاف حکومت اسبق در سلسله ی تظاهرات های شان، تظاهراتی داشتند، البته این تظاهرات آنها از طرف نهاد های اجتماعی چندان حمایت نشد. احزاب شامل ایتلاف که در  راس شان جمیعت علمای اسلام (فضل الرحمان) قرار دارد، نافذ شدن گورنر راج را به درخواست هزاره ها غیر ضروری دانسته و آنرا شب خون بر حکومت منتخب شان می دانند، ولی حامیان گورنر راج آنرا بهترین اقدام در قبال حکومت نا اهل ایالتی می دانند. حامیان گورنر راج می گویند، که از طرف دادگاه عالی کشور نیز چند ماه قبل حکومت ایالتی نا اهل شمرده شده بود و باید همان زمان ساقط می شد. حکومتی که غرق در فساد باشد و به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم با افراطیون، غضب کنندگان زمین و خلاف کاران ارتباط داشته باشد، به هیچ صورت مستحق حکومت کردن نیست. اکثر از احزاب، نهاد های اجتماعی مختلف و خصوصا ایچ دی پی و نهاد های اهل تشیع سراسر پاکستان اخطار داده اند، که اگر گورنر راج برداشته شد و حکومت نا اهل و فاسد اسلم ریسانی دوباره برحال شد، آنها به شدت در مقابل آن مقاومت خواهند کرد. این نهاد ها می گویند، که آصف علی زرداری می خواهد یکبار دیگر بخاطر منافع حزبی اش بعد از زدوبند نمودن با احزاب هم ایتلاف اش، که همانا جابجا کردن دست نشانده اش به حیث مسوول حکومت موقت است، ایالت بلوچستان را دوباره به کام افراطیون، غضب کنندگان زمین، اختطاف کنندگان و خلاف کاران بسپارد.

     اگرچه بعد از نفاذ گورنر راج، کدام پیشرفت خاصی در رابطه به دستگیری افراطیون مسوول به کشتار هزاره ها صورت نگرفته است، ولی با آنهم چند روزیست که وضعیت داخل شهر کویته اندکی بهتر است. قابل یادآوریست که گورنر راج به درخواست هزاره ها بعد از تحصن و اعتصاب غذای چهار روزه نافذ شد، تا قاتلان مردم هزاره به پنجه قانون سپرده شوند،  ولی متاسفانه در این مورد اقدامی صورت نگرفت. البته نیروهای ایف سی چندین عملیات را بر ضد بلوچ های آزای خواه در این دوران انجام دادند، که این عملیات ها مطابق به خواست هزاره نبود. هزاره ها و نهاد های اهل تشیع خواست شان عملیات دقیق بر ضد لانه های افراطیون مذهبی همچون لشکر جهنگوی و جیش الاسلام  بود، که متاسفانه تا هنوز در این مورد اقدامی صورت نگرفته است. بدون شک تا زمانی که عملیات مشخص بر ضد لانه های امن تروریستان صورت نگیرد، با تبدیل نمودن روپوش نظام فاسد کدام تغییری در رابطه به امنیت صورت نخواهد گرفت. هزاره ها خواست شان اینست، که بجای درست نمودن خطوط حفاظتی در اطراف آنها، باید بر ضد تروریستان عملیات تصفیوی صورت بگیرد.  

    نفاذ گورنر راج که برای چند روز امنیت نسبی را به وجود آورده بود، اینک در مورد آن گفتگو های جدی در اسلام آباد صورت می گیرد، تا لغو گردد. در صورت لغو شدن آن بدون شک بلوچستان یکبار دیگر دستخوش خشونت هایی جدی خواهد شد. خشونتی های که دود حاصل از آن بیشتر از همه به چشم هزاره ها خواهد رفت.

     از طرف دیگر وزیر داخله حکومت مرکزی رحمان ملک طی گفتگویی با رسانه ها سه روز قبل یاد آور شد که با شروع شدن فبروری جنگ های شدیدی در کراچی راه خواهد افتاد. جنگ هایی که طی آن نیروهای نامریی از افراطیون طالب، سپاه صحابه و لشکر جهنگوی استفاده نموده و کراچی را به خاک و خون خواهد کشاند. دیشب نیز در کراچی حمله ای تروریستانه ای در سهراب کوت صورت گرفت و نیز یک موتری که مملو از 300 کیلوگرام مواد منفجره بود کشف شد. بعد از حادثه دیشب رحمان ملک دوباره با ظاهر شدن در مقابل رسانه های یاد آور شد که حادثه های که اتفاق افتاد سر آغاز یک جنگ جدی است، جنگی که کراچی و بلوچستان را در بر گرفته و در نهایت با ساقط شدن حکومت مرکزی پاکستان پیپلر پارتی ختم خواهد شد. امروز تا اینک در کراچی هجده تن به شمول سه تن از علمای اهل تسنن کشته شده اند. وضعیت کراچی خراب است و انگار تروریستان حاکم اند. جالب ترین نکته خشونت کراچی، عملیات آزادانه تروریستان بر نیروهای انتظامی و مراکز پولیس است. در شهری که نیروهای انتظامی خودشان موفق به حفظ امنیت خودشان نشوند، براستی که وضعیت آن بیش از حد وخیم است.

     همچنان معین وزرات داخله بلوچستان آقای اکبر حسین درانی دیروز طی بیانیه ای یاد آور شد که چهار نفر انتحاری داخل شهر کویته شده اند، لهذا وی به تمام نیروهای انتظامی دستور داده است، تا همه در حالت آماده باش باشند و جلو انتحاری ها را بگیرند. همچنان قرار اطلاعات به هزاره های نیز طی تماس هایی یادآوری شده است که خودشان نیز از وضعیت شان آگاه و در  رابطه به امنیت شان آماده باشند.

     در این نبشته یک نکته را به نقل از حافظ حمدالله یاد آور می شوم. حافظ حمدالله مسوول ایالتی جمعیت علمای اسلام (ف) در کنفرانس مطبوعاتی که دیروز داشت یک نکته جالب را در رابطه به نسل کشی هزاره ها یاد آور شد که قابل تامل است. وی گفت، در زمانی که قرار بود گورنر راج نافذ شود، رییس پولیس شهر به وزیر اعظم و گورنر گفت: "برای پولیس شهر اطلاعات از طرف سازمانهای اطلاعاتی مرکزی داده نمی شود و همچنان زمانی که ما می خواهیم ابزار جدید برای پولیس تهیه کنیم با آن مخالفت می شود." حافظ حمد الله در ادامه گفت، وقتی برای پولیس از طرف سازمانهای اطلاعاتی مرکزی معلومات داده نمیشود و نیز از تجهیز شدن آنها به آلات جدید جلوگیری میشود، پس همه باید بدانند که مسوول کشتار هزاره های کی ها هستند؟

     حزب دموکراتیک هزاره نیز طی بیانیه اش به تاریخ 28/1/2013 میلادی، یاد آور شد که انتقال هشت تن از افراطیون بدنام به زندان داخل شهر، اشاره به سوی یک خشونت سازمان داده شده و جدی در کویته است. حزب هزاره در ادامه یاد آور شده است، که انتقال بدنام ترین افراطیون به زندان داخل شهر کویته، این نکته را ظاهر می کند، که بعضی نیروهای نامریی در عقب آنها قرار دارند و آنها نمی خواهند که در کویته جنگ های فرقه گرایانه خاتمه یابد.

     زنگ های خطری، که (از رویارویی احزاب شامل ایتلاف حکومت سابق با مخالفان شان و خصوصا نهاد های اهل تشیع و حزب دموکراتیک هزاره در رابطه به گورنر راج به وجود آمده است از یک طرف، آغاز شدن خشونت های شدید در کراچی و بلوچستان از طرف دیگر، همچنان ورود انتحاریون به داخل شهر کویته و انتقال زندانی های افراطی به داخل زندان شهر و نیز فعال شدن دوباره سازمان افراطی جماعت و اهل سنت (سپاه صحابه) به شکل جدی تر) زده شده اند، همه از مواردی اند که باعث نگرانی شدید اقوام ساکن بلوچستان و خصوصا هزاره ها شده است. در رابطه به موارد بالا از همه بیشتر هزاره نگران اند و مستحق نیز می باشند تا نگران باشند، زیرا همانطوری که اشاره رفت هزاره های کویته اکثریت نخبگان شان بدون شک می دانند که چرا نسل کشی میشوند، با کی ها طرف اند و قربانی چه میشوند. البته اگر مستقیما نمی توانند اظهار کنند و یا وارد عمل شوند، شاید مصلحت هایی را در نظر بگیرند و یا هم بخواهند به شکل مدنی با ضیاع کمتر مشکل شانرا حل کنند. به هر حال زنگ های خطری که از آنها تذکر رفت خصوصا برای هزاره های کویته نگرانی های شدیدی را به وجود آورده است، که فقط با احتیاط، تدبیر، هماهنگی بین نیروهای خودی و با احزاب و نمایندگان اقوام دیگر و نیروهای موثر انتظامی میتوان از آن عبور کرد.

                                                         به امید صلح و امنیت دایمی برای ساکنان شهر کویته

منابع و مآخذ:

۱. روزنامه های قدرت و مشرق پاکستان

۲. بیانیه ایچ دی پی و نهادی های اهل تشیع

۳. شبکه تلویزیون جیو

یک خطر برای فعلا برطرف شده است

     بعد از تحصن و اعتصاب غذای تاریخی هزاره ها در مهرآباد و ساقط شدن حکومت فاسد ایالتی، حد اقل چند روز است که هزاره های در کویته جناره ای را بر دوش شان حمل نکرده اند. تحصن و اعتصاب غذای علمدار رود که در عکس العمل به شهادت بیشتر از صد تن برگزار گردیده بود، در نهایت وزیر اعلی بلوچستان کسی به نام اسلم ریسانی بود را از کاخ استبدادش به زمین زد.

     اسلم ریسانی، بدون شک فاسد ترین زمامدار ایالت بلوچستان بود، وی نه تنها با سخنان و عملکرد های مسخره و زننده اش به صورت دوامدار نمک پاشی بر زخمی های هزاره های کویته می کرد، بلکه به احتمال زیاد در تبانی با یک تعداد از وزرا و سازمانهای مافیایی در تلاش مداوم برای غضب زمین ها و دارایی های هزاره های کویته بود. در رابطه به فساد صورت گرفته توسط وی اتهامات زیادی وجود دارد، که بحیت مشت نمونه ای خروار یکی از آنها را میتوان در قالب سخنان رییس ایالتی حزب پاکستان پیپلز پارتی صادق عمرانی دید. صادق عمرانی طی سخنانی افشا کرد، که اسلم ریسانی در نزدیک ریکودیک برای خاندانش شش هزاره ایکر زمین را غضب و داده است و بر علاوه آن در پسنی زمین های مردم غریب را به زور گرفته و به نام خاندانش کرده است...

     اسلم ریسانی در طول دوران حاکمیت اش که تقریبا پنج سال طول کشید، نه تنها در دست گیری قاتلان هزاره های کویته جدیت بخرچ نداده و همکاری نکرد، بلکه قرار بعضی شواهد در تسهیل و همکاری با آنها نیز متهم بود. با ساقط شدن حاکمیت اسلم ریسانی حد اقل اینک یکی از بازوان دشمنان هزاره های کویته که همانا بازوی غضب دارایی های هزاره ها بود، فلج شده است. با ساقط شدن ریسانی نه تنها هزاره ها نفس راحت کشیدند، بلکه اقوام دیگر نیز شیرینی بین شان تقسیم کردند. اسلم ریسانی در زمانی که هزاره های در کنار جنازه های شان پیر، جوان و طفل، زن و مرد در طول چهار روز در سرمای شدید زمستان تحصن نموده و فریاد عدالت خواهی را سر می دادند، در انگلیس بسر می برد و در پاسخ خبرنگاران می گفت، که  هزاره ها برای چه این قدر نگران اند، من اینبار برای شان دو لاری دستمال کاغذی می فرستم تا برای پاک کردن اشک شان از آن استفاده کنند و دستمال کم نیاورند.

     به هر حال اسلم ریسانی در طول زمامداری اش با آنکه چندین بار از طرف قوه قضاییه نا اهل شمرده شد نه شرمید و تا حتی زمانی که زنان هزاره پارلمانش را در پاسخ به نیشخند هایش چوری بندان کردند نیز همتی نکرد و فقط بر فساد اش ادامه داد. در نهایت بخاطر سهل انگاری، استبداد، فساد و نا اهلی، حکومت اسلم ریسانی ساقط شد. اگرچه عده ای از وزرای شریک در فسادش اینک نیز با تظاهرات ها و هرتال ها می خواهند حکومت وی را دوباره اعاده کنید، ولی برگشت وی دیگر امکان ناپذیر است. بخاطری که اینبار نه تنها هزاره ها در برابر وی اند، بلکه اکثر احزاب مطرح ملی و مذهبی دیگر بلوچستان نیز از وی به شدت متنفر و در مقابل آن قرار دارند.

     قابل یادآوریست که اگرچه بعضی اقدامات توسط گورنر فعلی در رابطه به امنیت شهر کویته گرفته شده است، اما اینک نیز هزاره های کویته در رابطه به امنیت آینده شان مطمین نیستند، زیرا هزاره های می دانند که در خط آتش اند و شرایط امنیت شان بدون شک وابسته به شرایط کلی منطقه و استراتیژی های بعضی نهاد های غیر مریی است، ولی با حذف شدن ریسانی حد اقل یکی از دلهره های شان که همانا غضب فوری خانه ها و دارایی های شان بود، فعلا زایل شده است.

منابع و مآخذ:

روزنامه قدرت و مشرق

اشاره های جدید در رابطه به نسل کشی هزاره های کویته

     بعد از آنکه در پاسخ به تحصن تاریخی هزاره ها در علمدار رود و شیعیان در سراسر پاکستان، حکومت فدرالی به تاریخ 14/1/2013میلادی، "گورنر راج/وضعیت اضطرار" را در بلوچستان نافذ کرد، وزیر اعلی بلوچستان که در انگلستان بخاطر شمولیت یکی از عزیزانش در دانشگاه کمبریج به سر می برد، آنرا شب خون بر حکومت جمهوری خودش دانست. وزیر اعلی بلوچستان طی گفتگویش با یکی از شبکه های خبری به طور گلایه آمیز با گلون پر از عقده یاد آور شد، که: "خیر است می گذاشتید من چهار یا پنج روز بعد می آمدم و بعد خودم استعفی می دادم."

     به تاریخ 15/1/2013میلادی، یعنی یک روز بعد از نافذ شدن گورنر راج، اعضای پارلمان ایالتی جلسه ای برگزار کردند، که طی آن نفاذ کورنر راج را نه پذیرفته و آنرا محکوم کردند. احزاب شریک در قدرت بلوچستان از پارلمان مرکزی درخواست کردند، که نفاذ گورنر راج را در بلوچستان تایید نکنند. از طرف دیگر از رییس جمهور پاکستان آصف علی زرداری خواستند تا دستورش را فورا فسخ کند.

     اما در این میان مخالفت ها، اشاره ها و درخواست های دو نهاد بیشتر قابل تامل است. از این دو نهاد یکی شان حزب جمیعت علماء اسلام است، که از آن به عنوان یکی از احزاب حامی افراط گرایی یاد می شود. مسوول ایالتی این حزب مولانا محمد خان شیرانی دیروز 18/1/2013م، طی کنفرانس مطبوعاتی گفت که قبل از نافذ شدن گورنر راج عده ای از سران احزاب شریک در قدرت می خواستند تا اجازه دهند تا ارتش در مناطق بلوچ نشین مستقر شوند. وی در ضمن آنکه نفاذ گورنر راج را محکوم کرد، از رییس جمهوری پاکستان خواست تا به بلوچستان آمده و خودش آنرا فسخ کند، در غیر آن اعضای این حزب دست به تظاهرات گسترده خواهند زد. در ضمن مولانا شیرانی یاد آور شد که ایشان میداند مسوول کشتار اهل تشیع و هزاره ها کی ها هستند و اگر درخواست آنها بر آورده نشد، آنها رازهای زیادی را در رابطه به کشتارها افشا خواهند کرد. نهاد دومی عبارت از اهل سنت و الجماعت (سپاه صحابه قبلی) است. لشکر جهنگوی، بازوی نظامی سپاه صحابه سابقه طولانی در کشتار های فرقه گرایانه دارد و به همین خاطر فعالیت هایش از طرف دولت پاکستان قطغن شده است، اما اعضای سپاه صحابه چند سال پیش تحت نام اهل سنت و الجماعت فعالیت های شانرا دوباره شروع کردند. بازوی نظامی این نهاد به نام لشکر جهنگوی همیشه مسوولیت کشتار های فرقه گرایانه و خصوصا از هزاره های کویته را پذیرفته است، چنانچه مسوولیت دو انفجار پی در پی علمدار رود را که طی آن بیشتر از صد تن شهید شدند، نیز این نهاد پذیرفت. اعضای اهل سنت و الجماعت دیروز در اسلام آباد گردهمایی داشتند. در این گردهمایی اعضای این حزب از دولت شکوه نمودند که آنها نیز تحت ستم و از عاملان کشتار آنها نیز بازخواست صورت نمی گیرد. آنها دست های خارجی را در قتل علمای شان دخیل دانستند و از دولت خواستند که جلو دست اندازی خارجی ها را بگیرند. یکی از رهبران آنها یاد آور شد که همه باید بدانند که مسوول کشتار هزاره های که از کشور همسایه آمده اند در کویته کی ها هستند؟

     قابل یادآوریست که یکی از خواست های هزاره های کویته عملیات تصفیوی بر ضد لانه های تروریستان افراطی خصوصا لشکر جهنگوی بود. اما تا به امروز بر ضد تنظیم های افراطی فرقه گرا عملیاتی قابل ذکر صورت نگرفته است و بجای آن دیروز نیرو های شبه نظامی ایف سی عملیاتی را در مستونگ بر ضد حریت طلبان بلوچ راه اندازی کردند که طی آن دو تن از آزادی طلبان بلوچ را کشتند. در ختم نبشته فقط اشاره ام به این است، که عملیات ایف سی بر ضد حریت طلبان بلوچ و تهدید های نهاد های افراط گرا از افشا کردن رازهای کشتار هزاره ها سوالاتی جدیدی را در مقابل مردم ما گذاشته است. برای یافتن پاسخ، که شاید اکثریت آنرا داشته باشند ولی آنانی که ندارند اندکی تامل و اندیشه برای شان لازم است.

منابع و مآخذ:

۱. روزنامه مشرق ۱۹/۱/۲۰۱۳م

۲. http://tribune.com.pk/

۳. شبکه تلویزیونی جیو

۴. بی بی سی اردو

مانده ام در باره حادثه کویته چه بنویسم

نوشته از: بصیر احمد دولت آبادی

             تاریخ 17 ژانویه 2013

از همان لحظات اولیه پس از حادثه خونین انفجارات شهر کویته پاکستان که از طریق فیس بوک خبر شدم تا چندین روز، مانده بودم که در این باره چه بنویسم! گاهی حوادث و رویداد ها آدم را چنان بهت زده می سازد که نمی داند چه کار کند، گویی طلسم شده و نمی تواند تکان بخورد. در یکی از صحنه ها شاهد بودم که یکی از دوستان ، وقتی مورد حمله هلی کوبتر های روسی قرار گرفتیم، همه فرار نموده زیر درختان پنهان شدیم! اما او همان جا وسط باغ در یک فضای باز بدون درخت و زمین نسبتا صاف ایستاده ماند،هر قدر فریاد زدیم که بیاید و یا حتی بخوابد، ولی او از جا تکان نمی خورد! هلی کوبترها هم پشت هم با راکت می زدند اما گوله ی به اونخورد، درختان بزرگ مثل اینکه با تبر قطع شده باشد به زمین می افتادند، ما همه به غم جان خود مانده بودیم . اما او مات و مبهوت ایستاده ماند، فریاد های ما، حتی گریه های برادرش نتوانست او را از جا تکان دهد تا طیاره ها گلوله های شان تمام شده رفتند تا دوباره برگردند، ما دویده او را زیر درختان کشیدیم که دوباره حمله نکنند.او جوان با سوادی بود اما موج طیاره ها او را در جا میخکوب نموده نمود. او از آن حادثه که صد درصد خطر مرگ وجود داشت نجات یافت، اما وقتی در اواخر سال 1361 در حمله قوای دولتی در قره غجله دولت آباد ، فقط یک تیر به بدستش خورده بود، کشته شد.
 بنابراین، وقتی خبر ناگوار کشته شدن بیش از صد تن و ده ها زخمی هزاره های پاکستان را شنیدم به یاد سرنوشت شوم این مردم افتادم. مردمی که قول مرحوم ملافیض محمد کاتب، از صد نفری که فرار نمودند تاخود را به شالکوت یا همین کویته کنونی و جا های دیگر برسانند، 90 نفر شان در مسیر راه کشته شده وتلف گشتند و فقط از هر صد نفر 10 نفر نجات پیدا کردند. همین ده درصد زنده مانده از آن خیل آوارگان، امروزه نیم درصد از کل جامعه پاکستان را تشکیل می دهند! اینکه در طول بیش از یک قرن چه بر سر این مردم گذشته و چه مسیری را طی کرده اند تا به اینجا رسیده اند از حوصله این مقاله خارج است. اما آنچه این قلم را واداشت تا پس از چند روز سر درگمی به عنوان یک دین شاگردی چیزی در این باره گذشته این مردم بنگارد، بیان این حقیقت تلخ است که ما هنوز نمی دانیم در پاکستان چه می گذرذ؟ چرا این مردم بخت برگشته اینگونه مورد بی مهری هموطنان پاکستانی خود قرار گرفته اند که تعدادی تشنه به خون آنها شده اند؟ در حالیکه این قوم بخت برگشته در شکل گیری پاکستان به اندازه توان وجودی خود نقش بسیار عمده بازی کردند، چراکه در ارتش که پایه و اساس این کشور را تشکیل می دهد، اینها جایگاه خاصی داشته اند. البته، بسیاری از نویسندگان چه فیس بوکی و چه وبلاکی و سایتی، بیشتر مسایل مذهبی را در این کشتار ها دخیل دانسته وحتی برخی توصیه نموده اند که اینها برای نجات از این ورطه خونین مذهب را رها و یا حد اقل کم رنگ و یا غیر تحرکی سازند!
 در اینکه دشمنان این مردم ، برای توجیه اعمال شوم و غیر انسانی خود، پشت مذهب و یا جریان های تند مذهبی اهل سنت و جماعت پنهان شده اند ، شکی نیست. اما اینکه تنها مذهب عامل اصلی کشتار مردم کویته باشد به نظر این قلم، چندان موجه نیست. ازینرو، زیاد دنبال سر نخی بوده تا عزیزان ریشه اصلی این قضایا را پیدا نموده افشا سازد، متاسفانه کمتر چیزی یافته است. اگر نگویم همه، بیش از80 در صد نوشته ها احساساتی و شعاری بود،بسیار کم راهکار و یا راه حل و بیرون رفتی از این معضل اجتماعی – سیاسی ارایه شده است.
 البته، همه گزینه ها قابل بحث اند و شاید در قضایای کویته عوامل گوناگونی نقش داشته باشد که برجسته سازی هرکدام آنها در جای خود مهم باشد، اما به نظر این قلم آنچه به واقعیت نزدیک تر می نماید همان تحلیل و گزارش عبداله رفیعی است که در جمهوری سکوت هم آمده و در کنار مسایل دیگر یکی هم طرح مافیای زمین را برجسته ساخته که قصد دارند با اینگونه تهدید و ارعاب هزاره ها را از پاکستان فراری دهند! به باور این قلم ، این تحلیل خیلی به واقعیت نزدیک ترمی نماید. چرا که اساس وجودی این کتله بزرگ اجتماعی – قومی بر پایه تیوری زمین خواری از جا و مکان خود فراری و براساس یک سیاست حفظ تعادل در منطقه استقرار یافته اند.ساده تر بگویم این بخت برگشتگان بقایای قربانیان طرح زمین خواری عبدالرحمن اند که اینک با طرح مشابه وارثان وطرفدان آن مفکوره شوم مواجه شده اند. متاسفانه ما سالها نظر به تبلیغات غالب منطقه، قتل عام و کشتار هزاره ها را از سوی عبدالرحمن و حامیان او، بیشتریک طرح مذهبی تلقی نمودیم و دشمنی عبدالرحمن با این قوم را اختلاف مذهب عنوان دادیم. در حالیکه مذهب کمترین نقش را آن هم در یک برهه ی خاص که عبدالرحمن با شکست مواجه شد با این وسیله توانست، قوای خود را منسجم سازد، بازی نمود.
 چرا در بین این همه طرحهای خطرناک عبدالرحمن علیه هزاره ها فقط این طرح برجسته شد؟ خود جای بحث دارد، ولی عمده ترین پلان که همان ، پلان اشغال و تصاحب زمین هزاره ها بود! کمتر مورد توجه قرار گرفت ! نمی گویم مورد توجه نبود اما در برابر فرضیه مذهب بسیار اندک بود.در حقیقت هزاره ها به خاطر موقعیت زیستگاهی خود، در معرض یک طرح فرسایشی استراتژیک نظامی قرار گرفت که تازه این پلان قدیمی از سوی نظامیان پاکستان که بقایای همان نظام استعماری بریتانیای کبیر است، فاش می گردد که کوه های مرکزی افغانستان به عنوان عمق استراتیژی ارتش این کشور تلقی می گردد.طبعا دیروز این ساحه عمق استراتژی ارتش بریتانیای کبیر تلقی می شد ! برای اینکه حس کنجکاوی خواننده را تحریک کرده باشیم ، همگان به سراغ سراج التواریخ یگانه منبع معتبر حکومتی می رویم که آنچه در این کتاب آمده به نحوی سیاست حکومت و یا همان نظامنامه حکومتی است. خود عبدالرحمن در یک سند تاریخی هدف خود را به قوم خویش فاش می سازد. امید واریم جوانان عزیز این سند تاریخی را با دقت مطالعه کنند،مرحوم کاتب می نگارند:
 “و حضرت والا در روز سه شنبه بیست و ششم شوال[1309]در پاسخ ایشان[بزرگان مردم درانی قندهار]رقم فرموده ارسال نمود که:
 “شکایت سردار عبدالقدوس خان از جایی است که مردم درانی صد خانوارند[منظور صد هزار خانوار است] و پنجصد الی ششصد تن از راه ایلیت و قومی در هزاره جات رفته باقی همه در خانۀ خود نشسته اند، واگر چنانچه مرد می بودند و غیرت قومی می داشتند از دو خانه یک نفر کمر نبرد به معاونت دولت می بستند، همانا پنجاه هزار مرد جرار می شدند که دمار از روزگار اشرار هزاره کشیده وجود ایشان را از مملکت افغانستان نیست و نابود می کردند، واز امر مکنون خاطر والا که پیشنهاد ضمیر منیر دارد و می خواهد که اراضی و املاک هزاره را به مردم درانی بدهد آگاه می شدند، زیرا که دولت انگلیس قدم پیش نهاده و” جبل کوژک” را شکافته موضع “چمن” را که خاک طایفۀ اچکزایی از مردم درانی استُ عمارت کرده محل اقامت قرار داده است، که این تصرف و تصاحب دولت مذکوره مر زمین اچک زایی را باعث پایمالی مردم درانی است.
 پس در وقتی از پایمالی مآمون و محفوظ خواهند گشت که املاک هزاره را صاحب و قابض شوند. و اکنون مردم درانی بر بستر غفلت خوابیده خیر و شر و نفع وضرّ خود را نیک نمی دانند”…”(سراج التواریج جلد سوم، انتشارات بلخ، ص 737)
 از این سند، می توان اینطور نتیجه گرفت که هدف عبدالرحمن از جنگ علیه هزاره ها تابع ساختن و یا سنی ساختن آنها نیست! چرا این مردم با اینکه سنی هم شدند ولی عبدالرحمن سنی شدن اینها را قبول نکرد.ازینرو، کسانی که تنها مذهب را عامل شکست و قتل عام هزاره ها می دانند، چندان موجه نیست، چرا که مذهب این قوم در صورت شان بوده ، در حالیکه مذهب دیگران در سیرت شان !اگر باور ندارید به یک سند دیگر، بازهم به نوشته مرحوم کاتب توجه کنید تا دریابید هدف عبدالرحمن از سرکوبی هزاره ها چه بوده است؟ اگر صرفا تابع ساختن این قوم بوده ، چرا وقتی تسلیم شدند، دست از تجاوز و کشتار برنداشتند؟ واگر به قول خودشان مسلمان سازی یعنی سنی ساختن این قوم بوده ، وقتی این قوم سنی شدند چرا بازهم مورد آزار و اذیت قرار گرفتند تا فرار کنند و یا قیام نمایند تا کشته شوند؟ حکومت و کوچی ها تاوانهای بر مردم هزاره می بستند تا این مردم را به وحشت انداخته از خانه و جایداد شان مایوس نمایند. مرحوم کاتب می نویسند:
 “و از اینگونه تاوانها بودکه به قرار عریضۀ مورخه 2شوال 1312 مردم سنگ تخت و اشترلی و تلخک واخضرات و تربلاق و کرمان و لعل و سرجنگل و پنجاب و یکه ولنگ مکشوف خاطر اقدس گشت که از صد خانه، ده خانه در ملک نمانده و آنچه مانده اند به تعلیم و ارشاد قاضی سربلند، نماز و احکام آن را بر طبق مذهب اهل سنت به جای می آورند و عمری را که به نادانی به سر برده اند، اکنون متبصر شده تا جایی که رسیده می تواند نماز جمعه نیز می خوانند.
 و حضرت والا در جواب این عریضۀ هزارگان، فرمان فرستاد، اظهار خورسندی کرد”.( کتاب وقایع افغانستان به نام بدل سراج التواریخ جلد سوم قسمت اول، چاپ حبل الله ارگان نشراتی سید جمال الدین حسینی، صفحه 378)
 خوب این هم برای کسانی که مدعی اند اگر هزاره ها شیعه نمی بودند و یا پا بند سر سخت مذهب نمی بودند، شاید وضع شان بهتر می بود، این سند نشان می دهد که این مردم خود اعتراف دارند که سنی شده اند، ولی عبدالرحمن با بی تفاوتی از این قضیه می گذرد. اما سند بعدی ماهیت درونی عبدالرحمن را نسبت به هزاره های مسلمان شده یعنی سنی شده ! به نمایش می گذارد، با هم می خوانیم:
 “و هم در این آوان، از عریضۀ مورخۀ14محرم سنه 1313 ملا محمد سعید قاضی و ملا فضل محمد مفتی و ملا عبدالسلام محرر محکمۀ شرعیه هزارۀ جاغوری به مسمع فیض مجمع حضرت والا رسید که چون از سبب بغاوت و عقاید نا مشروع هزاره که از کتب ایشان به ظهور رسیده، حکم جواز خرید و فروش زنان وپسران و دختران ایشان صادر شده بود و هزاران زن و دختر ایشان ، به فروش رسید. اکنون که مطیع و منقاد پادشاه اسلام گردیده اند، فلهذا در عقاید اهل سنت و جماعت، ایشان مسلمان می باشند، خرید و فروش ایشان در شرع جایز نیست. و هم از این رهگذر اکثر نظامی، عیال وار شده از خدمت باز مانده اند، چون خریدن و فروختن هزاره نقصان دین و دولت معلوم شد، اطلاعا عرض نمودیم.وحضرت والا در روز 2صفر 1313، فرمان کرد که:
 “از باطن آن قوم چه خبر دارید؟ گاهی عقیدۀ باطنی ایشان درست نمی شود، و هم چون اولاد خود را می فروشند، منع نمی کنم. اختیار دارند و دیگر حکم نیست که یکی اولاد دیگری را بفروشند، زبردستی و جور را از ایشان موقوف فرموده ایم، اختیار اولاد خود را خود دارند.”…( وقایع افغانستان به نام بدل سراج التواریخ ص 381 و 382)
 این اسناد به خوبی نشان می دهد که هدف عبدالرحمن نه رعیت سازی بوده و نه هم مسلمان سازی ، بلکه هدف گم کردن هزاره و تصاحب زمین هزاره بوده و بس. کسانی که بیشتر عامل مذهب را در سرکوبی هزاره های شیعه دخیل می دانند، برای شان یک سند دیگر از تصرف زمین ازبک های سنی مذهب و تاجیکان سنی مذهب را نقل می کنیم تا پلان حکومت عبدالرحمن که الگوی تمام حکومت های 250 ساله در این ساحه جغرافیایی است ، برای همگان روشنتر گردد. بازهم به نقل از مرحوم کاتب:
 ” و اگر گذران شما در حدود مملکت سرکار انگریزی نمی شود و عقده گشایی کار شما حصر به آمدن افغانستان است…
 سر رشته این است که از ده خانه ، یک خانه و از صد خانه، ده خانه و از هزار خانه، صد خانه و از ملک زادگان به هر چهل خانه، خانه یک ملک زاده باشد که سر پرستی باقی خانوار را عهده دار شود به من سپرد کنید که خانوار مذکور همه صاحب مال و صاحب اعتبار و آدمان لایق و درست باشند. تا خانوار مذکور را داخل علاقۀ مملکت افغانستان به زمین پرآب و علف و آباد و دشت وسیع مثل” قطغن” جای سکونت بدهم. و آنها در محل و مقام سکنت خود چه در مالداری و چه در زراعت بهره یاب و نفع بردار شوند. وآن قدر بر آنها خوش بگذرد که بهتر از آن حدود جایی را در عالم ندانند! و اگر تقاوی به کار داشته باشند، تقاوی می دهم و زمینی را به قدر گذران و وسعت معاش آنها می دهم که هر قدر مالداری داشته باشند و هر قدر کشت و کار کنند برای شان خوش بگذرد و به خوبی گذران کنند.
 و زمینی را که جهت سکونت آنها مقرر می دارم از مشارکت دیگر مردم خلاص خواهند بود که خود همان خانوار آب و علف آن را صرف زراعت و مالداری خود خواهند کرد. و بسیار از ظهور شفقت و مهربانی من راضی خواهند بود و آن خانوار را که در حدود مذکور جای می دهم از برای من کمک خاطر جمعی خواهد بود که این قدر از خانوار از قوم خود را در ملک”قطغن” و در حاشیۀ مملکت افغانستان و این طرف دریای آمویه جای داده ام.
 البته جای خاطر جمعیست ! پس آمدن شما در یک خانه از ده خانه ، جدا ساختن و به دست من سپردن و من آنها را به زمین قطغن سکونت دادن ، دلیل ظاهر غم شریکی شمایان و اعتماد و تسلی من با شما خواهد بود… که مردم همسایه بدانند و ببینند که فلان مقدار خانوار قوم افغانستان ، آنقدر مردم درست و صاحب غیرت و دولتمند و مالدارند که بر سرزمین خود، جان می دهند و زمین سکونت شان را کسی گرفته نخواهد توانست. در این صورت خانوار مذکوره بازوی دولت و به منزله پر وبال من خواهد بود…”( وقایع افغانستان نام بدل سراج التواریخ، ص519)
 بهرحال، با این پیش زمینه، باید مشکلات مردم هزاره کویته پاکستان را مورد بررسی قرار داد که چه هست و کجاست؟ به باور این قلم شکل گیری این مردم در این ساحه جغرافیایی بر پایه طرح زمین خواری صورت گرفته ، یعنی وقتی سر زمین این مردم اشغال شد ، از خانه و کاشانه خود فرار نموده ، برای زنده ماندن در سایه حکومت بریتانیای کبیر در هند پناه بردند. اگر به تاریخ آن عصر مراجعه کنیم ، اینطور می توان نیتجه گرفت که وجود هزاره های کویته براساس یک طرح نظامی تعادل قوا در منطقه شکل گرفته است وتا زمانی که این مردم برپایه همان اصل رفتار نموده اند، از جایگاه بلندی در شبیه قاره وبعد ها پاکستان برخودار بوده اند. اما وقتی از آن پلان اصلی پا را بیرون نهاده اند، دچار دردسر های بزرگی شده اند.هزاره ها در کویته فقط و فقط در سایه نیرو های نظامی و در اردوگاه نظامی می توانند از موجودیت خود دفاع نمایند، در غیر آن این مشکل همچنان ادامه خواهد داشت .هزاره های کویته وقتی می توانند “امام باره” های خود را سر پا داشته باشند که آرم ارتش پاکستان را روی بازوان خود داشته باشند، اما هرگز نمی توانند با “امام باره” های خود چتر ارتش را بالای سر خود نگه دارند! این واقعیت تلخ کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
 اگر دشمنان این مردم برای اخراج و نابودی این قوم، با کمک ارتش و آی اس آی” لشکر جنگوی” تشکیل داده و هر روز کشتار می کنند. چرا این قوم برای بقای خود با کمک ارتش و آی اس آی” لشکر هنگوی” تشکیل نمی دهند؟تظاهرات ها در سراسر جهان برای زنده سازی اذهان جهانی خوب است، براستی هم که افکار عمومی جهان را موج راهپیمایی ها، متوجه حادثه ساخت ، ولی تجربه ثابت نموده که هیچ قدرتی صرفا بخاطر تظاهرات به قومی حق نداده و نخواهد داد.شاید مثال زنده آن مردم فلسطین ساکن غزه باشد. سالهاست این مردم و حتی جهانیان در سراسر جهان شعار دادند و پارچه های زیادی همه ساله در جهان به آتش کشیده می شد ولی هیچ کس امتیاز نمی داد، اما وقتی چهار موشک از سر پایتخت اسرایل عبور نمود، همه کشور ها به فلسطینی ها امتیاز دادند،روند رسمیت یافتن کشور فلسطین شتاب پیدا کرد، محاصره غزه به پایان رسید.
 بنا براین، نه قطع رابطه هزاره های کویته با همسایه غربی اش راه حل است که برخی ها پیشنهاد می دهند و نه هم این تظاهرات ها به تنهایی ،لشکر جنگوی را از تصمیم در کشتار باز خواهند داشت، چرا که یکی از تولیدات و صادرات عمده در کشور پاکستان تروریزم در منطقه و جهان است ، این واقعیت را بیش ازهمه سازمانهای اطلاعاتی جهان و از جمله سازمان سیای امریکا می دانند، چرا که خود همکار و سازنده آی اس آی پاکستان به حساب می آیند.
 بنابراین، غیر از خود هزاره های پاکستان ، هیچ کس و هیچ نهادی نمی تواند برای این مردم راه حلی پیدا نمایند! لذا ،این مردم باید از شرایط ایجاد شده واین همه همدردی های جهانی، کمال بهره برداری را نموده و سرنوشت آینده خود را با درایت و تیزهوشی مطابق شرایط کشور خویش رقم زنند. در غیر آن، این احساسات بعد از مدتی خواهد خوابید و این هیاهوی تبلیغاتی به زودی تحت تاثیر حوادث دیگری که هر لحظه ممکن است در جهان اتفاق بیافتد از بین خواهد رفت.
 به باور این قلم ،هزاره های پاکستان باید از رفتار و کردار پدران خود سر مشق بگیرند که چگونه در آن شرایط سخت و دشوار یک قرن قبل، که سنگ و چوب منطقه برفرق هزاره کوبیده می شد و هرکسی برای ثواب هزاره می کشت و مدعیان همکیش با این قوم، از برابر جنازه های این مردم با بی تفاوتی می گشت، توانستند جان و مال و ناموس خود را در سایه ارتش بریتانیای کبیرحفظ کنند! حال وارث همان ارتش، ارتش تا به دندان مسلح پاکستان با ذراتخانه اتومی و چشم و چراغ آن آی اس آی در صحنه موجود است. انتخاب با خود این نسل است که راه پدران را ادامه می دهند یا دل به شعار های میانتهی دیگران نهاده و چشم امید به شعارهای زود گذر می دوزند!
 بدون شک هزاره های پاکستان روز های سخت و دشوار انتخاب سرنوشت آینده را پیش رو دارند، امیدواریم عاقلانه و دور اندیشانه تصمیم بگیرند.چرا که فرصت ها چون باد از بین خواهد رفت وافسوس سودی به حال کسی نخواهد بخشید.گرچه این حادثه استخوان سوز است، اما نمی توان با هرنوع گریه و زاری کشته شدگان را زنده ساخت ، ولی می توان با درایت و تیز هوشی زنده ها را از کشته شدن نجات داد. این است مسولیت کنونی مردم هزاره پاکستان که از همدردی هوطنان خود به نفع آینده خود استفاده کنند.

والسلام

زمین از پذیرش جنازه های شهدا، شرمنده است!

سوگنامه از: عبدالله رفیعی

انگار زمین با همه ی بزرگی اش از در آغوش کشیدن صد شهید مظلوم و بی گناه شرمنده است و به همین خاطر سه شب است، که نمی تواند آماده میزبانی مهمانان جدیدش گردد. زمین می ترسد، زمین بسیار زیاد می ترسد، زیرا می داند که بعد از پذیرش شهدا، فریاد ها و بد دعا های یتیمان کوچک و اشک به چشم، مادران وحشت زده، پدران داغدار و خواهران و برادران سرگردان نصیبتش خواهد شد. امشب در علمدار رود مردم به شهدای شان چسپیده اند، بخاک سپردن و جدا شدن از صد گل پرپر شده را کسی پذیرفته نمی تواند. مادری بر سر جنازه پسرش می خواهد فریاد بزند، اما اشک در چشمانش نمانده است. خواهری فریاد می زند که مرگ بر تروریستان هار، تا به این صورت برادرش را باز گرداند. برادری که فقط خشم است و می خواهد جان دهد، تا با برادرش یک جا سفر کند. طفلی که تا هنوز درد دور شدن پدرش را حس نمیتواند، ولی چون همه می گیرند او نیز می گیرید. سه شب است، که در علمدار رود انگار قیامت شده است. کسی از خانه و منزلش خبر ندارد. همه سرگردان و فریاد اند. دیدن صد جنازه درکنار هم سیل اشک از چشمان سنگ دل ترین بیننده جاری می سازد. در کویته همین که کسی بر صفحه تلویزیون نام تحصن علمدار رود را می شنوند، اشکش جاری میشود.

بیشتر از صد جنازه سه شب است که در علمدار رود در بین فریاد های مظلومانه در انتظار عدالت اند، شبکه های تلویزیونی لحظه ای نیست که از آن گزارش ندهد، اما انگار در پاکستان انسان های با وجدان بجز فقط چند تن در شهر های کلانش اصلا وجود ندارد، زیرا اگر وجدانی وجود داشته باشد، از هجده کرور نفوس پاکستان حد اقل باید یک ملیون اش در کناره وارثان شهدا باشد. در این کشور بی حس و وجدان مرده، در یک طرف آن انسانهایی بجرم انسان بودن شان، کشتار می شوند، ولی در طرف دیگرش لاشخورانی برای حفظ مقام های شان مصروف معامله های خونین اند. حاکم منطقه که بیشتر به میمون  رقاصه در سیرک می ماند، مرگ انسان برایش وسیله شاد بودن است. بیشتر از صد تن در حاکمیت اش به شهادت رسیده است، شهرش دربین خون و آتش می سوزد، ولی حاکم در آغوش فاحشه های دوبی لمیده است و غو غو کنان همه را به مسخره می گیرد.

از سه روز است، که هزاره های کویته در کنار اجساد شهدای شان با تحصن نمودن در بین باران و هوای سرد زمستانی یک صدا فریاد می زنند، که ما خواهان اجرا شدن عدالت و بر طرفی حکومت ایالتی هستیم. این فریادها لحظه به لحظه رسا تر شده میرود و دیگران را با خودش همنوا می کند. بدون شک مقاومت مظلومان دامن قاتلان را خواهد گرفت و دیری نخواهد بود که کاخ استبداد و ظلم ویران گردد. شاعر بیجا نگفته است، که: "خون ناحق دست از دامان قاتل بر نداشت/ دیده باشی لکه های دامن قصاب را". اگر زمین زمین با تمام بزرگی اش از پذیرش شهدا شرمنده است، بدون شک و به یقین که قاتلان ناچیز و مغرور از جاری کردن جوی های خون، نیز آنرا تحمل نخواهد توانست!

نسل کشی هزاره های کویته مسخره نیست، حقیقت دارد

     این که گفته می شود هزاره های کویته نسل کشی می شوند، نه شوخی خنده دارد است و نه مسخره دل آزار، بلکه واقعیت عینی است که جنازه های بیشتر از 110 تن در علمدار رود، برای ثبوت اش کافی است. سلسله نسل کشی هزاره های کویته که از ده سال بدینسو شروع شده بود، در این اواخر با حملات پی در پی و فشار برای کوچ اجباری هزاره های مچ به اوج اش رسیده است. لشکر جهنگوی شاخه نظامی (سپاه صحابه) یکی از سازمانهای افراطی مذهبی همیشه مسوولیت نسل کشی هزاره ها را به عهده گرفته است و می گیرد. پذیرفتن مسوولیت نسل کشی هزاره ها از طرف این سازمان نمایانگر این است، که هزاره ها بزرگترین قربانی افراط گرایی است، ولی در این اواخر شواهد حاکیست که تا حتی غاصبان زمین نیز چون هزاره ها را شکست خورده می پندارند، لهذا با افراطیون هماهنگ شده اند، تا زمین های هزاره ها را ببلعند. مافیا ها و خصوصا مافیای زمین با افراطیون در هماهنگی وارد عمل میشوند. از قرار معلوم مافیا ها چشم طمع به کاروبار، خانه ها، جایداد و سرمایه های هزاره کویته دوخته اند.

     نمایندگان مافیای زمین کسانی نیستند، بجز آنهایی که عضو کابینه ایالتی اند و یا هم مرتبط به دیگر سازمانها. مافیا ها، در فراهم آوری تسهیلات برای افراطیون فعال اند، تا زمینه انخلا شهر کویته را از وجود هزاره ها مساعد سازند. اینک نیز هزاره ها کسب و کار شانرا از داخل بازار تقریبا به صورت کلی جمع کرده اند و محدود به دو نقطه عمدار رود و هزاره تاون اند، دو نقطه ای که مشابه به دو زندانی است که یک راه در بین هم دارند، ولی راه هزاره تاون و علمدار رود نیز هیچگاه بدون تلفات نبوده است. در شهر کویته، برای هزاره ها هیچ امنیت و قانونی وجود ندارد. اگر هزاره ای برای کار بی نهایت ضروری به بازار برود، دیگران همه متوجه وی اند، که چه زمانی شکار میشود.

     اگرچه مردم روحیه شان بلند است و بدون شک هیچگاه سر تسلیم خم نخواهند کرد، ولی باید بیاد داشته باشیم که دشمن چون در هیچ مرجعی پاسخگو نیست و بجای آن تسهیل میشود، لهذا حملات اش را تند تر خواهند کرد. چنانچه بعد از حادثه المناک علمدار رود که قرار آخرین اطلاعات جان تقریبا 120 تن را گرفته است، سخنگوی لشکر جهنگوی یکبار دیگر تهدید کرده است، که تا آخر سال 2013میلادی، کویته را به قبرستان اهل تشیع تبدیل می کند. معلوم است که در کویته زمانی که نام از تشیع برده میشود، همانا هدف هزاره ها است.

     اما در رابطه به این که جهت نجات از این وضعیت به صورت آنی چه میتوان کرد، باید یادآور شد که بیشترین امید به طرف هزاره های بریتانیا است. چون هزاره های بریتانیا جای شانرا یافته اند، از وضعیت کویته بیشتر آگاه اند و از طرفی نسبت به هزاره های اقصی نقاط جهان تجریه زیادتر دارند و منظم تر اند و رسایی شان به نمایندگان بریتانیا و دیگر جوامع نیز بیشتر است. همچنان امید به طرف هزاره های ساکن در دیگر نقاط جهان نیز بیش از حد وجود دارد. تا فشار همگانی و بیش از حد به صورت فوری و هماهنگ با تحصن کنندگان شهر کویته و اعتصاب غذای آقای عبدالخالق هزاره صورت نگیرد، دولت مداران به خواست هزاره های کویته گوش نداده و فقط با چند وعده میان خالی، مسخره و فشار آنها را متفرق خواهد ساخت. بر همگان است تا وظیفه ملی شانرا در قبال هزاره های کویته انجام دهند، در غیر آنصورت نسل کشی هزاره ها و بیجا شدن شان از کویته ضربه مهلک تنها و تنها بر هزاره های کویته نخواهد بود، بلکه نتیجه مرگبار آن تمام هزاره ها را عمیقا متاثر خواهد ساخت.

منبع و مآخد:

1. بی بی سی اردو

2. شبکه تلویزیونی جیو (گفتگوی حامد میر)

3. روزنامه قدرت و مشرق و کویته بلاگفا

قاتل، قهرمان است اینجا!

     در کشوری که دزد اش پادشاه و رهزن اش وزیر باشد، قاتل اش باید قهرمانانه به کشتار شهروندان بی گناه بپردازد. در این روزها، روزی نیست که تروریستان بدون ذره ای از خوف و هراس دستان گثیف شانرا به خون ساکنان بی گناه هزاره های شهر کویته رنگین نکنند. تنبلی، بی حسی، بی غیرتی و بی وجدانی نیروهای انتظامی به اندازه ای رسیده است، که تروریستان با پای پیاده در شلوغ ترین منطقه شهر بر اهل تشیع کویته که اکثریت شان هزاره اند، حمله نموده و بعد از تماشا نمودن اجساد شان که توسط مردم به طرف شفاخانه ها حمل می شوند، از منطقه متواری می شوند.

     دیروز خانواده میرزا خادم حسین نوری یکی از اهلیان تشیع قندهاری، به سوگ نشستانده شدند. تروریستان وی را در شلوغ ترین منطقه شهر هدف قرار دادند و زمانی که می خواستند فرار کنند با موتر پولیس روبرو شدند. تروریستان پولیسها را نیز هدف قرار داده و در حالیکه موتر سایکل شان به جای شان مانده بود، با پای پیاده فرار نموده و مثل همیشه ناپدید شدند. رییس پولیس شهر بعد از حادثه، بدست آوردن موترسایکل را به رخ رسانه ها می کشید، که یکی از دست آورد های پولیس است. بزرگترین دست آورد پولیس و نیروهای انتظامی تا اینک از تروریستان که نزدیک به 1000 تن را در کویته به شهادت رسانده اند، موتر سایکل تروریستان بوده است. شرم باد بر چنین پولیس و نیروهای انتظامی که بجای حفاظت از شهروندان، آنها ترس، پول و رشوت را ایمان شان نموده اند و از پول فساد با فروختن خون شهروندان و خودشان به تامین عیاشی های خانواده های شان می پردازند.

     ایف آی ار، شهادت خادم حسین نوری را به نام تروریستان نامعلوم درج کرده اند. در حالیکه مثل مجموع حوادث قبلی لشکر جهنگوی مسوولیت آنرا پذیرفته است. جالب است بدانید، در هیدلاین صفحه اول روزنامه مشرق 18/12/2012میلادی، گزارش شهادت خادم حسین نوری و بیانیه لشکر جهنگوی یک اندازه پوشش داده شده و در کنار هم به نشر رسیده است. سخنگوی لشکر جهنگوی با نام مستعار ابوبکر صدیق طی تماس تلفونی با روزنامه های شهر در ضمن پذیرش مسوولیت کشتار تهدید نموده است، که: " ما به پولیس ها اخطار می دهیم که تلاش نکنند تا مجاهدین لشکر جهنگوی را محاصره کنند و اگر کدام پولیس در صحنه موجود بود در راه ما نیاید. هر پولیسی که در راه مجاهدین لشکر جهنگوی بیاید، نصیب اش فقط مرگ است. اگر بخاطر کدام پولیس، فقط موی اعضای لشکر جهنگوی بهم بخورد، ما خانه های پولیس ها را آتش می زنیم. مجاهدین ما هر عملیاتی را که انجام می دهد، منطقه را محاصره کرده انجام می دهد. اگر پولیس ها، دوستان ما را بکشند، دیگر اعضای لشکر جهنگوی آنها را خواهند کشت. ما آن آفیسر را می شناسیم که حکم به محاصره اعضای ما را داده بود، ما از او انتقام می گیریم. آخرین بار برای پولیس می گویم که مزاحم ما نشود و فقط به اندازه تنخواه شان کار کنند، در غیر آن اگر ما رخ خود را طرف آنها کردیم، آنقدر نعش شانرا بر زمین خواهیم انداخت که دیگر کسی حاضر نخواهد شد که عضو پولیس شود. رسانه ها باید بی طرف باشند، اگر بیانیه ما را نشر نکنند، رخ ما طرف آنها خواهد شد. لشکر جهنگوی اخطار نمی دهد، هرچه می گوید، همان را می کند. بعد از این رسانه ها را تهدید نمی کنیم، بجای آن هدف قرار می دهیم."

     در این شهر قاتل قهرمان است و مقتول ملامت. قاتل به کشتار افراد غیر مسلح و بی گناه افتخار می کند و به نظرش ثواب دنیوی و اخروی را نصیب می گردد، ولی مقتول ملامت از خود و بیگانه می گردد.... اما به کلام ساده به گفته شاعر، قاتلان، تروریستان و افراطیون باید بدانند، که "خون ناحق دست از دامان قصاب بر نداشت/دیده باشی لکه های دامن قصاب را". امروز کسانی که افراط گرایی را حمایت نموده و افراطیون را می پرورانند و یا کسانی که در مقابل اش ساکت اند و مسوولیت انسانی شانرا انجام نمی دهند، فردا همین افراطیون که روز به روز قدرتمند تر شده می روند، خودشانرا نیز نیست و نابود خواهند کرد...!

هزاره ها قربانی همیشگی جنگ های فرقه گرایانه

یادداشت از: عبدالله رفیعی

      با نگاهی گذرا به تاریخ هزاره های می بینیم که مشخصاً در سه مرحله و یا به عبارت دیگر در سه رویارویی آنها را تضاد فرقوی (فتوا های مذهبی) از پا در آورده است:

1. اگر از ترفند های استفاده شده در جنگ های هزاره ها با احمدشاه ابدالی بگذریم چون سند مشخص در مورد آن نداریم، در مرحله بعدی تاریخ هزاره ها می بینیم که عبدالرحمان خونخوار بعد از آنکه نتوانست بر هزاره ها و سرزمین آنها تسلط یابد، از مذهب استفاده ابزاری نموده و با جمع آوری فتوای کافر بودن اهل تشیع، 62% هزاره ها را قتل عام کرد و...

2. در دوران جنگ های داخلی و خصوصاً دوره مقاومت غرب کابل بار دیگر دشمنان هزاره از این ترفند استفاده نمودند، که این استفاده سو شان از مذهب در نهایت فریاد رهبر شهید را کشید و بابه را مجبور کرد تا برای هوشیار کردن هزاره ها و خصوصا نسل های آینده شان فریاد بزند که آگاه باشید: "در افغانستان شعارها مذهبي، اما عملكردها نژادي اند."

3. از ده سال بدینسو است که هزاره های کویته بخاطر شیعه بودن شان، کافر قلمداد میشوند و هر روز افراط گرایان با سرنوشت شان بازی کرده و از خونشان شهر های مختلف بلوچستان را رنگین می سازند. زندگی هزاره ها در هزاره تاون و مهرآباد این روزها بهتر از زندگی زندانیان محکوم به مرگ نیست.

      از قراین و شواهد این طور آشکار است که هزاره ها بعد از طی نمودن یک دوره آرام ده ساله یکبار دیگر مطابق به پلان باید تنها شوند. شاید هم این جدا کردن هزاره ها از دیگران در عقب اش هدف های زیادی را نهفته داشته باشد که یکی از آنها حذف  جدی خود هزاره ها از صحنه باشد... به هر حال مثل گذشته تصمیم بر آن است تا از موثر ترین و بهترین وسیله در این مورد استفاده شود، یعنی همان ابزار همیشگی. هزاره ها اگر میخواهند بار دیگر با این ابزار برنده روبرو نشوند، ناگزیز و به صورت حتم باید حافظه تاریخی شانرا بکاوند و با بررسی گذشته شان، حال و آینده شانرا تجزیه و تحلیل کند تا از یک سوراخ برای چندمین بار گزیده نشوند.

      حادثه امروز دانشگاه کابل که در آن بخاطر برگزاری مراسم عزاداری محصلین اهل تشییع و محصلین اهل تسنن با هم برخورد نمودند، زنگ خطر جدی برای هزاره ها است. به هر اندازه ای که جنجال های فرقه گرایانه در افغانستان بیشتر رونما گردد، به ضرر هزاره ها است. اگر با مسایل فرقه گرایانه آگاهانه برخورد نشود و خصوصا خود هزاره ها اعتدال را در نظر نگیرند، در نهایت فقط هزاره ها یکه و تنها با اقوام دیگر افغانستان که اکثریت مطلق شان از اهل تسنن اند روبرو خواهد شد و فاجعه های تاریخی را یکبار دیگر تجربه خواهد کرد. برای هزاره ها عاقلانه این است که اندیشمندانه با موضوع برخورد نموده و نگذارند که یکبار دیگر قربانی فتواهای تند فرقه گرایانه مذهبی شوند و سند واجب القتل بودن شانرا امضا کنند.

به بهانه ی عید قربان

نوشته از: علی رهگذر

پیر مرد سالخورده و نحیف پس از سالها جنگ و جهاد با خود پروری و خود خواهی و تحمل آوارگیها و بیچارگی ها و نبرد با نمرود پسندان و قارون سازان و فرعون پرستان و خرافه گرایان و بت و بت پرستی و حال این (بت) چه خود ساخته باشد و چه ساخته ی کسی دیگر، ازخاک باشد یا ازطلا زنده باشد یا مرده، آدم باشد یا دیو و پری و گاو و گوساله، هر چه غیر از خدا باشد (بت) نامیده می شود. اگر بخدا نزدیکترین هم باشد درخور ستایش هست؛ نه شایسته ی پرستش.

ابراهیم، جوان سرسخت و بی پروا، فرزند خداساز نمرودیان و بت تراش ماهر و بت پرست متعصب، با بار سنگین رسالت و یگانه پرستی و توحید خواهی در حاکمیت شب و نظام اژدهاوش جهل وجور نمرود. او کهنه سال وسالخورده است که عمرپدرش آذر دربت پرستی و بت تراشی خاکستر شد ولی انرژی و جوانی ابراهیم دربت شکنی وباطل ستیزی.

ابراهیم درخانه ی تاریک بدنیا آمد که پنجره اش با حضور بت و بت زاده ها کور ولاک شده بود خانه ی که او در آن زاده شد نه نوری داشت نه چراغی، ابراهیم فرزند دلبند آذر بت تراش درجستجوی روزنه ی شد تا نور درخانه ی تاریک و تار شان راه یابد و راه را روشن کند. او در تکاپوی خدا بود وبرای بدست آوردن او ازمقام، منزلت، شغل، قدرت، مصلحت گرایی و محافظه کاری، فخر و اشراف گرایی، ثروت و دارایی و دنیا پرستی، از نظام نمرودی جدا شد. و خاکی شد.

ابراهیم فرزند زمان ظلمت و جهالت است او یک قرن زیربار سنگین رسالت و روشنگری و نجات نشکست تا انسان سرکش و خود سر و خدا ستیز را خدای کند و از برهنگی رهایی بخشد؛ اما او درد دیگر و مشکل دیگر هم دارد او فرزند ندارد؛ درد و حسرت بی فرزندی او را از درون می ساید و نابودش می کند. ابراهیم صبر ایوبی دارد می ایستد و جاودانه می شود. پس از صدسال تنهایی و یأس خدای ابراهیم از کنیز سیاه پوست(سارا) به او اسماعیلی مرحمت می کند. اسماعیل، اسماعیل ثمره ی یک قرن انتظار، پاداش زندگی پرماجرا و پرکشمکش، ازبطن طبقه ی مطرود و منفور آنروز (سارا، سیاه پوست)

از کیستی وچیستی و چرایی اسماعیل چیزی نمی دانم اما او شایسته قربانی است و خدا دستور داده است تا گلونش بریده شود کارد لای دست ابراهیم برگلوی تنها امیدش اسماعیل؛ عجب دردی است که نه درخیال می گنجد و نه در افسانه، کارد از بریدن باز می ایستد و ابراهیم نهیب دیگر می زند اما نه، کارد در بریدن گلوی نازک اسماعیل عاجز ونا توان است.

ای ابراهیم! قهرمان کار کشته و آب دیده، آنقدر رنج کشیدی تا فاصله ها و دیوارها میان تو و خدایت در هم شکست و با قربانی اسماعیلت به ابدیت پیوستی. پس گوارایت باد مقام زیبایت.

افسوس و دریغا! امروزه امت آخرین هم طبقه ات (محمد) احیای سنت ترا به نوعی افتخار و شهرت تبدیل نموده اند. قربانی می کنند؛ حج می روند؛ هزینه می کنند تا نام و نشانی بدست آورند. خوب یادم هست شخصی که قبلا کربلایی بود حاجی نیز شده بود؛ روزی یکی از فامیلانش وی را یازنه خطاب نموده و خسته نباشی گفت. حاجی کربلایی زمین و زمان برسرش فروریخت و بافریاد و نفرین گفت چرا بمن حاجی کربلایی نمی گوییی!؟ عجب مردم بی عقل و بی شعوری، نمی دانی که من هم حاجی هستم و هم کربلا رفته ام.

آری! حج رفتن و قربانی کردن دیگر معنای میثاق و تعهد با ابراهیم را ندارد بل باید مقامی در اجتماع باشد، شخصیت و غرور و فخر فروشی باشد نه ادای دین و انجام مسئولیت، نه آدم شدن و بت خود خواهی را شکستن،

و تو ای برادر و خواهر! که برای حج آماده می شوی، برای ادای دین، مال و منال می اندوزی تا در زندگی پس ازمرگ مدیون نباشی. پیش از رفتن به آن خانه ی مقدس، خود را در خود بشکن! کوچک شو! سبک شو! تا ساده و آسان بال بگشایی وبه افلاک برشوی.

حج یعنی نبرد تو باخودت، نه مخلوقی بنام شیطان و ابلیس و هیولا و دیو و دد دیگر، پس بکوش تا در این ستیز از خود بگذری و بخدا برسی! برای رسیدن قبله مقصود، ابراهیم شو واز اسماعیلت چشم بپوش! عبور از عاطفه و جذبه وغریزه وشهوت وشهرت هوشیاری و بیداری می طلبد؛ چشم دل باز کن و خدایی شو زیرا شیطانی درهر گام هزاران دام می افگند چون کینه ی دیرینه با با تو دارد؛ او آدم را به خوردن میوه ی ممنوعه تشویق کرد و ابراهیم را گرفتار ترس و شک ؛ اما ابراهیم با نهیبی کاردش را برگلوی اسماعیلش کشید تا شیطان را سرجایش میخکوب کند.

حالا انتخاب با توست می خواهی با خدای ابراهیم و اسماعیل دیدار کنی و نبرد با نمرود را ادامه دهی یا شهره ی شهر شوی ومردم ترا احترام وتمکین کنند.

                                                                     عید برهمگان مبارک!

یاداشتی در مورد کتاب "دختر وزیر"

نوشته از: تجلیل

دختر وزیر رمانیست که جریان یک نسل کشی منظم وسیسمتاتیک هزاره ها را که توسط دستگاه استبدادی عبدالرحمان راه اندازی شده بود به تصویر می کشد. تصویری که به روایت فیض محمدکاتب هزاره، 62% این مردم توسط جلادان خون آشام از دم تیغ گذرانیده می شود و تمام دارایی و اموالشان حلال و اهل وعیالشان به اسارت گرفته شده و به بازار برده فروشی های کابل وهندوستان میرسد.

این کتاب که به قلم دکتر لیلیاس همیلتون که خود طبیب دربار عبدالرحمان بوده نوشته گردیده است. نگارنده ی کتاب می نویسد که هرآنچه را دیدم ، شنیدم و با افرادی این دسته و گروه قومی صحبت کردم نوشته ام. این کتاب روایت مستقیم از شخص است که خود مدت زیادی را به عنوان طبیب دربار کار نمود و از چشمدید هایش نوشته است. این کتاب درین اواخر توسط حاجی محمد محقق از کشور سویس به کابل آورده شد و توسط گل حسین احمدی ترجمه و انتشارات راه فردا چاپ و به دست نشر سپرد.

هرچند در غیابت و نبود این کتاب هم واقعیات تلخ و تاریک این دوره به همه مردم از طریق تاریخ نگاران و نویسندگان رسیده است. یکی ازاین تاریخ نویسان فیض محمد کاتب هزاره است که با نوشتن کتاب سراج التواریخش تمام آنچه بر این مردم گذشته است را از دست فراموشی و کتمان های تاریخی محفوظ نگهداشته است . کاتب که خود مدت زیادی از عمرش را در دربار سپری نموده و تمام واقعیات تلخ و ظلم های روا داشته شده برمردمش را دیده با قلم توانایش به ثبت و نگارش آن پرداخته است که امروز آثارش زیب و زینت کتابخانه های بزرگ است. دقت درکار و دست بالایش در نویسندگی سبب گردید که بهیقی دیگر ظهور کند و از اتفاقات و حوادث تلخ گذشته بر این جغرافیا و مردم را از افتیدن در پرتگاه فراموشی نجات بدهد.

کتاب دختر وزیر از نثر ساده ی وروان برخوردارست که از شاخصه های رمانی و ادبی آن آنچنان برجسته نیست. هرگاه به ساختاری نوشتاری کتاب به دقت کامل نگاه کنیم گفته می توانم که بیشتر حکایت گر همان محتویات کتاب است که از یک نسل کشی و استبداد روایت می کند ، پس بهتر است جنبه ی تاریخی و نقل تاریخی به این کتاب بدهیم تا به یک رمان ادبی.

چند نکته ی در کتاب دختر وزیر:

اول : افغانستان

افغانستان به مناطق و جغرافیای گفته می شده است که زیر قلمرو حکومت مرکزی کابل بوده و تمام جغرافیای فعلی امروزی بنام افغانستان را احتوا نمی کرده است . افغانستان همانطور که شما در تاریخ نیز میخوانید وآگاهی دارید که عمر چندان دراز و طولانی ندارد، ولی بر اساس حاکمیت یکعده از افرادی متعصب وجعل کار در سرزمین خراسان بزرگ سبب گردید که بیشترین تلاشش را بخرچ بدهند تا ازطریق جعل در تاریخ باشندگان بومی این سرزمین؛شهروندان بومی این جغرافیا را با داشته های فرهنگی، قدامت تاریخی و ارتباط با نیاکانش بیگانه سازد. تاجای موفق به این کارهم شده است که این روند توقف نکرده وادامه دارد.

دوم: کلمه ی افغان

واژه افغان درین کتاب از هویت یک دسته ی قومی و گروه مشخص نژادی سخن میراند که امروز بنام پشتون می شناسیم . هرگاه به ساحات مرکزی افغانستان سفر نمایید و ازتمام باشندگان آن جغرافیا بپرسید تاهنوز کلمه ی افغان معادل با پشتون است که حاکمیت امروزی ادامه ی همان سیاست های مستبدانه و جعلکاری در تاریخ را ادامه میدهد تا ازین طریق یک هویت بریده و ناشناخته را برسایر ملیت های موجود در جغرافیای بنام افغانستان تحمیل نماید .

سوم : هزاره یا هزارستان

هرگاه افرادی که از ساحات مرکزی افغانستان به کابل بیاید و یاهم تصمیم رفتن به آن جغرافیا را داشته باشد می گوید از "ازره " آمدم و یا هم به "ازره" میروم . روی این کلمه بحث نمی کنیم که کلمه "هزاره " درست است یا "ازره" اما هر کدام این کلمه بر علاوه ی که اسم یک قوم خاص را با داشته های فرهنگی، مذهبی و ساختاری ظاهری که دارد بیان می کند، بیانگر جغرافیا و محل آن نیز می باشد که در آن زندگی می کند. کلمه ی هزاره برعلاوه اینکه بیانگر اسمی یک قوم خاص درین کتاب می باشد نشاندهنده ی جغرافیا و سر زمین آنها نیز می باشد.

هزارستان تا زمان امیر عبدالرحمان خان از استقلالیت کامل برخوردار بوده که بیشتر توسط حکومت های محلی و ملوک الطوایفی اداره و به پیش برده می شده اند. وقتی امیر کابل چشم طمع و خودخواهی اش گشوده می شود به سرزمین هزارستان نمایندگانش را می فرستد تا از حکومت افغانستان اطاعت نموده و جزی قلمروی افغانستان گردند. این مساله خود نشان میدهد که هزارستان از استقلالیت برخوردارد بوده است.

درنگی بر هویت هزاره‌های گمنام در افغانستان

نبشته: عبدالشهید ثاقب

منبع: خبرگزاری جمهور


چند روز پیش در شهرستان خنجان استان بغلان، درگیری اتفاق افتاد که «نبرد هزاره‌ها و سالنگی‌ها» نام گرفت. در این درگیری که میان مردم یومی خنجان (هزاره‌ها) و سالنگی‌ها اتفاق افتاده بود، دو نفر کشته و چندین تن دیگر زخمی شدند. این درگیری، اگرچه از یک رویداد جزئی و حاشیه‌ای آغاز شد که در میان دانش‌آموزان لیسه خنجان پیوسته بود، اما در پشت سر آن عقده‌مندی‌های تاریخی نهفته است که برخاسته از مسئله هویت می‌باشد.

 مردم خنجان که تا پیش از این خود را تاجیک پنداشته و در زد و بندهای سیاسی – قومی چند دهه پسین کشور، جانب آن‌ها را می‌گرفتند، تازه متوجه شده‌اند که برخورد تاجیک‌ها با ایشان، نه برادرانه بلکه تبعیض آمیز بوده و از گونه‌ی برخورد با «غیرخودی»ها می‌باشد.

هزاره‌های خنجان که اکثریت مردم آن‌جا را تشکیل می‌دهند، مدعی هستند که در چند دهه پسین کشور، ایشان توسط یک اقلیتی به نام «سالنگی» که در «دره باجگاه» و «سالنگ شمالی» زندگی می‌کنند و یک جمعیت تاجیک تبار می‌باشند، استثمار شده و از همه عرصه‌های سیاسی و اجتماعی کنار زده شده‌اند و از حوزه‌های تصمیم‌گیری طرد گردیده‌اند.

مردم خنجان بدین عقیده‌اند که در درازنای چند دهه گذشته، ایشان نه تنها از سوی مردم سالنگی استثمار شده‌اند، بلکه افزون بر آن حتا برخی جایدادها و زمین‌های شان نیز به زور غصب گردیده و در مجموع رفتار آن‌ها با ایشان، رفتار ستمگرانه بوده است.

حضور این عقده‌مندی‌های قومی و تاریخی، در کنار برخی مسایل جزئی و حاشیه‌ای دیگر، سرانجام، کار را بدان‍‌جا کشاند که این دو قوم به مصاف همدیگر برآمده و آهنگ خصومت و دشمنی با یکدیگر را نواختند.

هزاره‌های گمنام

چند روز پیش خنجان رفته بودم، تلاش کردم که با مردم گفتگو داشته و حرف‌ها و ادعاهای شان را از زبان خودشان بشنوم.

حرف‌هایی که از زبان مردم بومی خنجان شنیدم، مرا به یاد تشکل و جریانی انداخت که چند سال پیش در حال شکل گرفتن بود.

چند سال پیش، گروهی از بزرگان قومی هزاره‌های سنّی مذهب در کابل گردهم آمده بودند، تا تشکلی را ایجاد نمایند که مدافع حقوق این قوم در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باشد.

بزرگان فوق الذکر، عبارت بودند از مولوی محمد عثمان سالکزاده، وزیر مشاور رییس جمهور و والی پیشین بلخ، جنرال عبدالرشید شجاع از غوربند، استاد محمدیونس طغیان ساکایی، استاد دانشگاه و مولوی اسلام محمدی، عضو پیشین مجلس نمایندگان.

در نشست‌هایی که این گروه داشتند، هدف از تاسیس این نهاد، چنین عنوان می‌شد: انسجام و تشکل قومی، مبارزه علیه الیناسیون و از خودبیگانگی حاکم در میان هزاره‌های سنّی و دفاع از حقوق آن‌ها.

آن‌ها بدین عقیده بودند: هزاره‌های سنی که در افغانستان جمعیت قابل ملاحظه ای‌ را تشکیل می‌دهند، به جای آنکه در مسایل مهم ملی و محلی در کنار قوم هزاره بایستند و یا سیاست‌ها و برنامه‌های مستقل خود را داشته باشند، به دلایلی، دچار الیناسیون و از خودبیگانگی شده و «هویت هزارگی» شان را انکار می‌کنند و خودشان را تاجیک می‌پندارند و در صف‌بندی‌های سیاسی و قومی، جانب آن‌ها را گرفته و در انتخابات از نامزدی حمایت می‌کنند که تاجیک باشد.

این در حالی است که رفتار سران تاجیک با ایشان، برادرانه نه، بلکه برخاسته از تعصب قومی می‌باشد و آن‌ها تلاش می‌کنند تا به هر قیمتی که شود جلو رشد نخبگان این قوم را گرفته و از حضورشان در پست‌های مهم دولتی جلوگیری کنند.

آن‌ها، در این خصوص استشهاد می‌کردند به سرنوشت غم‌انگیز فرمانده عبدالحی حقجو و قاری صاحب رحمت الله که از جمله فرماندهان مهم جمعیت اسلامی بودند، اما سران جمعیت همواره تلاش می‌کردند تا از مطرح شدن و مشهورگردیدن آن‌ها جلوگیری کنند.

نخبگان هزاره‌های سنی بدین عقیده‌اند که این قوم در عصری که سیاست‌ها در افغانستان، قومی شده و پست‌های دولتی بر اساس معیارهای قومی توزیع می‌گردد، تا زمانی که دوباره هویت قومی شان را درنیابند، در استثمار قرار خواهند داشت و روز خوشی نخواهند دید.

راه حلی را که این‌ها برای این معضل پیشنهاد می‌کنند، آگاهی بخشی و روشنگری است. این‌ها بدین عقیده‌اند که هزاره‌های سنی برای خروج از الیناسیون و از خودبیگانگی، نیازمند فعالیت‌های آگاهی بخش می‌باشند و این از جمله مسئولیت‌های روشنفکران آن قوم است که باید در این راستا اقدام کنند.

الیناسیون و ستم‌های تاریخی

چرا هزاره‌های سنی خودشان را تاجیک می‌پندارند؟ دلایل این پندار چیست؟

از خودبیگانگی هزاره‌های سنی، عوامل گوناگون دارد و من در این‌جا به یکی از آن‌ها اشاره می‌کنم:

محرومیت تاریخی هزاره؛

هزاره‌ها در تاریخ افغانستان، یکی از اقوامی بوده که همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته و طعم تلخ تبعیض و بی‌مهری را چشیده است.

زعمای پیشین افغانستان که بیشترشان برخاسته از میان قوم می‌باشد، اگرچه نسبت به سایر اقوام نیز نگاه‌های تبعیض‌آمیز داشته اند، اما برخوردشان با قوم هزاره، ناانسانی‌تر و ظالمانه‌تر از بقیه بوده است.

کافی است که در این‌جا به قتل عام هزاره‌ها توسط امیرعبدالرحمن خان اشاره کنیم که طی آن ۶۲ درصد هزاره‌ها به قتل رسیدند.

در یک نامه تاریخی که امیر عبدالرحمن خان، خطاب به قوم درانی، نگاشته است، نیات خود را در مورد هزاره‌ها چنین بیان می‌کند: « شکایت سردار عبدالقدوس خان از جایی است که مردم درانی صدهزار خانوارند و پنجصد الی ششصد تن از راه ایلیت و قومی در هزاره جات رفته باقی همه در خانه ی خود نشسته اند، و اگر چنانکه مرد می بودند و عزت قومی می داشتند از دو خانه یک نفر کمر نبرد به معاونت دولت می بستند، همانا پنجاه هزار مرد جرار می شدند که دمار از روزگار اشرار هزاره کشیده و ایشان را از مملکت افغانستان نیست و نابود می کردند و از امر مکنون خاطر والا که پیشنهاد ضمیر منیر دارد و می خواهد که اراضی و املاک هزاره را بر مردم درانی بدهد آگاه می شدند، زیرا دولت انگلیس قدم تصرف پیش نهاده و “جبلکوژکه” را شکافته موضع “چمن” را که خاک طائفه اچکزایی از مردم درانی است عمارت کرده محل اقامت قرار داده است، که این تصرف و تغاصب دولت مذکوره مر زمین مردم اچکزایی را باعث پایمالی مردم درانی است.

پس در وقتی از پایمالی مأمون و محفوظ خواهند گشت که املاک هزاره را صاحب و قابض شوند. و اکنون مردم دُرانی بر بستر غفلت خوابیده خیر و شر و نفع ضرر خود را نیک نمی‌دانند…»

حضور این ستمگری‌ها در افغانستان علیه قوم هزاره، باعث شد که عده‌ای برای فرار از این ناهنجاری و ستم‌ها، هویت شان را انکار نموده و با استفاده از هم‌مذهبی با تاجیک‌ها، خود را تاجیک بخوانند. این دسته، همان هزاره‌های سنی امروزند. در این مورد پروفیسور عنایت الله شهرانی در مقاله خود بنام “ هزاره کیست؟“ می‌نویسد: « در زمان امیرعبدالرحمن خان بسیاری مردم هزاره از ترس کشتار و قتل عام‌ها نام و نسب خود را تغییر دادند و از آنست که در مرکز بامیان هنوز مردم به نام‌های ساختگی حیات به سر می‌برند».

هزاره‌های سنی و بازگشت به هویت:

لئون وایسلتیر، نظریه پرداز معروف، در جایی پیرامون هویت می‌نویسد: «هویت مانند یک اشتباه است: با وجود آنکه ممکن است با آن مخالفت کنیم، اما نمی‌توانیم از آن فرار کنیم».

حادثه خنجان، نشان داد که هزاره‌های سنی نیز به این امر پی برده و در صدد آن هستند که دوباره به هویت گمشده‌ شان برگردند و دیگر خودشان را تاجیک نخوانند.

شاید این امر، نتیجه‌ قومی شدن سیاست در افغانستان باشد.

یکی از پیامدهای چند دهه جنگ در افغانستان این بود که سیاست در کشور، قومی شد.

امروزه مردم در افغانستان، اگر پشتون هستند از احزابی حمایت می‌کنند که متعلق به پشتون باشد و هزاره، از احزاب متعلق به هزاره و….

به نظر می‌رسد که اگر این فرایند در افغانستان ادامه پیدا کند، یک‌سری اقوام دیگر نیز دچار تجزیه شده و شاخه‌های قومی بی‌شماری سر بلند کنند.

با بزرگ نمایی های افراطی، نباید زندگی جوانان را به خطر اندازیم

نبشته: ع. ر

     این نبشته نه مقاله تحقیقی است و نه هم حماسی، بلکه یاد داشت کوتاه به قسم محصول از تجریه ایست، که در جریان حوادث اخیر کویته کسب شده است و بازگو کردن آن وظیفه وجدانی در قبال سرنوشت جمعی مردم ماست. چنانچه از عنوان نبشته معلوم است، در قالب چند سطری کوشیده می شود، تا حاصل بزرگ نمایی های بیش از حد عده ای را بازگو کنم، که دشمن جان جوانان ما شده است.

     به تاریخ ۲۳/۴/۲۰۱۲م، صبح، زمانی که یک موتر پولیس در حال گذر از سرک "بای پاس" بود، متوجه یک موتر مشکوک سفید رنگ از نوع "تو دی" شده بود. پولیس ها با اشاره به این موتر، امر توقف آنرا داده بودند، اما سرنشینان موتر سفید که دو تن بوده اند، بدون اعتنا به موتر پولیس به راهشان ادامه داده بودند. این بی اعتنایی را پولیس ها پذیرفته نتوانسته و به تعقیب موتر پرداخته بودند، اما بازهم سرنشینان موتر سفید حاضر به ایستاد کردن موتر شان نشده بودند، تا اینکه بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز، سرنشینان موتر سفید رنگ، بر پولیس ها شلیک کردن را شروع نموده بودند. پولیس ها چون صحنه را اینگونه دیده بودند، موضوع را فورا به مراجع بالاتر شان اطلاع داده بودند، پولیس ها بعد از کسب امر از مقامات بالا، تعقیب شانرا همچنان ادامه می دهند. دقایقی بعد زمانی که صحنه بر موتر سفید رنگ تنگ میشود، سرنشینان آن از سرک پای باس به طرف پایین یعنی ساحه کرانی به راه شان ادامه می دهند. در همین قسمت موتر های کمکی پولیس، ایف سی و ای تی ایف به صحنه می رسند. موتر سفید رنگ زمانی که می بیند، تعقیب شان جدی است و راه فرار توسط موتر نیز مسدود شده است، از موتر شان پیاده شده و در ضمن شلیک کردن بر پولیس ها به فرار شان با پای پیاده ادامه می دهند. در جریان شلیک سرنشینان موتر سفید رنگ، یک مرمی به دست یکی از پولیس ها اصابت می کند. در همین اثنا نیروهای انتظامی ایف سی، ای تی ایف و پولیس هر سه شان بر دو نفر فراری شدیداً شلیک نموده و در نتیجه آنها را جابجا می کشند.

     بعد از کشته شدن هر دو تن سرنشینان موتر سفید، پولیس هویت آنها را به نام "دو تن از تروریستان نامعلوم" نشر کردند. بعد از ظهر همان روز یکی از روسای ساحوی پولیس نیز طی کنفرانس مطبوعاتی اش، در حالی که از کشته شدن دو تن تروریست اظهار خرسندی می کرد، هویت تروریستان برایش مجهول بود. در این میان، عده ای از مسوولان صفحات فیسبوکی مردم ما، نیز آگاهانه یا ناآگاهانه کشته شدن دو تن از تروریستان را یک دست آورد بسیار بزرگ دانسته و کسی را که این دو تروریست را کشته بودند، یکتن از پولیس های هزاره به نام محمد حسین معرفی کردند. در حالیکه بدون شک در جریان آنقدر شلیک توسط سه نیرو، نمیتوان مشخصا گفت، که توسط شلیک های کی دو تروریست کشته شده است. از طرف دیگر طبق قانون خود نیروهای انتظامی برای به خطر نیافتاندن زندگی نیروهای شان، آنها هیچگاه نام کسی را که با شلیک کردنش مجرمین کشته میشوند، افشا نمی کنند، اما مسوولان بعضی صفحات مردم ما تا حتی با دیزاین نمودن بعضی پوستر ها بیش از حد به بزرگ نمایی پرداخته و به فکر اینکه دشمنان مردم ما همه شان نابوده شده اند، یکتن از پولیس های مردم ما را که در جریان تعقیب کردن تروریستان، توسط موتر پولیس شامل سرنشینان موتر پولیس بود، معرفی کردند.

     تا حتی روزنامه های رسمی پاکستان نیز از هویت آنها آگاهی نداشتند و در گزارش های شان نوشته بودند، که در جریان زد و خورد با پولیس، دو تن تروریست کشته شده اند. قرار گزارشها، فردای آنروز حوالی ساعت یازده بجه قبل از ظهر بالآخره رییس پولیس شهر کویته از طریق برادران هر یک از آنها که در پولیس اند، آگاهی یافت، که افراد کشته شده، یک تن اش سخنگوی لشکر جهنگوی بلوچستان با نام مستعار "علی شیر خدا حیدری" که تحت تعقیب پولیس قرار داشت و جایره ازبین بردنش یک ملیون کلدار بود و دیگرش مسوول عملیات بلوچستان لشکر جهنگوی به نام "نصیر احمد ریسانی" که وی نیز تحت تعقیب پولیس قرار داشت و جایره ازبین بردنش یک ملیون کلدار بود، می باشند.

     پس فردای کشته شدن علی شیر حیدری با نصیر احمد ریسانی، سخنگوی جدید لشکر جهنگوی اینبار با نام مستعار ابوبکر صدیق از طریق تلفون با مرکز رسانه های شهر کویته تماس گرفته و در ضمن تایید کشته شدن دو نفر از دوستانشان، شدیداً اخطار دادند که انتقام خون دوستان شانرا از پولیس ها خواهند گرفت. در این میان کسی را که ما خود با بزرگ نمایی بیجا و غیر مسوولانه خویش به حیث مسوول کشتار آنها معرفی کرده بودیم، مسلما در راس هدف آنها قرار داشته است.

     بعد از چند حمله بر پولیس ها، به تاریخ 17/5/2012م، صبح اعضای لشکر جهنگوی بر موتری مربوط به پولیس که محمد حسین نیز در آن بود، حمله کردند. در اثر این حمله دو تن پولیس کشته و سه تن دیگر زخمی شدند. در میان زخمی شدگان محمد حسین نیز قرار دارد، اگرچه در اثر این حمله تروریستان، محمد حسین شهید نشد، ولی سخنگوی لشکر جهنگوی در بیانیه دیروز 18/5/2012م، اش از طریق رسانه ها چاپی کویته همچون دنیا، مشرق و غیره اعلان داشته است، که انتقام خون دوستان شانرا از پولیس های باقی مانده نیز خواهند گرفت.

     حادثه بالا و بزرگ نمایی های بیجای مردم ما نمایانگر اینست که ما تا هنوز شرایط زمانی و جغرافیایی خویش را دقیق درک نکرده ایم. هر زمان و مکان بدون شک شرایط لازمه خودش را می خواهد. در این وضعیت که ما قرار داریم و می دانیم که بر نزدیک ترین دوستان خود اعتبار نمیتوانیم، پس چه لازم است که با بزرگ نمایی های بیجای خویش، انگیزه حمله دشمن را هرچه بیشتر بر جوانان خویش با بیرف ساختن شان مبذول نمایم. دیگران می کشند، ولی منکر می شوند. ما نا کشته، مسوولیت می پذیریم. شاید عده ای از دوستان ادعا کنند، که مطرح کردن اینگونه موضع به منظور روحیه دادن به هزاره های شهر کویته است، ولی دوستان گرامی نباید فراموش کرد، که تا حتی در صفحات فیسبوک دشمنان ما حضور پر رنگ دارند و بدون شک سو استفاده می کنند. از جمله کاربران فیسوک و صفحات الکترونیکی و خصوصا مسوولین صفحات اجتماعی خواهشمندم، بعد از سنجیدن عواقب نوشته ها و عکسها گرفته توسط شان، به نشر مطالب بپردازند، تا بتوانند گره ای از مشکلات مردم ما باز نکنند، نه آنکه خدا ناخواسته بر مشکلات مردم ما نا آگاهانه بیشتر افزایند. تجربه ای که از بزرگ نمایی و تحریک انگیزه دشمن در مورد جواد ضحاک کسب کردیم و در نهایت سبب شهادت ضحاک شد و همچنان تجربه ایکه سبب به خطر افتادن زندگی محمد حسین شده است، بس است. نباید در این وضعیت حساس با نشر عکس و یا نام های کسانی که طوری در دفاع از مردم ما در راس اند، عامل به خطر افتادن زندگی و آینده آنها و فامیل های شان گردیم...

منابع:

1.        روزنامه های مشرق، جنگ و دنیا

2.        سایت پولیس بلوچستان

3.        یاد داشت های نگارنده

هزاره های کویته در آزمون یک جنگ تبلیغاتی دشمن

نوشته از تجلیل

همانطوریکه برهمه جهانیان معلوم است ،هزاره های کویته از چند سال بدین سو مورد حملات تروریستی و گروه های افراطی قرار گرفته و می گیرند. این حملات سازمان یافته شده و دقیق دشمن سبب گردیده که یکعده بی نظمی ها، رعب و  وحشت  را درمیان جامعه هزاره  ایجاد نماید.

این دسته از گروه ها که چیزی جز معاملات و خود فروختگی درتاریخ و کارنامه های شان ندارد می خواهد که با معامله با حیات انسان های آزاده و آرامش طلب زمینه سازبازی های بزرگ جهانی و بین المللی برای بادران خارجی شان گردند تا آنها بتواند با استفاده ازین وضعیت به اهداف شوم وپلیدی سیاسی و اقتصادی شان که به قیمت جان انسانهای ازاده می انجامد ،نایل آیند.

هرگاه به پس منظری این گونه جنگ ها نگریسته شود، گفته میتوانم که نه تنها لشکر تروریستی جنگوی قادر به اتمام ونابودی هزاره ها نبوده ،بلکه این عملکرد آنها سبب می گردد که بیش از هر زمانی دیگر مردم شجاع و دلیر ما را - که  تجربه چندین ساله ی جنگ ها ی تبلیغاتی ورسانه ی دشمن  را دارد- وادار کند که ازخود مقاومت و ایستادگی نشان بدهد و بردشمنان بشریت نشان دهد که ما تا پای جان در مقابل دشمنان کوردل و مزدوران بیگانه و خود فروخته ایستادگی نموده و از هیچگونه تلاش برای آوردن امنیت و آرامش، صلح ودوستی میان تمام شهروندان و اقوام ساکن درین کشور دریغ نورزیده و نخواهد ورزید.

در وضعیت فعلی جامعه هزاره ی کویته بیش ازهرچیزی دیگر نیاز به یکعده برنامه ها و پلان های منظم آگاهی دهی دارد که سبب تقویت روحی مردم و سازمان دادن جهت حرکت مردم به یک سمت و همصدا شدن درمقابل اینگونه حوادث می باشند. دسیسه ها و تبلیغاتی رسانه ی که توسط گروه های افراطی و تروریستی دشمن راه اندازی می شود ،مردم ما به یک گروپ منظم و دقیق سازمان یافته شده نیاز دارد تا بتواند اهداف و برنامه های تبلیغاتی دشمن را درجا خاموش و مردم را از اینگونه دسیسه ها و تبیلغات منفی دشمن آگاه سازند.

این اعمال وحشیانه و تروریستی آنها نه تنها که سبب نابودی و اختتام هزاره های کویته  شده نمی تواند بلکه بیش از هر زمانی دیگر جهانیان را متوجه این مساله ساخته تا پشتبان و حمایتگر قوی برای این مردم باشند. تظاهرات های جهانی هزاره ها درکشورهای مختلف و انعکاس این راهپیمایی ها  ازطریق رسانه های مختلف یکباری دیگر نشان دادند که مردم هزاره ی کویته تنها نبوده و نیستند و برادران شان درمقابل اینگونه حملات وحشیانه ی گروهای تروریستی بی تفاوت ننشسته و درهرکشور و شهری که بسرمی برند، دست به تظاهرات زده و از حکومت پاکستان خواهان توقف سریع این کشتارها شده است.

عده ی از بی هویتان و مزدوران خود فروخته که می خواهد از آدرس دین و مذهب  سواستفاده نمایند و دست به کشتاری بیرحمانه ی مردم بی گناه وبی دفاع بزند و تخم نفاق را درمیان اقوام باهم برادر و مسلمان شهرکویته بی پاشاند ، هرگز موفق به انجام این کار نخواهد شد که اقوام باهم برادر ومسلمان را در رویارویی هم قرار دهند. این گروه های افراطی و استفاده جو می خواهد که ازینطریق دروازه یی سیاست های بیگانه و راه نفوذ را برای اجنبیان باز نمایند. مردم شریف و آگاه هزاره با درک از شرایط و اوضاع منطقه و بازی های بزرگ سیاسی که در حال شکل گرفتن هست ،آگاهی حاصل نموده و در مقابل اینگونه  ناملایمات و موج های دم بریده و کوتاه مدت زمانی صبر و شکیبای از خود نشان داده و مقاومت خویش را با را ه اندازی تظاهرات ها  و گردهمایی های اعتراضی علیه بی نظمی ها و عدم درایت حکومت ایالتی بلوچستان به نمایش بگذارند و ازتمام نهادهای مدافع حقوق بشر ، نهادهای مدنی و سازمان های فعال دیگر درین شهر بخواهند که بر حکومت مرکزی فشار آورند تا ازینطریق بتواند جلوی این کشتارهای سیستماتیک و زنجیره ی هزاره ها گرفته شوند.

سلام، پدربزرگ، خداحافظ

قسمت سوم

پدر بزرگ!

"من" "نه" می گویم چون می خواهم در زندگی الگو برداری کنم. فرانتس فانون نژاد نو، پوست نو اندیشۀ نو را می خواست و"من" علاوه بر آن ها نسل نو جهت گیری نو و لباس نو و شناخت و معرفت نو را هم دوست دارم؛ از اوستا گفتار نیک پندارنیک و کردار نیک را یاد می گیرم. از علی(ع)  که از خاک تا افلاک به شجاعتش می بالند و به مظلومیتش می گریند و به عدالتش مات و مبهوت می مانند. او که در کار دنیوی آنقدر پرتلاش بود گویا همه دنیا مال او بود ولی آنقدر غرق آخرت بود که فرصت یک پلک زدن را هم غنیمت می شمرد بخاطر دین "تو" زبانش را گاز گرفت و سکوت کرد و سیلی خوردن زنش "فاطمه" را نادیده گرفت و خانه نشین شد و بدون اینکه عقده و کینه بدل بگیرد و در صدد انتقام برآید؛ با مشورت های نیک و سازنده اش به اسلام خدمت کرد تا امت واحدۀ اسلامی که دست رنج سالها زحمت محمد و سمیّه و عمار و یاسر و ابوذر و مقداد و خدیجه و حمزه و بلال و....... بود دستخوش اختناق و نفاق و درز و مرز و شکست و گسست نشود. صبر و شکیبای و شجاعت و شکسته نفسی را می آموزم.

پدرجان با دوستان مروت با دشمنان مدارا، کمی انصاف کن "تو" و ارباب علی شناست چگونه وی را دوست دارید و می شناسید! "او" از چشم "تو" افسانه و اساطیر است و از چشم اربابان "تو" مجموعه اوصاف و تعاریف، جفای بزرگ که شما در حق او روا می دارید کمتر از آنهای نیست که در برابرش شمشیر کشیدند و جانش را گرفتند و ترورش کردند و شما بنام دوست بدتر از آنها، شخصیت او را ترور می کنید؛ زمانی کنارهم می آیید یک مشت آدم های عقدۀ و کینۀ و پرخاش گر و نا سزا گو و عصبی و متعصب و مذهبی خشک و از خود راضی و عقل کل که نفهمیده ژست و قیافۀ قاضی و وکیل و حق شناس و حق بگیر را از خود در می آورید که حتا از خدا هم خجالت نکشیده بجای طلب بخشش و آمرزش از درگاه او؛ اَلَّهُمَّ اَلٌعَنٌ فُلاَنِیٌ بِنِّ فُلَانِیٌ وَابٌنِ فُلّانِیٌ می گویید و لجبازی و سرسختی "تو" و ارباب تمام کمالت در این افسانه سازی ها و اساطیر پسندی ها و توصیف ها و تعریف ها، تاریکی و سیاهی مطلق بر خورشید واقعیت و حقیقت علی چیزی دیگر نمی تواند باشد. "من" گفتم از "تو" گله ندارم چون می دانم دین "تو" را موروثی و مذهب "تو" را عقده ی و پرخاشگر و عبادت "تو" را عادتی و رواجی و نوع ورزش در خورد "تو" داده اند. پس این "نه"، "بلی" نخواهد شد.

پدر بزرگ!

در این خراب آباد وقتی مقام آدم پایین باشد شخصیت و انسانیت آدم هم نزول و اُفت می کند. وقتی بهار شد در برابر 60-70 سیرگندم که هر سیرش معادل به (7کیلوگرام)می شود و با امتیاز یک جوره لباس و دو جفت چپلی سرکور که از پُست گو ساخته شده باشد به شبانی می روم، هم زبان و هم کلام گوسفند و بُز و هم نشین سنگ و کوه و دره و بیابان می شوم؛ از هشت و نُه تا ده(10) ماه، "تو" از نماز و عبادتم خبر نداری ولی در فکر این هستی که زود وقت برداشت و محصول گندم شود دست مزدم را جمع کنی. و یگان جمعه که به زیارت "تو" و مادر نازنینم مشرف می شوم " تو" درد و دغدغۀ  دینی و عبادی پیدا می کنی و پیش از اینکه درکم کنی به مرگ می گیری تا به جمعه خوانی بروم و آخند صاحب از نماز و روزه و خمس و زکات و....... بگوید و"من" بشنوم. وقتی وارد مسجد می شوم، سلام می دهم و دستم را دراز می کنم آخند صاحب از غرور و تکبر بجای دست با سر انگشت هایش دستِ ترک خورده و درشت و پرپشت و پاره پارۀ "من" را لمس می کند تا دستش خاکی و کثیف نشود و حتا نگاهم نمی کند. آری "من" شبانم و شخصیتم شکسته و خورد شده است و سرنوشتم با حیوانات گره خورده و وحشی شده ام "تو" هم حاجی و کربلای و سرمایه دار نیستی تا به بخاطر "تو"، "من" هم از لطف و مهربانی گرم حضرت ایشان بر خوردار شوم. آخر پاییز است و سرما هم زیاد، کنار دروازه روی فرش پلاسینه می نشینم زیر پایم مانند یخک و برف سرد است تمام بدنم درد می کنند از طلوع تا تنگ غروب سنگ به سنگ و کوه بکوه، تشنه و گرسنه از پشت رمه می دوم، زانو هایم سیخ می کشند و مور مور می شوند باید استراحت کنم اما نه، باید بنشینم حرف های فرشته نجات را گوشم.

-        نماز ستون دین است. نماز انسان را از فحشاء و منکرات باز می دارد. حضرت علی سر نماز به شهادت رسید و فرزندش روزعاشورا در حالیکه تیرها مانند باران می بارید نمازش را قضا نکرد. اگر نماز قبول شود تمام اعمال انسان قبول می شود در غیر آن عبث و بیهوده است.

 "من" پاها و باسنم از سردی و یخی و خستگی کرخت و بی حس شده است؛ شکمم سروصدا می کند. قبض می یارم نزدیک است بپوکم ولی اگر مجلس را ترک کنم و بیرون شوم نظم و نزاکت مجلس بهم می خورد و آخند ناراحت می شود و عزت و آبروی "تو" زیر سوال. اما در اخیر تحلیل خیلی قشنگ از نماز دارد.

   - نماز یک نوع ورزش است و ورزش ضامن سلامتی انسان است، خاک     برسرت آخند دین زده و نفهم چرا از اول نمی گوی نماز ورزش است تا "منِ" بی سواد زود تر بفهمم؟

   آری، نماز نوع ورزش است و ورزش را قضا نکنید زیرا بدن تان سفت و محکم می شود پس نماز از چشم "تو" و این "آخند" مجموعۀ حرکات فزیکی، مانند خم شدن و رکوع کردن و روی زانو نشستن و به سجود رفتن و بر خاستن است. نه حضور قلب و روح و جان. اما نه، پدرجان اگر نماز تأثیر و تغییر در رفتار و کردار و اخلاق آدم نیارد و انسان را دگرگون نکند و به انسان حرّیت و آزادی و وابستگی های غیر از خدا را الهام نکند خود فریبی و هزیان گویی است نه نماز. و شمای که این نوع ستون برای دین می سازید و می تراشید؛ لرزنده و لغزنده و شکننده و نابوده شونده و محکوم به نیست شدن است. پس "من" دنبال شناخت و معرفت دینیی می گردم که نماز در آن جاودانگی داشته و رهای بخش و هادی قلب و روح و روان و آرامبخش باشد. نه لرزنده و شکننده و ورزش زبان و بدن و دهن و....

رفتم مرا ببخش مگو او وفا نداشت    راهی بجز گریز برایم نمانده بود.

                                                                                    ( فروغ)

رهگذر

نگاه کوتاه به افتخارات و دست آورد های هزاره ها

نوشته از: تجلیل

هزاره ها در افغانستان قدامت بس کهن و تاریخی دارند که تاریخ این مردم به سالیان دور و درازی بر میگردد. تاهنوز هیچ مورخ نتوانسته است که تاریخ این مردم را به شکل دقیق و انگونه که بعضاً با افسانه ها پیوند خورده اند ثبت و ارایه نمایند. درکناری ظلم ها و استبدادی که در طول تاریخ بر این مردم گذشته است، کارنامه های درخشان و روشن نیز وجود دارند که برکسی پوشیده نیست. هرچند سختی ها، ظلم و استبداد های تحمیل شده بر این مردم حکایت از یک زمان خفقان آور و تاریک دارد که توسط حاکمان مستبد بر آنها روا داشته شده و تاهنوز که هنوز است بعضاً به گونه های مختلف قربانی نابسامانی های اجتماعی و سیاسی می گردند. با طلوع دو باره خورشید عدالت خواهی و آزادی این مردم همه باهم یکجا شده و توانای هایشان را در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی و... تبارز داده اند و میدهند که بازهم بر همه مردم آشکار و روشن است.

حضوری پر رنگ جوانان این مردم در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و ورزشی چنان یک شور و هلهله ی را در میان سایر ملیت ها انداخته است که بسا کسانی هستند که تلاش دارند به نحوی خود را در جغرافیایی فرهنگی این مردم شامل سازند.

در اثر ظلم و استبداد های تحمیل شده بر این مردم سبب شده است که تعدادی زیادی از اینها راه مهاجرت را به گونه پراگنده ویا هم دست جمعی در پیش بگیرند و تا باشد که مکان نسبتاً آرام و مناسب را بیابند و لحظه ی از شر دشمنان خونخوار و خون آشامشان در امان باشند. مهاجرت ها بشکل مسلسل و دوامدار ادامه داشته و تا به حال نیز ادامه دارند که میتوان از کشور های مثل هند، ایران، پاکستان، روسیه و سایر مهاجرت های اخیر که به قاره استرالیا وکشور های غربی صورت گرفته است، نام برد.

این مهاجرت ها با وجود مشکلات و سختی های طاقت فرسایش دارای نکات برجسته ی نیز بوده اند که نمی شود آنها را نادیده گرفت . این نکته ها میتوانند معرفی هزاره ها در سطح جهان با داشتن تاریخ کهن و دیرینه با هویت کاملاً متمایز از سایر اقوام و ملیت های موجود در افغانستان میباشند. علاوتاً همانطورکه هزاره ها از نعمت آموزش و پرورش در افغانستان بر خوردار نبودند با مهاجرت های که صورت گرفت عده ی کثیری از مردم از نعمت سواد و تحصیلات برخوردار شده اند که نقطه عطف و چشم گیری در جامعه ما محسوب می شود.

همانطورکه مهاجرت ها ازیکطرف سبب رشد سریع و چشم گیری مردم هزاره شده اند، از جانب دیگر سبب گردیده که در بسیاری جا ها تحت تاثیر محیط و فرهنگ آن جغرافیا قرار بگبرند و سبب فراموش شدن هویت فرهنگی، تاریخی و اجتماعی شان گردیده اند. بطور نمونه میتوان از هزاره های ساکن در هند، ایران و روسیه نام برد که امروزی کسی به نام هزاره آنها را نمی شناسند. تنها مهاجرین هزاره ی که توانسته اند هویت شان را نگهدارند هزاره های  پاکستانی اند. هرچند که در این اواخر این مردم نیز از تیغ جلا دان خونخوار و دشمنان کور دل در امان نیستند با آن هم توانستند که برحفظ هویت کهن و دیرینه شان همت بگمارند و آن را حفظ نمایند و علاوتاً توانسته اند که حنجره ی خوبی برای فریادی آنعده افرادی دیگر نیز شوند که تاهنوز در زیر شلاقهای جلا دان شکنجه و تازیانه می شوند و به بهانه های مختلف قربانی میدهند.

هزاره های این شهر همانطور که شما در تاریخش خوانده اید و میدانید با حضوری گرمشان در بخشهای مختلف حکومتداری، جامعه مدنی، بخشهای فرهنگی و اجتماعی سهم گرفته و از خود شاهکار های را به نمایش گذاشته ا ند که تا تاریخ باقی باشد  ماندگار خواهد شد. بطور نمونه از شخصیت های بزرگ چون جنرال محمد موسی خان هزاره، مارشال شوکت علی چنگیزی و بانوی با استعداد سایره بتول در بخش نظامی نام برد. و همینطور ده ها شخصیت برجسته دیگر در بخش های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در میان این مردم بوده و هستند که در پیش برد وظایف شان به عنوان شهروندان این خاک به شکل صادقانه ایفای وظیفه نموده و می نمایند.

هزاره ها در افغانستان به عنوان یک ملیت صلح جو، مترقی خواه و آرامش طلب درکناری سایر ملیت های موجود در افغانستان بوده و هست، که خواهان حقوق شهروندی مساوی، صلح و ثبات دایمی برای تمام ملیت های موجود در افغانستان بوده و خواهان ارتباط و مراوده ی سالم و پذیرفته شده به معیار بین المللی با سایرکشور های جهان نیز می باشند.

شخصیت های بزرگ چون فیض محمدکاتب هزاره، ابراهیم خان گاو سوار، میر یزدان بخش بهسودی، سلطان علی کشتمند، مزاری و ده ها شخصیت بزرگ دیگر در میان این مردم ظهور کرده و هرکدام از خود کارنامه های ماندگاری را بجا گذاشته اند.

کاتب هزاره با نوشتن کتاب سراج التواریخ اش نه تنها که یک سبک و تحول جدی را در شیوه ی تاریخی نویسی در افغانستان ایجاده کرد؛ بلکه با مهارت و زرنگی که داشت توانست که بسیاری از حقایق و واقعیت های آن روزگار جامعه افغانستان و بالخصوص ظلم و استبدادی روا داشته شده بر مردم هزاره را ثبت و از افتادن در  مُرداب فراموشی نگهداری نماید. کاتب با نوشتن آثار اش لقب بیهقی دوم را از آن  خود کرد که کاری ساده و اندکی نیست.

مزاری به عنوان بزرگترین چهره ی سیاسی هزاره ها توانست که با حضورش در صحنه های سیاسی یکبار دیگر هویت در حال فراموش شدن هزاره ها را احیا و فریادی عدالت خواهی را سر دهد تا باشد که مانع از میان برداشتن و به فراموشی سپرده شدن هزاره ها شوند. هر چند که کارکرد های مزاری بس طولانی و دراز است که نمی شود به این چند سطر بیان نمود، ولی این به عنوان یک تذکر از فعالیت های بس بزرگ و در خور ستایش وی بود که بیان گردید. در حقیقت مزاری سنگ بنایی را گذاشت که بعد از مرگش تحولات بزرگ در جامعه هزاره نمودار گردید که نمی شود آن را نادیده گرفت و به آن اشاره ی ننمود.

شور وعلاقه ی تحصیل در میان هزاره ها نسبت به تمام اقوام دیگر با وجودی نداشتن امکانات و فضای مناسب آموزشی، بیشتر بوده و ایجاد دانشگاه های خصوصی  و افتخارات دانشجویان و تحصیل کرده گان امروزی از جمله مواردی اند که با پلان ها و توصیه های مزاری تهداب گزاری شده است.

هزاره ها از خود حوزه بزرگی تمدنی و فرهنگی داشته که آثار های بجا مانده از این حوزه فرهنگی و تمدنی در کشور های چون هند آثاری دوره مغولیه، پاکستان قلعه ی شاهی در لاهور و مسجد جامع هرات و بودایی بامیان در افغانستان میتوان یاد آور شد. بودایی بامیان (شمامه وصلصال) که در دل صخره ها قد بر افراشته بود، متأسفانه توسط دشمنان کور دل فرهنگ و تمدن تخریب و به نابودی کشانیده شدند.

هرگاه به داشته های تاریخی و فرهنگی این مردم نگاه کنیم گفته میتوانیم که استعداد خاص و بالقوه ی در درون این مردم وجود دارد که کمتر کسانی از آن برخوردار است . ساختن مجسمه های بودا در بامیان و هزاران آثاری فرهنگی و تاریخی دیگر به خوبی این موضوع را به نمایش می گذارند.

هزاره ها به عنوان افرادی صلح جو، متمدن و با احترام قایل شدن به حقوق زنان در میان سایر اقوام در افغانستان یک قدم پیشتر بوده و شایستگی شان را عملاً در بخشهای مختلف از خود به نمایش گذاشته اند که به طور نمونه میتوان از اولین بانویی هزاره در مقام والی در افغانستان از حبیبه سرابی والی بامیان نامبرد که با حضورش در کناری مردان در بخش حکومتداری سنت دیرینه و بارو های پوچ کهنه را از میان بر دارد و به سایر زنان نیز این باور را خلق نماید که بانوان نیز درکناری مردان دوشادوش آنها می تواند کار و فعالیت نماید. افزوده برین اولین کسی که از افغانستان به عنوان کاندیدای جایزه نوبل شرکت نمود بانو سیما سمر است که افتخاری بزرگ را برای جامعه هزاره و افغانستان آفرید.

از شاهکاری های چون داکتر طاهر شاران، روح الله نیکپا، حمید رحیمی و محمد رضا رضایی میتوان به عنوان دست آورد های نسل جوان و امروزی مردم هزاره نام برد که نه تنها برای مردم هزاره بلکه برای تمام افغانستانی ها افتخار آفریدند.

 

سلام، پدربزرگ، خداحافظ

نوشته از رهگذر

قسمت دوم

پدر بزرگ!

من گفتم نمی توانم "تو" باشم زیرا می دانم که "تو" هم نمی توانی "من" باشی این بدان معنا نیست که میان "تو" و "من" تفاوت و فرقی وجود دارد و من بهتر و برتر از "تو" هستم و یا برعکس. هر دو برهنه و عریان بدنیا می آییم، محجوب می شویم بدن مان را می پوشانیم پناهگاه می سازیم؛ از خزند و گزند و سرما و گرما خود را محافظت می کنیم. دوست داریم از حالت و صورت بدویت و مغاره نشینی بیرون آییم تا تمایز و تفاوت با بقیه حیوانات پیدا کنیم؛ برای نجات و رهای از تنهای و فردیت گردهم آمده جمع و جماعتی تشکیل می دهیم و زندگی فردی را به زندگی گروهی تبدیل می کنیم؛ "تو" و "من"، "ما" می شویم. پس این "ما" نیاز به چهار چوبه و ریخت و طبقه بندی دارد و در این قالب ریزی و طبقه بندی میان "تو" و " من" تفاوت پدیدار می شود؛ تفاوت سنی، تفاوت زمانی، تفاوت دیدگاه ها و نگرش ها و برداشت ها از دین و اصول رفتاری دین و جهت گیری ها، تفاوت در چگونه زیستن و در کجا زیستن و چگونه خط و صنف و طیف و طیپ و گروه اجتماعی و فکری خود را مشخص کردن و با آن قالب و ریخت برابر شدن و با کی نشستن و بر خاستن و گفتن و حتا گاهی تفاوت پوششی با شدید ترین و خشن ترین گونه اش.

این تفاوت ها و تمایزها گاهی با خشونت و گاهی با مصلحت و محافظه کاری "تو" و "من" را از هم جدا و یا دور هم می آورد. من "نه" می گویم چون در قالب و چهار چوبۀ که طیپ "تو" را تعریف و شناسای می کنند و جاسازی ات کرده اند نمی گنجم و مناسب نیستم؛ زیرا انتظار "تو" این است که با دستور "تو" بخورم، بخوابم، چه بکنم، چه بپوشم، کجا بروم و کجا نروم، بخاطری که اربابان دین بکرّات از حق "تو" نسبت به "من" یاد دهانی می کنند و از حق که "من" به گردن "تو" دارم فقط به خوراک و پوشاک و نام خوب اشاره دارند و بس؛ و آیاتی مانند( وَلاَتَقُلٌ لَهُمٌاأُفٍّ) در برابر"تو" (اوُفّ) نه گویم؛ مَاشَاأَلله، اَلٌحَمٌدُ الَله دست "تو" را باز گذاشته است و حرف کل و نهای را هم عالمان دین باید برای "من" گوش زد کنند و هی زیر زیر کنند و نق بزنند تا "من" با زبان لال و گنگ و دست و پا بسته در خدمت "تو" قرار گیرم و مریدی و مرادی با تمام نامرادی هایش مطابق با فرمایشات ارباب رجوع ادامه پیدا کند، "اونها" بگویند خر برفت "تو" جیغ بکشی خر برفت و"من" نیز گلو پاره کرده و داد و بی داد کنم خر برفت خر برفت و خر برفت و آخرش هم ندانم که چه گفته ام!؟ و حق نداشته باشم بپرسم که خرلعنتی و بی ادب کجا رفت؟ و چرا رفت؟ خودش رفت و یا بردند؟ و اگر گفتم جوابم خفه شو باشد و یا چوب و چماق و سیلی و ملحد و کافر و مشرک و بی دین و لامذهب و گمراه و مرتد و..!

پدرجان

"تو" بجای آقای روحانی از زبان قرآن و محمد(ص) پیامبر آخر زمان؛ آقای روخانی و قرهان و مخمد تلفظ می کنی یعنی هنوز نمی دانی که کتاب آسمانی"تو" قرآن است نه قرهان و پیامبرت محمد(ص) است نه مخمد و روحانی است نه روخانی. حالا بفرما بقیه مراسم عبادی و دینی "تو" چگونه خواهد بود؟! و نماز و قرآن که با زبان عربی هست و حروف عربی هر کدام مخرج خاص و تلفظ ویژۀ خود را دارد سر از کدام ویران آباد در خواهد آورد؟ و "تو" از آن چه خواهی فهمید؟! و دعاهای که آخند صاحب با صوت و لحن می خواند و رنگارنگی صدایش بر"تو" تأثیر انداخته و آب های دیده ات را سرازیر می کند و با اشک او اشک می شوی و با آه او آه؛ اما نه می دانی که چه می گوید و چه می طلبت؟ و "تو" چه می طلبی و چه نیاز داری؟ ای وای بر لحظه های که آدم چیزی بگوید و خودش نداند! چیزی بخواهد و نداند که چه می خواهد؟! و اگر از "تو" سوال شود که چه می خوانی؟ حتماً می گوی دعا و دعای توسل و یا ندبه و یا جوشن صغیر و کبیر و کمیل و... اگر بپرسند که توسل چه مفهوم دارد و در این دعاهای که می خوانی چه سفارش شده است؟ گوش هایت باد می کند زمین و زمان دور سرت بچرخش می آید. یا می گوی نه می دانم و یا آدرس ملّا صاحب را می دهی. زیرا از شعارهای که داری (الا بلا بگردن ملّا) است و ملّا باید ورقه ها و برگه های دعا و مناجات و نماز و راز و نیاز و عبادات و توبه و استغفار "تو" را امضاء کند؛ "او" مؤمین و بندۀ خدا هست و"تو" مؤمین بنده؛ او از چشم خودش در جست وجوی ابا و قبا خداست و "تو" در جست و جوی ملّا و خدا "منِ" بدبخت هم میمون وار بدنبال شما.

بر منِ گیجه و گنگس خورده نگیر؛ "من" از راه "تو" اوُفّ نه می گویم ولی خود را با دست هایم به مهلکه نمی اندازم (وَلاَ تُلٌقُوٌا بِاَیٌ دِیٌکُمٌ اِلَتَّهٌلٌکَةِ)، "تو" دل مشغولی ها و دل خوشکنک های زیاد داری که روزانه صدها بار انجامش می دهی مثلا با انداختن هر دانۀ تسبیح ده(10) تا شیطان و شیطان زاده را به جهنم وصل می کنی. و در مقابل ثواب زیاد گیرت می آید و در بهشت قصرهای مجللِ مرمرین و طلای برایت می سازی که حورالعین های از شیر سفیدتر و از گل نازگتر؛ بهبه! می گویند (وقتی آب از گلوی شان پایین می رود قشنگ معلوم می شود)؛ دست به سینه، با ناز و کرشمه، لحظه های مشرف شدنت را بی صبرانه انتظار می کشند پس "تو" خیلی خوشبختی و سعادتمند و "من" نه، "من" ضعیف و نحیف و لاغر و گرسنه و تشنه و فقیرم، دست و پایم بجای نمی رسد و نقد پسندم نه نسیه بگیر بنا براین نمی توانم مطابق به خواست های "تو" در قالب و ریخت "تو" در آیم و بازیگر نقش "تو" باشم و روز و شبم را وِرد بازی کنم و تمام عمر گنگس و گیج بوده و ثواب و پاداش بشمارم. پس "نه" می گویم و در این "نه" گفتن خودم را بازخوانی و باز شناسی می کنم و دیگر نمی خواهم آنچه خود دارم ز بیگانه تمنایش کنم.

و...

سلام، پدر بزرگ، خداحافظ

نوشته از رهگذر  

 قسمت نخست

پدر بزرگ! دوستت دارم؛ اجازه بده تا بر دستان پینه خورده و ترک برداشته ات صدها بوسۀ عشـق تقدیم کنم، می دانم چه رنج ها  کشیده ای و چه بی مهری ها دیده ای! و اما بعد با آن همه احترامی که به تو دارم دیگر نمی توانم حرفت را آویزۀ گوشم کنم. راستش وقتی در برابر کارهای تو و نسل تو قرار می گیرم نسبت به خودم حساس و مشکوک می شوم، من از تو گلایه ندارم و چیزی از تو نمی خواهم؛ از کسیکه ترا چنین بار آورده شکوه دارم و حتا گاهی زبان نفرین و خشونت را برای آنها ترجیح داده و بر می گزینم.

 می دانم حرف من مخالف مزاج توست و در کام معلّمان نسل تو مزۀ تلخ و زهراگین دارد؛ ولی کتمان کردنش عذاب و دردی است که روان و وجدان من را می آزارد و در گذر زمان حل و هضمم می کند. پس بدون شک تو دوست نداری که فرزندت بیمار باشد و در این بیماری ارثی و خود ساخته بپوسد. پدر بزرگ تو نیز بیماری! همین بیماری که مرا گرفتار درد وغصه کرده است ریشه در وجود تو و نسل تو دارد. مغز تو و مغز نسل تو مسموم شده اند؛ ریشۀ اندیشۀ ترا بریده اند و یا با زنجیرۀ خرافات و من در آوردی ها مسحور و محصور کرده اند تا حس کنجکاویت را در لایه های موهومات و مجهولات در بند کشند. خواهش می کنم از من عقده بدل نگیر من نمی توانم هر آنچه را که برای تو گفته اند؛ بدون چون و چرا، دانه دانه بیاموزم و انجام دهم.

 پدربزرگ

 حقیقت چشم انداز ناخوش آیند و طعم تلخ دارد اما دست آورد شیرین و رهایی بخش، تو و نسلت اگر در تمام زندگی، آغا بلی گفتید و دست شان را روی چشمان گذاشته و بوسۀ احترام نثار کردید و یا دستها به سینه چسپانده، غرور تان را شکسته و در برابر شان قد خم کرده و عزیز و گرامی و نورچشم خوانده و بزرگ شان کردید. روزی وارث پیامبران و زمانی عالم دین و روحانی و قرآن شناس و معرِف دین و کلید دار بهشت و جهنم خطاب کردید و گاهی آنقدر جسارت بخرج دادید که آنها را امین و حفیظ ناموس مردم عنوان دادید. بمن نیز این اجازه را بدهید تا یکبار و فقط  یک بار "نه" گفتن را بیازمایم اما قول بدهید پیش از آنکه "نه" بگویم مُهر و مدرک کفریت و مرتد و بی دینی و لامذهبی و طرد و پرت شدنم را با طناب دار تجربه نکنم. 

 "نه" گفتن من، ایستادن در برابر تو و اعتقادها و باورها و خدا و دین و مذهب و فرهنگ و جهان بینی تو نیست. من به دینت احترام می گذارم؛ به مذهبت افتخار؛ مکتبت را می ستایم و به شعارت می بالم و به قانون و آداب دینی و مذهبی و فرهنگی ات با تمام تار و پود هستـیّم سر تعظیم فرو می آورم. "نه" گفتن من صدها پرسش و مسأله ی هست که از هر گامی که بر می داری و می آموزی؛ در ذهن و فکر نا آرامم شکل می گیرد؛ و شکنجه ام می کند. زیرا پاسخی برای رام شدن و اقناع کردن روح سرکش وعقل مجروحم از آنچه عالمان دینی ات می گویند؛ وتو حفظ می کنی و بدون آنکه بدانی آنجام می دهی؛ نمی یابم و گیج می شوم.

"نه" گفتن من فریادی هست که از موی رگ ها و مژه گگ های اعصابم، از شریان های خونم و از ریز ریزهای استخوانم و از تمام وجودم می جوشد. ولی با آه و آخ درآوردن و اوف گفتن و زجه کشیدن و ناله سردادن و سر به این در و اون در کفتن و با تعویذ و شُویِّست و دوده وآیتی از کلام مقدس وحی خواندن و سپس پوف و کوف کردن و آب دهن به دهنم تُف کردن و با زیارت کردن چوب های سیاه پوش سر کوچه و تهی کوچه، نه درمان می شود و نه مرهم و ملهم.

  پدر بزرگ

 درد و مرض من از فقر و فلاکت فکری و بی خِردی، و از خمود و جمود و در (صُمُّﹸ بُکٌمُﹸعُمٌیُﹸ فَهُمٌ لاَ یَرٌجِعُوٌنَ‹18› بقرة) ماندن، و تقلید کورکورانه کردن و خدا را از چشم دیگران شناختن و از خود گریختن و بدامن دیگران پناه جستن وفرمان عقل و فکر که از بهترین هدیه های خدای مهربان است را به آسانی و مُفت و مجانی بدست دیگران واگذار کردن و تقدیر و سرنوشت خویش را بدون آنکه تأمل و تفکری در کار باشد پیش از پیش رقم خورده دیدن و صدها، نه بلکه هزار ها مشکلاتی دیگر، ناشی می شود که تیکه داران نابکار دین ناجوان مردانه در چهره دین و مذهب نقاشی و محک زده و بر تو و همگنان تو روا داشته و در خورد من نیز می دهند.

 معذرت میخواهم اگر کلمات ناپسند و دور از باور می گویم، کاپی(copy) و پِست(paste) کردن کار کامپیوتر و رایانه هست و یک کارت حافظه(میموری) موبایل و یا کامپیوتر که به اندازۀ یک ناخن مرغوب و لطیف و رنگین عروس خانم هم نیست ظریفت ذخیره سازی یک دنیا اطلاعت گوناگون را داشته و بدون آنکه تغیرش دهد و یا کمی و کاستی درآن بوجود آورد نگه می دارد. مگر اینکه وایرس وعوامل نفوذی مضر در آن رخنه کند و ناکار آمد بسازد؛ ولی در هرصورت حافظه کارت عاجز از درک اطلاعاتی اند که در آن جا بجا شده است و نمی داند که چه هست و به چه درد می خورد و در کجا استفاده می شود.

 باورکن! تو و نسل تو را اینطوری بار آورده اند. چون خودشان همین قسمی پر شده اند و زیسته اند، کار کرده اند، نفس کشیده اند چشم دوخته اند، گوش کرده اند، لب و زبان جنبانده اند، دست تکان داده اند. و حتا کُپی ها را در ذهن تو و در سینۀ تو درست و روشن پِست نتوانسته اند. پس تو را آگاه تر و روشنتر از خود نه می خواهند. همین است که عقل ترا نیز با برداشت های پوپولیستی و سطحی و خیلی عامیانه از دین و ارزش های دینی و مذهبی مشبوع و پر کرده اند. از تو انسان بی درد و بی درک و بی تکلف، و ناآگاه و وابسته و معلّق ساخته اند، و اراده ات را ازتو ربوده اند پس آخرین نفس هم که می کشی باید اجازه بگیری و مدیون و خاطر خواه بی چون و چرای شان باشی وگرنه از کاروان خوشبختان و برگزیدگان می افتی و کاغذ پاره ی واحسرتا و وانفسا از پشت سرت با صدها زنجیره لعن و نفرین بدست چپّت می گیری و اون وقت تو می دانی و مدرکت. پس من نمی توانم تو   باشم و پا بپای تو حرکت کنم، من باید خودم باشم و خودم را پیدا کنم و بشناسم بقول خلیفه چهارم اهل سنت و امام اول شیعیان  حضرت علی(ع) (مَنٌ عَرَّفَ نَفٌسَ فَمَنٌ عَرَّفَ رَبَّ) هر که خود را شناخت خدایش را می شناسد من این گونه راه و طریقت می خواهم نه راه که تو و نسل تو درپیش گرفته اید و...

مادر و خواهر مرا ببخشید

نبشته: رهگذر

روزگار ما روزگار لامذهبی و بی دینی و بی ایمانی نیست. همه دیندار، معتقد و متعهد در دین و باور های دینی شان اند. همه خدای واحد و بی نیاز را می پرستند و از او استعانت می جویند (اِیَّاکَ نَعٌبُدُ وَاِیَّاکَ نَسٌتَعِیٌنٌ) هیچ گونه تفاوتی درعبودیت و آفرینش من(مرد) و تو (زن) وجود ندارد. اما نمی دانم چرا خدا از چشمان گروه من برای من (مرد) مهربان رحمن و رحیم و برای تو (زن) قهّار و جبّار وسرکوبگر است و قهرش همیشه دشنه ی است که  بر جگر تو فرو می رود یا ترا زنده بگور می کنند و یا بنام تجدد و مدرنته مانند کالاهای تجارتی دست بدستت می کنند و یا هم با زور و فشار تو را در خانه های نمناک و شکننده زندانیّت می کنند تا گناه زن بودنت را بپردازی و در نهایت بپوسی.

خداوند همه را هدایت کرده و شعور داده است اما شعور و وجدان  گروه من مجموعه از عقده ها و کینه هاست که نسبت به تو شکل می گیرد. شعور من از من اصل می سازد و از تو فرع (شورای علما افغانستان در اعلامیه خود با استناد به آیه‌های اول و سی و چهارم سوره نسا نوشته شده است در خلقت بشر مرد اصل و زن فرع می‌باشد و نیز قوامیت از آن رجال است"bbc") فضایل را بمن می بخشد و رذایل را بتو، مرا سرچشمه اخلاق و خوبی ها و ترا سرلوحه فساد و آلودگی ها قلم داد می کند؛ من استعداد قاضی شدن دارم و تو نداری، چون مادر هستی و یک مادر هیچ گاهی دوست ندارد پروردۀ شیره جان و استخوانش را جلوی چشمانش سر به نیست و تحقیر کند.

مادر و  خواهر! 

شعور گروه و طبقه من بیمار است با خود غریبه است و از گروه تو بیزار؛ دوست ندارد یک کلمه با تو بگوید و بشنود. زیرا اصل است و این اصلیّتش به او اهلیّت بخشیده و بتو به چشم نا اهل زل می زند. همین است که حضور ترا مایه سرافگندگی و شرمندگی دانسته و لکه پاک نشدنی و سیاه بختی در دامن تاریخ (مرد) عنوانت می کند. آری شعور من هنوز برهنه و بدوی است و در بدویت و برهنگی و فردیت، خودش را سرآمد هستی و توانا در مدیریت زمان یافته است. پس چگونه و با کدام منطق خودشکنی کنم و حقیقت هستی ترا در ذهن و روان مسموم شده ام درک کنم؟ و بدتر از همه چقدر بی شرمانه دهن کج کرده و تو را (جنس دوم) خطاب می کنم. در حالیکه میدانم تو بستر آرامش برای ذهن و روان نا آرام و پرتشویش و گندیدۀ من هستی، زیرا آفرنیش ما از جنس واحد و بی مانند است (آیة‹1› سوره نساء). و من بی تو ناقص و نا مکمل.

مادر و خواهر!

شعور من، فروشی، خریدنی، معامله گر، چاپلوس، لشم زبان، درغگو و ثناگو، التماس گر، رشوه بده، رشوه بگیر و متملّق است تا هیچ دادگاهی مرا از نا پاکی و خون خوری و حق کشی و انواع خیانت و جنایت و در زندگی و قانون گریزی باز ندارد. اما سکوت تو در برابر این همه نا برابری ها از تو آفریدۀ بی اراده و وابسته ساخته است و از گروه من خود سر و برهنه که حتا با دین تو داد و ستد می کند. دین که در بدو ظهور دست نجاتش را بسوی تو کشید و گفت که آنها را زنده بگور نکنید و روزی از این دختران سوال خواهد شد که به کدام گناهی کشته شده اند؟ (وَإِذَااٌلٌمَوٌءُدَةُ سُـإِلَتٌ‹8› بِأَیِّ ذَنٌبٍ قُتِلَتٌ‹9› سوره تکویر) دین که برتریت و رستگاری را در پرهیزگاری و تقوا جستجو می کند نه در جنسیّت و ساختارهای ظاهری و فزیکی، دین که برده و آزاده، غنی و فقیر سیاه و سفید، عرب و عجم را در زیر یک پرچم آورد و امت واحده را سر لوحۀ حرکت شان می داند و زن و مرد را تکیه گاه یکدگر. چگونه در برابر تو قرار گرفته و از تو یک مشت موجود بی مصرف و ناکار آمد تصویر می کند؟ تو که مادری! و بهشت بهترین موعود الهی در زیر پای تو قرار گرفته است، چرا از چشم انداز تیم من ناقص العقل و سیاه سر و همیشه شایستۀ تنبیه و سرزنش؟

مادر و خواهر!

گروه من، با سواد جهل طلب، دانشمند ژست پسند، روشنفکر مصرف گر، عالم و آخند و متجدد محافظه کار و مصلحت طلب، مقلّد و پادو و پوک و پوفیوز، خالی و خیالی و عصبی و خشن  که از آب دهن دیگران زبان می چرخانند و از استادان شان، بلی قربان، چشم و سر تکان دادن را خوب می آموزند، و برای اینکه از چشم خدای قدرت شان نیافتند از اعتقادات تو از مذهب تو و از ازرش های انسانی و خدادادی تو نیز استفاده ابزاری می کنند. و برای میخکوب کردن و در بند کشیدن و سکوت و جمود ماندن تو، گاهی ابزار شان توجیهاتی اند که بظاهر از بطن و متن کتاب هدایت (قرآن) و سنّت پیامبر و فرهنگ محلٌی و عنعنوی می کشند. تا قبای مشروعیت بر جهل کاری ها و دغل کاری های شان بکشند. و از تو حیوان حرف شنو و خانگی و فرمان بردار و بی فکر و تهی مغز  و اشباع کننده لحظه های عیش و عشرت بسازند و بس. و گاهی متعهد به سازمان ها و قانون های بین المللی دفاع از تو و حقوق تو می شوند تا اگر مورد حق کشی و بی عدالتی قرار گرفتی، داد رسی و داد خواهی کنند و تو غافل از اینکه با استفاده از همین قانون بر تو ظلم و بی انصافی روا می دارند، بازاریّت می کنند در نایت کلب ها غم و غصه ات را به شادی و سرور بدل می کنند مسابقه زیباترین ها برگزار می کنند عریان شدن و برهنگی ات را نشانۀ پیشرفت و ترقی تو می شناسند. در مارکیت ها می کشندت  تا قانونی عروسک خوشگذرانی های گروه من باشی. آری این چهره های اطو شده و شسته درگذر زمان و گوناگونی مکان خوب می دانند که چگونه رنگ دیگر بگیرند. و لباس نو بربدن تا خِرخِره غرق در کثافت کاری های شان کنند. همین است که شب ها ملا عمری اند و از تاریک خانه ها  فتوای در حصار زیستنت را  صادر می کنند، و روزها نکتایی پوش دموکرات و فداییان سرا پا قرص آزادی و دموکراسی، چون در هر دو صورت هدف و غایت در بند کشیدن تو و گروه تو هست یا با استفاده از سازمانهای جهانی و بین المللی و یا با تکیه بر شرع  بکمک فقه دانان شکم پرست و نا اهل.

حقوق زن در افغانستان

نویسنده: علی همدم

تعریف حق:حق عبارت از یک سری آزادی های معنوی و چیزهای مادی است که خداوند برای بنده گانش داده و حق پدیدۀ است از طرف خداوند و یا قدرت مافوق الطبیعت است، پس حق عبارت از یک نعمت خداوندی است که برای بنده گانش از طرف خداوند داده شده است.

در 10 سال اخیر مسألۀ حقوق زن یکی از مباحث بسیار داغ در رسانه ها، نهادهای حقوقی و اجتماعی بوده است که حقوق زن در کل دارای دو جنبه است:

1: آنکه جامعه حقوق آنها را در اختیار آنها قرار دهد.

2: آنکه زنان بتوانند حقوق خود را مالک شوند و از آن محافظت کنند.

اما مباحث امروزه روی نکتۀ اول در افغانستان متمرکز اند. اول اینکه زنان در کل در افغانستان فاقد خودباوری اند که خود باوری از کلمات "خود" و "باور" ترکیب شده اند که معانی معادل آن عبارت اند از اعتماد به نفس، عزت نفس، حرمت خود، احساس ارزش به خود و تصویر از خویشتن را گویند.

ریشه های ضعف خودباوری در زنان افغانستان:

1: برخورد مردها با زنان:بر خورد مردها با زنان در جامعۀ افغانستان یک برخورد مسالمت آمیز نمیباشد چون افغانستان یک جامعه یا یک مملکت مرد سالارمیباشد، که تا همین لحظه مرد سالاری در افغانستان رواج دارد.

در جامعۀ که مرد سالاری حاکم باشد عمومأ به زنها یک چهرۀ خدمه داده میشود و اکثر از مردها، جنس مذکر ویا اهل ذکور این طبقۀ از جامعه را خدمه فکر میکنند و میگویند که زنها خادم مردان است، قسمکه قبل از 10سال در افغانستان هر مردیکه هفتۀ یکبار زن خودرا چوبکاری نمی کرد آن مرد، مرد گفته نمیشد و در صورتیکه زنان از مردان پیروی و متابعت نمیکردند در این صورت زنان باید جزایی میشدند چون فکر میشد که زنان خادم مردان اند.

2: عدم حضور در اجتماع: زنان در افغانستان اکثرأ خانه نشین اند و در اجتماع حضور چشم گیر ندارند. زمانیکه زنان خانه نشین شدند درین صورت به آن خودباوری که نیاز دارند هیچ وقت نمیرسند و از احوالات روز و دنیا بی خبر میمانند به این خاطر دلیل دوم ضعف خودباوری در زنان افغانستان عدم حضور در اجتماع اند.

3: خشونت علیه زنان: در جامعۀ افغانستان و بعضی ممالک اسلامی وغیر اسلامی دیگر همرای زنان با خشونت رفتار میکنند و میگویند که زنان در ذات خود از مردان پایین تر و ضعیف تر آفریده شده اند، که این امر در اکثر اوقات به نفع سیاستمداران جوامع مرد سالار، خود مردها و جامعۀ مرد سالاری میباشد. این جوامع برای تحفظ منافع خود و حفظ احترام خود از طرف زنان و حفظ قدرت خود در برابر زنان کوشش میکنند تا این نظام غیر عادلانه را در جامعه حفظ و نگهداری کنند. در صورتیکه هیچ زن در نفس خود پایین تر و ضعیف تر خلق نشده اندقسمیکه گفته اند:"پس پشت هر مرد مؤفق دست یک شیر زن درتاریخ بشری بوده است" که این ادعا را تاریخ ثبوت میکند و گواهی میدهد که زنها ضعیف خلق نشده بلکه زنان در نفس خود خیلی قوی و با قدرت خلق شده اندو بازهم تاریخ شاهد است که انقلاب که در اروپا واقع شد از طرف زنان پایه گذاری شده بود و بعد از آن مردها آمدند و با زنان انقلاب را به مؤفقیت رساندند پس در این جا ما نتیجه میگیریم که زن بدون مردنامکمل است و مرد بدون زن، و در صورتیکه مرد و زن شانه به شانه حرکت کنند میتوانند جامعۀ بشری را به اوج شگوفایی برسانند، قسمیکه ما در اروپا شاهد این واقعه بودیم و این ادعا در اروپا ثابت شده است.

4: تجاوز جنسی بالای زنان: یکی از عوامل دیگر که زنان را به ضعف خودباوری دچارکرده عبارت از مسألۀتجاوز جنسی است که ما شاهد تجاوزات جنسی بیشمار در افغانستان بودیم که تا حتی برای حفظ قدرت خود در برابر زنان به دختران شش ساله نیز رحم نکردند و تجاوز نمودند که عاملین شان بعد از قید یک ماه یا دو ماه در زندانها رها شدند و آزادانه زنده گی خودرا ادامه میدهند که پس پشت این مسأله دستهای گوناگون کار میکنند. این امرخطرناکترین مسأله برای زنان در افغانستان میباشد.  

هر زنی که بالایش تجاوزجنسی صورت گرفته باشد دیگر به هیچ صورت در اجتماع حضور پیدا نمیکنند مگر استثنأ که بازهم عدم حضور زنان در جامعه عدم اعتمادبه  نفس را افزایش میدهد.

در اینجا برای ما یک سؤال خلق میشود که آیا زنان فقط در افغانستان به خودباوری نیاز دارند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به نظر بنده و نظر بعضی از تحلیل گران حقوقی "نه خیر" زنان فقط در افغانستان به خود باوری نیاز ندارند بلکه در اکثر از ممالک دنیا طبقۀ زن به خود باوری لازم برای کسب و حفظ حقوق شان نیاز دارند.

در تاریخ بشر هیچ حقی بدون قربانی دادن حاصل نشده است پس زنان در تمام دنیای مرد سالاری وعلل الخصوص در افغانستان باید قربانی های بیشماری را بدهند تا به حق که میخواهند برسند.

راه حل:بنده برای حل این معضله راههای ذیل را پیشنهاد میکنم که نسبتأ معقول تر به نظر میرسد:

1: افزایش خویشتن داری مردان:یکی از عوامل که خودباوری زنان را نابود میکنند تعرض به زنان است. حالا بسا زنان شایسته در افغانستان وجود دارند اما از ترس عزت خود به میدان قدم گذاشته نمیتوانند که مبادا بالایش تجاوز شود، مبادا بالای عزت اش سایۀ سیاه افگنده شود و مبادا نام و عزتش لکه دار شود.

2: افزایش خودآگاهی فردی و اجتماعی: زمانیکه این طبقه درک کردند و آگاه شدند میتوانند فعالیتهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و علمی کنند. این خود آگاهی به مطالعه، تحقیق، کوشش، تلاش، تحمل کردن مشکلات و دادن قربانیهای بیشمار نیازدارند.هرچه اطلاعات این طبقۀ ما زیاد شد به همان اندازه خودباوری واعتماد به نفس اش افزایش می یابد و هر قدر خود آگاهی افزایش یافت به همان اندازه به اصل هدف نزدیکتر میشوند در نتیجه به هدف خود رسیده میتوانند.

                                                                                                          والسلام

منابع:

مجلۀ پیام یاسین شمارۀ22

www.porsjoo.com

www.arghir.blogfa.com

مــــزاری تندیــس عدالت

نویسنده : مهــدی هــزاره

در تاريخ حوادث های به وقوع پيوسته اند که هر کدام شان در مقياس هاي مختلف از ارزش هاي ويژه اي برخوردار بوده اند. يکي از اين حوادث مهم ، ظهور ابرمردي به نام مزاري بود که در قلب خراسان زمین ظهور کرد مزاری از نسل آفتاب و مردان شاهان تاریخ بود که عصای موسی وقرآن خاتم النبیّن وذولفقارعلی وحلم حسن و خون حسین در رگ داشت.
او آفتاب وار تابیدن را شروع کرد درزمانی که مردم این سرزمین غرق در ظلم، دکتاتوری، استبداد، نا برابری، جاهلیت و تعصباتی مذهبی و قومی قرار داشت.
آری !
بابه مــزاری بعد از قرن ها با شعاری عدالت خواهی و برابری از بین ملیت های مظلوم و بی دفاعی برخاست، که قرنها در زیری ظلم، نابرابری، محرومیت قتل عامهای بزرگ زندگی میکرد، و سالها دکتاتوران زمان این مردم را فقط ریسمان به دوشان و بردگانی ساخته بود که در بازار های هندوستان و دیگر کشور های همسایه به فروش میرسید. و در مراکز کشور فقط برده وارانه زندگی میکرد و جوالی گیری را فقط لیاقت مردان وکالاشوی و برده گی را لیاقت زنان این مردم میدانیست. و جّباران این زمان از زمینهای پدری و اموال شخصی خود این مردم، مالیات جمع مینمود و آنقدر روحیه این مردم را با قتل عام های عظیم و تصرف های زمین هایش، سوختاندنی خانه هایش و هزاران جنایات دیگر بر این مردم شکسته بود که اکثر مردم توان حرف زدن و هیچ انگیزه ای دفاع از حق و حقوق خود نداشت به جز از چند تا شاه مردان تاریخ و دلیران بومی هزارستان که با خونی پاکش غرور پاک و بلند هزاره را زنده نگهداشتند.
شهید ملی استاد عبدالعلی مزاری بعد از سالها زندگی کردن درکنار مردمش و آشنا شدن با اکثر از نقاط هزارستان، وادار شد تا برای به وجود آوردن یک تغسیر و هویت بخشیدن هزاره ها و انگیزه دادن مردمش برای به دست گرفتن سرنویشت خود شان، افغانستان را ترک گفته به قصد فراگیری علم و دانیش بیشتر راهی دیار بیگانه شود. مزاری بعد از سالها تحقیق و مطالعه آشنای کامل با سیاست های آنروز پیدا کرده و در اوج تنش های جهادیون برگشت و جوان مردانه در کناری برادرانش به جهاد شروع کرد تا پیروزی را نصیب این سرزمین نمود.
مزاری اولین مرد در تاریخ هزارستان بود که برای یک اتحاد سرتاسری حزب وحدت را به وجود آورد و برای همه درس داد که دیگر هزاره بودن جرم نیست و مزاری میگفت: "در قبال سرنوشت تان حساس باشید نگذارید تا دیگران سرنوشت تان را انتخاب کند"
مکتب و خط مزاری عدالت و برادری بود او همیشه میگفت ما باید هم پذیر باشیم از حذف کردن همدیگر نمیتوانیم برادرانه درکناری هم زندگی کنیم
آری!
استاد شهید عبدالعلی مزاری تندیس عدالت و برادری بود او خواستار صلح و باثباتی در افغانستان بود
او همیشه میگفت: " وحدت ملی را در افغانستان من یک اصل میدانم" ای کاش رهبران آن زمان فکر و اندیشه ای این رهبر کبیر و عدالت خواه را درک کرده بود و دست از ظلم و پایمال کردن حقوق مظلومان برمیداشت و برای آزادی و برپاکردن صلح در افغانستان میجنگید.
بابه مزاری بعد از حذف شدن ملت هزاره از حکومت آنوقت نهایت کوشش کرد تا با مذاکرات این مسایل را حل کند امّا چون هزاره بودن جرم بود ، وهزاره ها حق انتخاب کردن سرنوشت شان را نداشتند و هیچ احترام هم قایل نبودن به هزاره ها و در پس کوچه های کابل هزاره های مظلوم و بی دفاع را بطوری علنی در روزی روشن میکشتند و همۀ مردم را وحشت زده کرده بودند و حتّی مردان برای نان پیدا کردن برای اهل و عیالشان برون رفته نمیتوانیستند، بابه مزاری وقتی دید دیگر کسی به هزاره ها توجه ندارد آمد در غرب کابل با یارانش جوان مردانه با ظالمان جنگید و تا آخرین لحظه در کنار مردمش بود او همیشه میگفت: "من هیچ وقت از خدا نخواسته ام که شمارا در معرکه بیگذارم و خودم نباشم بلکی من از خدا خواسته ام در کناری شما مردم باشم و خونم در کناری شما بریزد."
آری واقعا مزاری تاآخرین لحظه ای عمرش در کنار مردمش بود و به قولی که داده بود وفادار ماند و انقلاب حسینی را زنده کرد و حسین (ع) وار شهادت را بایاران با وفایش برای به وجود آوردن عدالت وگرفتن حقوق مظلو مان تاریخ پذیرفت.
امیرکاروان بار سفر بست دل پیرو جوان از ماتمش سوخت
بنازم غیرت آن پیر چالاک که عهد خویش را تا مرگ نشکست
بابه مزاری با خون سرخش در رگ رگ مردم هزاره و مظلومان تاریخ الگوی ماند که مکتبش را مکتب عدالت و آزادی باید نامید و خودش را پدری عدالت. در تاریخ افغانستان وقتی اگر نگاه داشته باشیم به تعهد و صداقت او ، به خط وحرکت او ، به تفکر و عملکرد او، به دور اندیشی و مقاومت او باید گفت مزاری رهبر کبیر ملی در افغانستان و تندیس عدالت در جهان است.
جوانان با غرور و با احساس ملت مظلوم هزاره!
اینک هفده سال (17) میشود از استاد شهید عبد العلی مزاری جدا شده ایم در این هفده سال حوادث گوناگون به وقوع پیوسته است که از هر لحاظ برای افغانستان به عنوان یک کشور جنگ زده ، و فقیر از  اهمیت تاریخی برخوردار است. جامعه ء بین المللی در افغانستان حضور نیرومند سیاسی و نظامی دارد. افغانستان رخ به سوی یک تغییر خوردن دارد، که اگر این تدبیر درست باشد کشور از خواب غفلت بیدار شده است . تغییرات علمی وسیاسی و فرهنگی و اقتصادی به وجود آمده است. اما با تمام اینها ما در وضعیت خیلی حساس بسر میبریم . افغانستان روزهای سخت و دشواری سیاسی را تجربه می کند. نیروهای واپسگرا در هیئت القاعده و طالب هر روز در جنوب ، شرق و جنوب غرب کشور تقویت میابد با کمک کشورهای همسایه که هیچ وقت در افغانستان صلح را نمیخواهد. ما شاهد هستیم که در این روز ها با بهانه گرفتن آتش زدن قرآن توسط نیروهای آمریکای عملیات انتحاری و تظاهرات ها شدت یافته و ده ها قربانی را درپی داشته است. اما مناطق هزاره جات که مکان امنی به شمار میروند ، با دریغ که از لحاظ باز سازی نه تنها مورد بی مهری قرار گرفته ، بلکه اعمال تبعیض آشکارا در این مناطق مشهود است. فقط برای ثبوت این واقعیت اگر یکبار به شهر تاریخی و تمدنی بامیان نگاهی انداخته شود ، همه چیز هویدا میگردد واین خود میتواند به عنوان مشت نمونه ء خروار در سراسر هزاره جات تعمیم داده شود.
جوانان با احساس و دور اندیش!
جامعه ء ما بیش از هروقت دیگر نیاز به همآهنگی و انسجام دارد. این انسجام از هر طریق که برای ما میسر باشد ، نباید از آن جلو گرفت، زیرا زمان ما نیاز های خود را دارد و باید این سعه ء صدر در وجود هادیان و رهبران این جامعه ریشه گرفته باشد تا نسل فرهنگی وسیاسی این جامعه در کنار سایر جوامع ، بستر کاری نیرومندی را ایجاد نموده و همگام با نهادهای سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی مربوط به این جامعه فرازهای از آرمان های استاد مزاری را در ابعاد وسیع آن تبلور داده و زمینه های عملی آنرا مساعد سازد. ایجاد بستر های جدید نباید به معنای تقابل جدید تعبیر گردد. اگر به ماهیت قضیه نگاه نماییم ما به این بستر ها نیاز داریم. چون در افغانستان همه به گونه ای حرکت های شان را در ابعاد گو ناگون مسیر داده اند تا در عرصه ء سیاست به غیبت تسلسل حضور شان دچار نگردند.
نکته ء دیگر ناگفته نباید بماند که مزاری شهید بمثابه یکی از مدافعان سختکوش وآگاه ء وحدت ملی در افغانستان است و او بار ها در طی صحبت های خویش تاکید داشت که آنهای که به تفرقه قومی ، مذهبی و سمتی دامن میزنند، خاینین ملی اند. مزاری فقید منوط به همه ای ملیت ها و اقوام افغانستان است و محدود نمودن مزاری به ملیت و یا قوم خاص، جفای به راه و اندیشه ی اوست زیرا رهبران تاریخ ، رهگشایان نه یک قوم ، نه یک ملت بلکه هادیان بشریتی است که در نبرد آزادی و عدالت در جهت شکستاندن زنجیرهای استبداد و دکتاتوری کوشیده اند.
درود به روان پاک رهبرکبیر شهید استاد مزاری!
درود به همه رهروان راه ء عدالت و آزادی!
                                                                                                 والسلام علیکم

دلیل سکوت بی بی سی درمقابل کشتاری هزاره ها چی میتواند باشد؟

نوشته :تجلیل

بشرامروزی تمام دست آوردهای شان را مدیون تکنالوژی میداند که درین دوقرن اخیر به سرعت تمام رشد کرده  وبازهم مسیر از رشد و  پیشرفت خودرا می پیماید . بشر با دست زدن به  اکتشافات واختراعات  در عرصه ی مختلف توانسته است که کره خاکی را به سمت اجتماع  واحدبه  پیش ببرند و  جهان را به عنوان دهکده ی کوچک بپندارد  که تمام انسانها درآن به شکل یک واحد کوچک اجتماعی در آن زندگی می کند و درتمام گوشه وکناری جهان مردم با استفاده از وسایل وتکنالوژی روز رخدادها حوادث و بسا مسایل دیگر را باهم شریک ساخته واز جریان و حالات که درکره خاکی می گذرد اطلاع و آگاهی حاصل نماید .دست یافتن به اطلاعات و شریک سازی اتفاقات ،اختراعات ، حوادث و خوشی ها همه وهمه  مدیون رسانه ها است که بشر به آن دست یافته اند  و این دست یافتن آنها به تکنالوژی امروزی سبب شده  است که از فاصله ها بکاهد و تمام حوادث را با تفاوت اندک زمانی در سرتاسر کره خاکی باهم شریک سازد.

رسانه ها به عنوان حنجره ی برای رسانیدن صدای  افراد دریک جامعه لازمی وحتمی بوده و می باشد ؛ اما اینکه چگونه عمل می کند ،بحث جداگانه است  . هرگاه به نظامهای موجوده ی دنیا یک نگاه کلی داشته باشیم میتوانیم بگویم که در هر نظام  رسانه ی وجود دارد ،ولی گونه ی فعالیت آنها متفاوت است .
کشورهای که از آزادی بیان و آزادی رسانه برخوردارست ، رسانه های آنها بدون کدام سانسور و یاهم فشاری به فعالیتهای  خود ادامه میدهد؛ اما کشورهای که تاهنوز به این اصل وارزشها دست نیافته است با مشکلات جدی  سانسور مواجه است و گفته می توانیم که سانسور مرگ رسانه پنداشته می شود.


رسانه ها در اصل خود باید پل ارتباط باشد میان حکومت وشهروندان؛ اما اینکه رسانه ها چگونه وظیفه  اصلی وواقعی خودرا ایفا می کند قابل تامل  است.
رسانه ها همانطوریکه از نامش پیداست در قدم نخست وظیفه خبر رسانی واطلاع دهی را به عهده دارد وباعبور ازین مرحله وظایف  و مسولیت های بزرگ  وسنگین دیگری را  نیز بر دوش می کشد که متاسفانه در کشورهای جهانی سوم کمتر توجه به این بخش از رسانه ها شده و می شود ، درحقیقت گفته میتوانیم که رسانه های امروزی دریچه  تبلیغات کالاهای سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی کشورهای بزرگ و قدرتمند شده است که  کشورهای جهانی سوم به شدت تمام از آن متضرر می شود .
 رسانه ها با درنظرداشت گونه های  آن درمیان مردم جایگاه خاص خودرا دارد و درمجموع گفته می توانیم که رسانه ها یک روزنه یست  برای دیدن آنسوی جهان که ما در آن  زندگی می کنیم . رسانه ها در نظام های دموکراتیک به عنوان یک رکن اساسی از دولت و حکومتداری محسوب می شود که بر مبنای اصلهای چون آزادی بیان، دموکراسی وحقوق مساوی افراد...بنا شده باشد. 

نقش رسانه هاهمانطورکه در اطلاع دهی و اطلاع رسانی مهم وبه عنوان وظیفه اصلی واولیه آن محسوب می شود در شکل دهی وتغیر ذهنیت عامه  نیز به همان اندازه مهم وموثر  پنداشته می شود. وقتی پیرامون مهاجرت هزاره به طرف کشوری استرالیا  دریک موسسه ی تحقیقات را به پیش می بردیم ُ ، آنزمان بیشتر به جایگاه رسانه ها درمیان مردم پی بردم و خصوصا درباب این که درساحات دوردست افغانستان کدام رسانه ها  شنونده  زیاد دارد. وقتی با افراد مصاحبه ی را انجام میدادیم واز رسانه ها می پرسیدیم ، اگثری آنها از رادیوها نام می بردند ؛زیرا در قرا وقصبات دور دست افغانستان به خاطر نبود برق و امکانات پیشرفته زندگی  آنها به رادیوها گوش می دادند و بیشتر افرادهم  رادیوی بی بی سی وبعدا هم آزادی را به زبان می آورد که متاسفانه بی بی سی با آن همه شورتبلیغاتی که دارد و ا ز بی طرفی اش داد  میزند  صادق از امتحان بیرون نیامد.
صداقت واصل بی طرفی بی بی سی وقتی زیرسوال قرار  گرفت  که در مقابل آن همه  فجایع وکشتاری هزاره ها  درکویته سکوت کرد و هیچگونه اخباری را درین مورد بازتاب نداد .
هزاره ها همانطور که برای مردم جهان ثابت شد که در یک وضعیت بدی از کشتارهای  سیستماتیک و هدفمند قرار داشت و هر روز از آنها قربانی می گرفت  ، ولی بی بی سی به گفته ی خود رییس بخش فارسی آن "  رسانهء قدرت مند و جهانی "  درمقابل اینگونه اتفاقات سکو ت اختیار کرد و حتی یک گزارش کوتاه را هم منعکس نساخت که بیانگر وضعیت هزاره ها بوده باشد .هرچند که اعتراضات هزاره ها علیه این گونه کشتارها  جهانی شد و رسانه های دیگر  تا جای سهم خودرا دربازتاب این گونه فجایع و کشتارها ادا نمود ، اما  بانهم بعضی رسانه های داخلی نیز از پوشش واقعی حادثه خود داری کردند.

این سکوت و بی تفاوتی رسانه ی بی بی سی در مقابل کشتارهای سیستماتیک در کویته پاکستان نه تنها که از موقف و  ادعای مسولیین این رسانه کاست ، بلکه واکنش تندی مردم هزاره را نیز در قبال داشت و این گونه برخورد ی این رسانه را ادامه برنامه های قبلی دانست که توسط این رسانه درقبال مرد هزاره دنبال می شود.
افراد که  رسانه های بی بی سی را دنبال کرده باشد میتواند به این واقعیت پی ببرد ،  بخاطر دارم که هارون نجفی زاده گزارش را راجع به میوه انبه (عم) کشوری پاکستان تهیه دیده بود و گزارش میداد ؛ اما  دربازتاب فجایع هزاره ها همچنان بی تفاوت وساکت واین خود می نمایاند که سیاست بی بی سی چگونه است .

وقت آقای صادق صبا ریس بخش فارسی بی بی سی دریک برنامه ی در دانشگاه گوهر شاد  در مورد فعالیت های بی بی سی، و تاثیر آن در کشورهای منطقه صحبت می کرد. بی بی سی را یک رسانهء قدرت مند و جهانی توصیف کرد و افزود که این رسانه تلاش می کند، در تمام موارد اصل بی طرفی  را حفظ کند. وی بی بی سی را تاثیرگذار ترین رسانه در جهان امروزی توصیف کرد.

 اما وقتی که آقای صبا راجع به بی بی سی و اصل بی طرفی اش صبحت می کرد باسوال یک شهروند با احساس افغانستان مواجه شد که پرسید ، دلیل سکوت بی بی سی در مقابل کشتاری هزاره ها درکویته  پاکستان چی میتواند باشد؟  جواب نیافت مگر اینکه با یک گرفتگی کلمه معذرت را بر زبان آورد و از مردم هزاره  معذرت خواهی کرد و گفت که "این موضوع غیرعمدی بوده و یقینا که بی بی سی متوجه همچو موضوع نشده است". هرگاه واقعا بی بی سی یکی از تاثیرگذارترین ویک رسانه قدرت مند وبی طرف باشد چطور می تواند که یک رسانه ی به آن بزرگی و قدرتمندی از همچو حوادث جهانی بی خبر بماند ؟. معذرت خواهی که هم صورت گرفته می تواند که از طرف خود آقای صبا باشد نه از رسانه ی بی بی سی  ؛ زیرا اگر واقعا رسانه ی به این بزرگی و جهانی بودنش می خواهد که شنونده و هوادرانش را با خود داشته باشد و همان اصل بی طرفی را فراموش نکند واز بی توجه اش معذرت خواهی کند باید  در سایتش ویاهم ازشبکه های خبری اش این معذرت خواهی را به شکل رسمی آن پخش می کرد  درصورتیکه چینین چیزی نشد.

مردم هزاره این گونه سیاست بی بی سی را غرض آلود خوانده و می گوید که بی بی سی درچندین برنامه ی دیگر خود نیز اینگونه سیاست های را درقبال مردم هزاره دنبال کرده است که می توان به عنوان نمونه از حمله بر سربازان انگلسی در هلمند یاد آورشد که بدون کدام تحقیقات که بتواند هویت واقعی فرد حمله کننده را ثابت کند وی را به نام هزاره اعلام داشت و افزودند که وی ازطرف ایران ماموری این کار شده بود  این کار  بی بی سی نه تنها که واقعیت ندارد بلکه توهین بزرگ است که به هزاره ها روا داشته شده است. .

منبع:

۱ـ یادداشت هایی از کابل

۲ـشبکه سرتاسری مردم هزاره

۳ـ کابل پرس

۴ـ خبر گزاری بخدی

هزاره ها و بحران هویت

نوشته از : ع.تلاش


پیش از آن که به اصل موضوع " هزاره ها و بحران هویت " بپردازم، نخست میخواهم تعریفی مختصری از واژۀ " هویت " داشته باشم.هویت در لغت به معنی حقیقت شی یا شخص که مشتمل برصفات جوهری او باشد. و به معنی شخصیت،  هستی و وجود هم آمده است. اما در اصطلاح "اریکسون" هویت را بدین گونه توصیف می‌کند: "مفهوم درونی و ذهنی از خود به عنوان یک شخص". در این کاربرد معمولاًکیفیت مشخص می‌شود، مثلاً هویت جنسی، قومی یا گروهی. گرچند بحث هویت و بحران هویت هزاره ها کاری است بس مشکل و توضیح آن در یک مقاله کوتاه غیر ممکن بوده، اما من کوشش می نمایم تا حدی به این موضوع مختصراً  نگاهی داشته باشم.

 اما قوم هزاره که خسارات جانی و مالی زیادی را در دوران حکومت عبدالرحمن خونخوار متحمل شده اند. از آن پیش و بعد از آن کوشش شده تا هزاره ها به حاشیه رانده شوند، حتی در بعضی اوقات کوشش شده تا از افغانستان محو شوند. از بین بردن و نابود ساختن یک قوم تنها با کشتار امکان پذیر نیست ازین جهت دشمنان این قوم تدابیر و جهات مختلف را از قبیل کشتار ، نابود ساختن آثار تاریخی آنها و قبضه نمودن محل های مسکونی شان اندیشیده اند. فاکتور اول یعنی کشتار این قوم بصورت گسترده در دوران حکمران جبار و فرعون ثانی عبدالرحمن صورت گرفت .بر اساس بعضی اسناد های تاریخی %60 الی %62 نفوس این قوم قتل عام شده اند.این شیوۀ برخورد وحشیانه باعث شد این قوم به مناطق و کشور های مختلفی مهاجر شوند. فاکتور دوم  تصرف مکان های بود و باش شان بود که این پلان و نقشه شان استادانه عملی شد. عامل مهمی دیگر که وضعیت هزاره ها را دچار اختلال و متزلزل نموده است ازبین بردن هویت تاریخی شان است. در گوشه و کنار افغانستان کوشش شده است تا هر نشان تاریخی مربوط هزاره ها نابود شود، مثال های زنده اش ازبین بردن بودهای بامیان و تبدیل نام هزارستان به هزاره جات میباشند.

از جمله سه عامل ذکر شده ، از بین بردن شناخت یعنی هویت هزاره ها و راندن هزاره ها از مکان جغرافیایی شان از همه مهم تر است چرا که امروز به اثبات رسیده که یک قوم با تعداد نفوس بیشتر قدرت مند نیستد بلکه با داشتن موقعیت جغرافیایی مناسب و شناخت تاریخی قدرتمند هستند، متآسفانه ما از هر دو ناحیه آسیب های فراوان دیده ایم . انقطاع هویت ما را به وضع فعلی دچار نموده و باعث شده تا ما فرهنگ و عنعنات اقوام دیگری را بپذیریم، این عمل باعث بوجود آمدن فرقه های مختلف تحت نفوذ بیگانگان شده که از آنان در تمام محافل سیاسی و مذهبی استفاده نادرست می شود. البته حوادث و حالاتی هولناکی که بر سر ما آمده کمی ما را از این غفلت تکان داده و در سدد آن ساخته تا هویت خود را دوباره بازیابیم از همین خاطر نویسندگان و نخبگان کوشش می نمایند تا در این زمینه از همه پیشی بگیرند و بیشترین مقالات و کتاب های شان را به این موضوع به تحریر در آورند. ودر اذعان عامه هم یک تحول در حال ساخت است. به وضاحت قابل فهم است که جریان ها و جنبش های بوجود آمده در پی آن شده اند تا شناخت تاریخی شان را دوباره بدست آورند که این موضوع خود جنجال برانگیز و یک نوع نا هماهنگی را بوجود میاورد که به آن به اصطلاح " بحران هویت " می گویند. طبق نظر " جمیز مارسیا "، تعادل بین هویت و گم‌گشتگی، بر اثر «تعهد» سپاری نسبت به یک هویت به دست می‌آید. از همین لحاظ است که جامعۀ هزاره به موضوع انقطاع هویتی شان پی برده و اندکی تلاش نموده تا از این مشکل رهایی یابند. اما دست یافتن به شناخت قبلی و احیای هویت یک مبارزه طولانی ، دشوار و هوشمندانه می خواهد. حل این مشکل از توان مردم عادی خارج و فقط روشنفکران، نسل جوان، تاریخ نویسان، نویسندگان و کارشناسان می توانند بر این زخم ناسور مرحم بگذارند. به اعتقاد من تا قومی شناخت درست از هویت خود نداشته باشد نمی تواند در دنیای امروزی صاحب حقوق سیاسی و اجتماعی شود چرا که گمشدگی یعنی عدم شناخت تاریخی از خود باعث نفاق می گردد و هرگز مردم را برای یک اتحاد و همبستگی قومی سوق نمی دهد. تا زمانیکه دربارۀ این مشکل چاره ای مناسب اندیشیده نشود هر حرکت و فعالیتی که برای اتحاد و همبستگی صورت گیرد ناکام است و به جای نخواهد رسید. در محافل سیاسی و اجتماعی ما امروز شعار ها و پلان های زیادی ذکر می شود تا بتوانند از یک طریقی اتحاد و همدلی بین مردم ایجاد نمایند اما همه شکست خورده و بی نتیجه شده اند. این سخن به این معنی نیست که وجود گروه های سیاسی هزاره ها را کاری بد بپندارم ، اما این گروه ها هنوز نتوانسته اند تا یک سیاست متحد خارجی داشته باشند تا هزاره ها سرنوشت بهتر داشته باشند. تشکیل گروه های سیاسی برای یک قوم و مردم الزامی است . ما در سیاست داخلی خود اختلاف نظر های زیادی داریم و باید هم داشته باشیم این یک امر طبیعی است. اما سیاست خارجی واحد باید داشته باشیم که متأسفانه نداریم و این یکی از ضرر های عدم شناخت از خود است که ما را از رسیدن به یک شعور سیاسی متوقف ساخته است. به نظرم هویت برای یک قوم یک پایه و یا از دید دیگر یک اصل است. پس باید برای این پایه گذاری و کاری مهم تدابیر هوشمندانه سنجید و آن زمانی انجام خواهد شد که اولتر از همه دانش پژوهان ، نسل جوان، نخبگان و نویسنده های ما در این باره مطالعه عمیق نمایند تا بتوانیم دوباره احیای هویت کنیم و مانند مردم  سرافراز دیگر جهان بر حیات خود استوارانه ادامه دهیم.  والسلام


کنار رفتن ها نه،  بلکه کنار آمدنهاست که مشکلات را حل می کند

نوشته: تجلیل

هرچندبحث در زمینه ریشه شناسی مشکلات جامعه هزاره  خیلی بزرگتر از این نوشته ی کوتاه است ،ولی فقط می خواهم که در زمینه مشکلات فعلی جامعه ما بپردازم. هرگاه خواسته باشیم که به این موضوع بپردازیم خوبست که با طرح  چند سوالی به بحث داخل شویم.

خوبست که از اینجا آغاز کنم که راه حل برای بیرون رفتن از وضعیت فعلی جامعه هزاره کویته چیست؟ آیا واقعا دولت توانایی کنترول این افراطیون مذهبی را ندارد ، یانه خود مقامات حکومتی ملوس به این گونه جرایم  است؟
حزب سیاسی هزاره ها به عنوان یک آدرس برای مردمش چی کاری کرده میتواند تا جامعه را ازاین  مشکل برهاند و نظم نو به جامعه بدهد؟
درین اواخر همه ما شاهد یک نوع تنشهای سیاسی در درون نظام حکومتی پاکستان و هم درسطح منطقه ی می باشیم  ، که  این تنشها و گیرودارهای سیاسی توانسته است که مجال برای سوء استفاده گران را بدهد تا دست به اعمالهای تخریبی وتروریستی بزند وازین طریق به هدف شوم وپلید شان نایل آید. تنشهای سیاسی امریکا با پاکستان و همچنان بعضی از مشکلات ومعضلات که با افغانستان مطرح است ، این زمینه ها را بیشتر مساعد ساخته است که گروه های تخریب کار برای بدنام ساختن کشورو مقامات دسته به این گونه اعمال بزند و شهروندان را دریک فضای ترس و وحشت قرار بدهد.
به باور نگارنده ی سطور این کار از توان حزب سیاسی هزاره دموکراتیک پارتی  بیرون است که بتواند کاری را انجام بدهد و یک راه حل بیابد تا  مانع کشتاری هزاره و  تغیر حالت موجوده شود ؛زیرا وضعیت کویته و درمجموع  پاکستان به یک سلسله  مشکلات درسطح کشوری مواجه است و این مشکلات توانسته است که زمینه ساز اینگونه رخدادهابیشتر باشد .در حزب سیاسی مردم هزاره افرادی که کارکشته و دارای یک  تجربه سیاسی درازی را داشته باشد ، کمتر درآن دیده می شود واین کار خود ضعف و نارسایی حزب را که به عنوان یک آدرس برای مردم هزاره ی این شهر است نشان میدهد و حزب که بیتواند برنامه و پلانهای این جامعه را طرح و راه اندازی نمایدنمی باشد  .برنامه های که ازطرف این حزب مطرح می شود کمتر درجامعه محسوس است، زیرا از یک طرف پشتوانه ی ا قتصادی که بتواند برنامه های حزب را به مرحله اجرا درآورد موجود نیست و ازطرف دیگر فعالیت فرهنگی حزب نیز نهایت از روندی کندی خودرا  می پیماید.
حزب سیاسی که می خواهد به جامعه طرح ، برنامه و خدمات عرضه کند و راهکاری را پیشنهاد کند ، نیاز به یک پشتوانه ی منظم اقتصادی دارد تا بتواند با این گونه پشتوانه ها پلانها ، اهداف و برنامه های خودرا دردرون جامعه جامه عمل بپوشاند ، درصورتکه این حزب ازهمچو چیزی متاسفانه برخوردارنیست .
حزب سیاسی هزاره دموکراتیک تاهنوزنتوانسته است که شخصیت های بزرگ سیاسی را جذب خود نماید و بعضا برنامه های که از سوی حزب راه اندازی  می شود نه تنها که زمینه ساز جلب و جذب افراد نخبه وسیاسی را مهیا نمی کند ،بلکه تنش و پراگندگی را در میان سردمداران هزاره ایجاد می کند ، اینگونه سیاستهای نا کارآمد نه تنها که روندی تقویت این حزب را به شدت ناکام می کند، بلکه ضربه ی بزرگ به پیکری اجتماع می زند ، که همان جامعه حامی آنهاست . هرگاه  گونه عملکردی را که حزب در پیش گرفته اند به بررسی بیگریم ، نشان میدهد که دارای یک پلان وبرنامه ی  منظم که بتواند  درآن خط فکری حزب را در عرصه ی سیاست نشان بدهد ، کمتر میتوان به آن پی برد.
جامعه هزاره کویته از هرچیزی دیگر کرده  ، امروز نیاز به یک همبستگی کلی و عمومی دارد که خوشبختانه این مقدمات گذشته شده وآهسته آهسته روندی  خودرا می پیماید، ولی متاسفانه که ناهماهنگی درمیان بزرگان سیاسی ما سبب گردیده که  این روند نیزمتضرر گردد.
هرگاه واقعا تعهد وصداقت در عمل وگفتاری این سیاسیون و بزرگان  که در راس جامعه  قرار دارد باشد ، چرا این نیروها را که همه داد از خدمت و دلسوزی میزند ، همه را باهم و یکدست نمی سازد ،تاباشد که هم در عرصه عمل شاهد آن باشیم و هم برای مردم فهمانده شود که  همه درصدد یک اتحا د و یکدستگی وهمچنان کار وخدمت برای  مردم خود هستند.
هرمشکل که در اجتماعی پیش می آید ، راه حل آن گفتگو و مذاکره باهم است، که سرانجام مشکل پیش آمده را توسط بحثها و گفتگو می توان حل نمود، اما بزرگان ما ، نمیدانم که چی چیزی مانع شان شده است که از موقف شان کمی پایین بیاید و به حل مشکلات  موجوده از راه گفتگو به آن  بپردازد و  نزاغ خانه را به بازار نکشاند و علیه هم موضعگیری نکند ،این موضعگیری  نه تنها به نفع خودشان نیست ، بلکه یک نوع شکستگی و پراگندگی را درمیان اجتماع نیز به بارمی آورد.

دراخیر می خواهم نکته ی را یاد آورشوم که تنها راه حل که میتواند بقا و ثبات سیاسی مردمی هزاره را درهرنقطه ی که باشد تضمین کند خودآگاهی و کنارهم آمدنهاست . هرگاه این دودستگی وفاصله ها هر روز بیشتر شود  این خود سبب می گرددکه شگاف عمیق  دردورن جامعه ایجادشده و روندی تدریجی مسیری از رشد وبالندگی را که می پیمایم نیز به شدت  متضرر سازد.

بی مسولیتی در مقابل جامعه ما را به سمت یک فاجعه ی دیگر راهنمایی می کند

نوشته: تجلیل

     هیچگاه یک جامعه از مسیر رشد و تکامل منحرف نمی شود، مگر اینکه افراد کارفهم و دانای آن جامعه کنار زده شوند و رهبری جامعه به دست افرادی بیفتد، که همیشه در فکر رسیدن به یک مقام و موقعیت باشند.

     جامعه هزاره کویته امروز به سرعت تمام مرحله ی از رشد و تکامل فکری خود را می پیماید. روندی تکامل فکری جامعه ها یک امری نسبی است، که نمیتوانیم آن را دقیقا اندازه و سنجش نمایم، ولی نظر  به اجتماع و جوامع دیگر می توانیم این روند رشد و تکامل را به بررسی و مطالعه بگیریم، زیرا پدیده های اجتماعی همیشه با در نظر داشت محیط و موقعیت جغرافیایی و همچنان با مقایسه ی اجتماع دیگر انسانی میسر و ممکن می گردد. هرگاه خواسته باشیم که جامعه ما به یک مسیر درست و مثبت آن رهبری و به پیش برده شود، نیاز شدید به یک رهبری و مدیریت دلسوز و صادق دارد، که تا بتواند جامعه را از وضعیت بی سروسامان شدن  و از رفتن به سوی چالش ها نجات بدهد.

     همانطوری که افراد در یک جامعه از لحاظ طرزفکر ونحوه ی نگرش متفاوت است به همان  اندازه دارای قابلیت ها و راهکارهای متفاوت فکری نیز است، که بتواند جامعه را بسوی ترقی و کمال یاری رساند. جامعه هزاره ی کویته امروز افرادی نخبه و آگاه در بخش مدیریت جامعه، تخنیک، هنر و نویسنده و شاعر  را با خود دارد، که متاسفانه  این نیروی بزرگ انسانی در یک فضای بی باوری و سردرگمی جدی به سرمی برند.  فضای آشفته ی شهر مسوولیت و دین اصلی این سرمایه های بزرگ معنوی را به فراموشی سپرده است و هر کدام از این افراد به نحوی در مسایل شخصی خود بیشتر توجه نموده تا به منفعت های بالاتر و اجتماعی. اینگونه  بی تفاوتی ها در مقابل اجتماع بوده است که افرادی آگاه و کارفهم آهسته آهسته محبوبیت و جایگاهش را از دست بدهد و کنار زده شود  و در راس کار و جامعه افرادی قرار بیگرند، که هنوز از تجربه و علمیت بالای برخوردارنیستند و دچار مشکل جدی اند و تنها حس و عاطفه  این دسته افراد  سبب گردیده  که تب وتلاشهای را برای بهبودی وضعیت اجتماعی اش انجام بدهد که متاسفانه کار را هم به حای نمی رساند.

     هر گاه خواسته باشم، که تمام نیروهای نهفته در بطن جامعه را به نحوی هماهنگ و منظم به سوی رشد و شگوفایی جامعه سوق بدهیم نیازمند شدید به پذیرش همدیگر به عنوان یک همکار و کمک کننده در قسمت رفع مشکل اجتماع می باشیم.

     هیچ مشکل ممکن نیست که برطرف نشود، ولی راز پیروز آمدن بر مشکلات تعهد و صداقت افراد آگاه و نخبه ی ماست، که گامهایشان را صادقانه و مستحکم برای مردم و جامعه شان بردارند. همانطوریکه همه ما میدانیم که جامعه مذهبی و سنتی هزاره های کویته گاهی قربانی عقاید و مذهب و گاهی هم  قربانی هزاره بودن خود می گردد، اما  اینبار در یک صحنه ی بزرگ دیگری قرار گرفته ایم که اگر مساله را جدی نگیریم، یکبار دیگر مردم قربانی بزرگ دیگری خواهد داد.

    همانطوریکه همه اقشار جامعه میدانند؛ تعصبات خشک و تند مذهبی در این جغرافیا مدام از مردم ما قربانی گرفته است ومی گیرد و این بار نیز با نشر بیانیه های از گردانندگان  برنامه ی عاشورای حسینی و دسته های سینه زنی خواسته شذه  است، که از بیرون کردن جلوس در خیابانها و سرکها  دست بکشند. مردم مذهبی و احساساتی نه تنها که در مقابل اینگونه اعلانات وبیانه ها بی تفاوت بوده بلکه به مراتب حس مذهبی و احساساتشان به جوش می آید. هرگاه در مقابل اینگونه واکنشها بی توجهی نمایم، به یک فاجعه ی بزرگ انسانی دیگر مواجه خواهیم شد.

      قرار گزارشات بی بی سی و مصاحبه ی که با مولانا احمد لودهیانی یک تن از رهبران گروه سپاه صحابه صورت گرفته است، این گروه خواهان این شده است، که شیعیان از بیرون آوردن جلوس در مراسم عاشورای حسینی  خودداری نمایند. هر چند که دولت پاکستان فعالیت گروه سپاه صحابه را ممنوع اعلان کرده است، ولی با آنهم این گروه تحت نام دیگری به فعالیت خود ادامه میدهد. همانطوریکه همه ما شاهد وضعیت بد ناامنی در این کشور هسیتم . این حرفها از آدرس یک مولانا و رهبر دینی و یا از طرف یک تحریک سیاسی میتواند که وضعیت را به نحوی تیره تر ساخته و احساسات مذهبیون را در مقابل همدیگر شدت بخشد و سبب ناهنجاری و بی نظمی های بیشتر گردد. چیزی که مهم است، این که اینگونه بیانات را از زبان یک مولانا و رهبر یک سپاه نادیده گرفتن  و نگاه ساده به مساله داشتن  ما را بیشتر از انچه تصور می کنم متضرر خواهد ساخت.

     همانطور که شاهد هستیم اتفاقات چند روز قبل در علمدار رود و یا هم منفجر شدن انتحاری که می خواست وارد محله شود و نرسیده به هدف منفجر شد، میتواند مقدمه ی بر کار های باشد که از صدور اعلان چنین بیانه ها  می گذرد. 

     از تمام آگاهان و بزرگان که در راس کار و مدیریت جامعه قرار دارند، تقاضا دارم قبل از اینکه روز جهانی قدس و یا هم روز دهم محرم چند سال قبل، یکبار دیگر تکرار شود، باید یک راه حل منطقی را برای بیرون رفت از این معضل یافته، مدیریت و کنترول جامعه را به شکل اساسی و اصولی آن بدست بگیرند و نگذارند، که یکعده ی افراد احساساتی مردم را یکبار دیگر با همچو حوادث مواجه سازند.

منبع: سایت بی بی سی

وضعیت کویته آشفته است

     روز چهار شنبه 2/11/2011م، زمانیکه دو اتوبوس حامل زایران اهل تشییع از تفتان به طرف کویته می آمدند، در ساحه مستونگ "میاں غنڈی" مورد حمله راکتی قرار گرفتند. به گفته درایور یکی از اتوبوس ها، حمله کنندگان که احتمالا تعداد شان چهار نفر بودند، اول بر اتوبوس اولی یک راکت فیر نمودند و سپس اتوبوس دوم را هدف قرار داده و مورد شلیک سلاحهای خفیف شان قرار دادند. قابل یاد آوریست، که راکت به اتوبوس اصابت نمی کند، ولی در نتیجه برخورد مرمی های سلاحهای خفیف به اتوبوس دوم، یکی از شیشه های اتوبوس شکسته و اتوبوس چند سوراخ می گردد. در نتیجه این حمله، به سرنشینان هر دو اتوبوس کدام آسیبی نرسیده و اتوبوس بدون کدام ضایعه جانی به علمدار می رسد، که هم اینک در علمدار رود ایستاد است.

     روز پنجشنبه 3/11/2011م، حوالی ساعت شش بجه بعد از ظهر قاری یاسین، ملا امام یکی از مساجد اهل تسنن به نام "جامعه بسم الله مسجد"، مورد حمله افراد نامعلوم قرار گرفته و به شدت زخمی گردید. بعد از آنکه قاری یاسین به شفاخانه انتقال داده شد، یک تعداد از اهالی ساحه ای، که مسجد در آن واقع است و دوکانداران محل، روبروی مسجد دست به تجمع زده و در ضمن سوختاندن یک دکان به تظاهرات و سوختاندن لاستیک های موتر پرداختند. سپس مردم کماکان متفرق شده بودند، که چند شخص سر و صورت بسته پیدا شده و با شایعه انداختن مرگ قاری یاسین توسط اهل تشییع، به تحریک مردم پرداخته و آنها را تشویق به هجوم بردن به طرف علمدار رود کردند. مردم ساده لوح، که تحت تاثیر گفته های افراد سر و صورت بسته قرار گرفته بودند، به زودی احساساتی شده و به طرف علمدار رود هجوم بردند. زمانی که آنها می خواستند، داخل علمدار رود شوند، با مقاومت "نیروهای انتظامی خصوصی" علمدار رود که متشکل از جوانان هزاره می باشند و بعد از حادثه اسفناک عید فطر امسال تشکیل شده اند، گردیدند. زمانی که نیروهای انتظامی جوانان هزاره، مانع ورود آنها به علمدار رود شدند، مهاجمین به فحش دادن و شعار دادن های تند بر ضد مذهب تشییع شروع کردند و بعد از آن ،آنها شروع به شلیک نمودن هوایی کردند. نیروهای انتظامی جوانان هزاره، که وضع را چنین دیدند، آنها نیز احساساتی شده و دست به مقابله با آنها زده و در نتیجه زدوخوردی که بین آنها صورت گرفت، به نوشته بعضی روزنامه ها به تعداد شش یا هشت تن از مهاجمان زخمی شدند. قابل یاد آوریست، که در بین زخمی ها پسر یکی از رهبران حزب پشتوخوا به نام داکتر کلیم الله نیز شامل است.

     در جریان این زد و خورد ها، که امکان داشت هر لحظه وضعیت از حد بیشتر خراب گردد، پولیس و ایف سی به محل رسیده و با محاصر نمودن محل، هر دو طرف را متفرق کردند. روز جمعه ۴/۱۱/۲۰۱۱م، در اعتراض به زخمی شدن تعدادی از ساکنان مناطق همسایه علمدار رود، آنها در بازار دست به تظاهرات زدند و در ضمن تکرار شعار های تند شان، از حکومت خواستار برداشتن موانع ایجاد شده هزاره ها در علمدار رود و سرک نچاری شدند.

     از طرف دیگر تعدادی از آنها تحت نمایندگی، داکتر کلیم الله، کماندر خدا داد، انجنیز زمرک اچکزی، سید احسان شاه و سلطان محمد ترین نزد وزیر اعلی بلوچستان، اسلم ریسانی شکایت کردن رفتند. وزیر اعلی بعد از شنیدن دقیق شکایت آنها دستور داد، که وظیفه تامین امنیت برای شهروندان کویته وظیفه دولت است، لهذا موانع خود ساخته هزاره ها باید فورا برداشته شود، تا مردم اذیت نگردند و در آینده بین اقوام کدام مشکلی پیش نیاید.

     دستور وزیر اعلی بلوچستان، زمانی صادر شد، که در عین همان روز ۴/۱۱/۲۰۱۱م، یعنی دیروز سردار سعادت علی هزاره، سران تمام طایفه ها و خانواری های هزاره های کویته را جهت مشوره، ایجاد همبستگی بیشتر و گرفتن تصامیم دقیق برای حل مشکلات هزاره های کویته در منزل اش دعوت نموده بود. سردار سعادت علی و سران طایفه ها، دیروز تصمیم شان در رابطه به امنیت ساحه های هزاره نشین، بر این شده بود، که تعداد نیرو های انتظامی ساخته شده توسط هزاره ها "چوکیدار ها" بیشتر شده و آنها هرچه بیشتر تقویت شوند.

     قابل یاد آوریست، که قاری یاسین فقط زخمی شده است. قرار اطلاعات قاری یاسین از اعضا و یا متمایل به جمعیت علمای اسلام است. امروز در رابطه به زخمی شدن وی، امیر ناحیه کویته جمعیت علمای اسلام، آقای مولانا حافظ حمدالله طی بیانیه ای یاد آور شد، که قاتلان قاری یاسین باید به صورت فوری دستگیر گردند. وی علاوه نموده بود، که آمریکا توسط قاتلان کرایی اش می خواهد علما و سرکردگان اقوام ساکن در بلوچستان را حذف کند. در آخر بیانیه اش وی ذکر کرده بود، که جمعیت علمای اسلام نه در تفرقه اندازی های مذهبی و نه در تفرقه اندازی های لسانی سهیم است و نه بعد از این سهیم خواهد شد و نیز به کسی اجازه نخواهد داد، که در بین اقوام و مذاهب تفرقه اندازی کند.

     اگرچه آقای سید ناصر علی شاه عضو پارلمان مرکزی پاکستان با آقای عثمان کاکر، صدر ایالت بلوچستان حزب پشتونخوا ملی عوامل پارتی طی تماس تلفونی جهت حل نمودن جنجال پیش آمده روز پنجشنبه صحبت نموده است و هر دو طرف توافق نموده اند، که موضوع و مشکلات را با دیالوگ حل نمایند، ولی جنجال های پیش روی شهر کویته اینگار حل شدنش از توان رهبران و بزرگان محلی خارج است، زیرا دشمنان در تلاش اند، تا از هر حیله و نیرنگ جهت تفرقه اندازی، تحریک کردن ها و ضربه زدن استفاده نمایند.

     باید یاد آوری گردد، که امروز اکثر از احزاب بلوچستان با صدور بیانه ها با تایید سخنان وزیر اعلی، خواهان برداشتن موانع وضع شده توسط هزاره ها در علمدار رود و سرک نچاری شده اند. احزاب ها در بیانیه های شان تامین امنیت شهروندان را وظیفه دولت ذکر نموده و ایجاد موانع را یک مشکل جدید جهت دوری اقوام بلوچستان و تشکیل یک دولت کوچک در داخل دولت بزرگ ذکر نموده اند.

     در ضمن این جنجالها، منفجر شدن یک انتحاری در ساحه منور کالونی امروز، که در نتیجه آن فقط خودش از بین رفت، زنگ خطری جدی دیگریست برای هزاره های کویته، که دشمنانشان آرام ننشسته اند و هر لحظه در تلاش می باشند، تا به مردم ما با استفاده از هر فرصت ممکن هولناک ترین ضربه شانرا بزنند. آرزومندم، با درایت و دور اندیشی بزرگان هزاره شهر کویته، بعد از مشوره و همفکری جمعی زمینه ای ایجاد شود، که در حفاظت مردم ما موثر باشد. در آخر فرا رسیدن عید سعید قربان را برای تمام خوانندگان وبلاگ کویته تبریک گفته و از خداوند منان برای همه شما بزرگواران آرزوی عید خوش و زیبا را می نمایم. در ضمن از بارگاه متعال استدعا مندم، که دشمنان مردم ما را خوار گردانیده و فرصت ضربه زدن به مردم ما را از آنها بگیرد.

نبود توافق نظر در شرایط حساس و سرنوشت ساز کنونی، مردم ما را به کدام سمت می برد؟

نوشته: تجلیل

     هزاره های کویته از مدت چند سال بدین سو است، که  مورد حملات تروریستی قرار می گیرد. این حملات در این اواخر افزایش یافته و تا به حال جان صدها نفر را گرفته است.
هزاره های کویته برای رهایی از این وضع بارها صدای اعتراض شان را در سطح حکومت ایالتی بلوچستان و حکومت مرکزی پاکستان رسانیده اند، ولی متاسفانه تاثیرات آنچنانی نداشته است. حزب هزاره دموکراتیک، برای چند بار تظاهرات های را در شهر کویته راه اندازی نموده  و از دولت مرکزی خواهان رسیدگی صریح به این وضعیت شده و حکومت ایالتی بلوچستان را فاقد توان مندی در حفظ و امنیت شهروندان هزاره خوانده است.
     بعد از گذشت اندک زمانی نه تنها که این در خواست ها و اعتراضات مدنی کار را بجای نرسانید بلکه روندی قربانی گیری به همان شدت خود ادامه یافت. سرانجام حزب هزاره دموکراتیک در طی اعلامیه ای از تمام هزاره های جهان خواست که برای پایان بخشیدن به این وضعیت تظاهرات جهانی را راه اندازی نماید و از نهادهای دفاع از حقوق بشر و کشورهای حامی بخواهند تا بالای حکومت پاکستان فشار آورده تا در قسمت تامین امنیت شهروندان هزاره این کشور توجه جدی نماید.
     این تظاهرات ها از اول اکتوبر سال جاری راه اندازی شد که در سرتاسر جهان "تا هنوز در حدود سی و هفت شهر بزرگ جهان" هزاره ها دست به تظاهرات زده و از حکومت پاکستان انتقاد نمود و خواهان آن شدند که عاملین قتل عام هزاره های کویته را شناسایی و دستگیر و به پنجه ی قانون بسپارند  و حکومت در قسمت حفظ جان و مال شهروندان مسوول می باشد، لهذا به جدیت به وظیفه اش عمل نماید.

     رهبران هزاره های کویته نیز هر کدام به نحوی تب و تلاشهایی را برای بیرون رفت از این وضعیت انجام  داده  تا بتواند یک راه حل را بیابند و جلوی این کشتار های مسلسل و زنجیره ای گرفته شود.
از جمله سردار سعادت علی هزاره در طی یک جلسه ی عمومی از مردم هزاره ی این شهر خواست که در اتحاد و همبستگی تان نهایت سعی و تلاش را بخرچ بدهید؛ زیرا تنها راه موفقیت شما اتحاد، همبستگی و یک صدا شدن در مقابل اینگونه فاجعه های بزرگ است که مدام از مردم ما قربانی می گیرد. وی در ادامه سخنانش افزود که حکومت ایالتی بلوچستان قادر به حل این معضل نیست و حکومت مرکزی باید تغییراتی را در سطح مقامات بالای این ایالت بیاورند و همچنان در ادامه صحبت هایش اشاره ی به کارکرد های حزب هزاره دموکراتیک داشت و افزود که نحوه ی فعالیت این حزب بدون پشتوانه ی قوی سیاسی و اقتصادی در وضعیت فعلی موثریت ندارد.

     حزب هزاره دموکراتیک، بعد از حادثات اخیر که در کویته به وقوع پیوست، نشستی را با مقامات بلند پایه ی حکومتی به شمول آصف علی زرداری رییس جمهوری پاکستان  داشته و از حکومت مرکزی خواست تا توجه جدی در زمینه نموده و  تغییراتی اساسی در ساختار حکومت ایالتی بلوچستان بیاورند و از مقامات فعلی حکومت ایالتی  شکایت کردند.
     بعد از این نشست و جلسات متعدد حزب هزاره دموکراتیک طی یک فراخوان از مردم خواستند که تا با شرکت در جلسه ای مردمی، از وضعیت فعلی آگاهی یابند  و دست آوردهای اخیری این حزب  را  شاهد باشند.  در جلسه متذکره افراد بلند  پایه ی حزب سخنرانی نموده و از وضعیت موجوده آگاهی داده و بیان داشتند که با نزدیک شدن انتخابات عده ی هستند که می خواهند، از وضعیت پیش آمده استفاده ی سیاسی نمایند و به نحوی تبلیغات انتخاباتی خود را به پیش ببرند.
     درباره این که کی ها هستند که از وضعیت پیش آمده می خواهد استفاده سیاسی را ببرند، هدف سردار سعادت علی هزاره می باشد. وی تا جای که میدانم، از لحاظ جسمی ضعیف شده و از صحت خوب هم برخوردار نیست و کمتر احتمال این می رود که وی خواهان این باشد که خود را کاندیدای دوره ی بعدی انتخابات نماید. سوال این جا پیش می آید که  آیا واقعا عده ای برای کمپاین انتخاباتی خود دست به فعالیتهای اینگونه  میزند؟ یا نه واقعا درد های مردمش نمی گذارد که بی تفاوت از مقابل اینگونه اتفاقات بزرگ بگذرند؟ سوالیست که به زودی به پاسخ آن خواهیم رسید.

تاریخ، فرهنگ و تمدن هزاره ها

 

متن سخنرانی خواهر فرزانه ربانی در محفل: "هزاره گی کلچرل پروگرام"

خواهران و برادران عزیز همانطور که تذکر داده شد محفل امروز به مناسبت دعوت هزاره ها به خودیابی و خود شناسی دایر گردیده است.

خودیابی و خودشناسی هم در فرهنگ ها و تمدن ها دارای اهمیت است و هم در آموزه های دینی روی آن تکیه شده است. در آموزه های دینی ما چنین چیزی وجود دارد که من عرف نفسه عرف ربه، یعنی هر که خود را شناخت خدای خود را میشناسد. چنین چیزی اهمیت خودشناسی را نشان می دهد. زیرا جامعه و مردمی که خود را نشناسد خدای خود را نیز نخواهد شناخت. در نتیجه چنین نا آگاهی است که آدم نمی دانند جهان چیست؟ جهان به کدام جهت حرکت می کند؟ و او خود کیست؟ و نقشی را که باید در این جهان داشته باشد چیست و او چگونه  نقش جهانی خود را بازی کند؟

خود شناسی چیست از کجا آغاز می شود و چه نتایج مثبت را به بار می آورد؟

خود شناسی را اگر تعمیم دهیم و آن را عبارت از خودشناسی یک ملت وجامعه بدانیم باید بگوییم خود شناسی عبارت از این است که یک ملت موقعیت جغرافیایی ویژگیهای فرهنگی، تاریخی و توانایی های انسانی خود را بشناسد و از آن در راستای پیشرفت و ترقی بهره گیری نمایند.

قهرأ چنین برداشتی از خودشناسی این مسأله را نیز نشان می دهد که خود شناسی را از کجا آغاز کنیم؟ خود شناسی از شناخت فرهنگ تاریخ و موقعیت جغرافیایی آغاز می شود. هرگاه ما امور مذکور را شناختیم صاحب شخصیت فرهنگی و تاریخی میشویم. و با قدرت با فرهنگ ها و تمدن های دیگر وارد تعامل و گفتگو میشویم. و با بهره گیری از تجربه های مثبت دیگران در راستای پیشرفت گام بر می داریم. همین است نتیجه مثبت خودیابی و خودشناسی.

هزاره ها به عنوان یک ملت بزرگ که عمدتا در افغانستان، ایران، پاکستان، آسیای میانه و سایر جهان به صورت گروه های قومی کوچک و نسبتا بزرگ زنده گی می کنند. نیز دارای فرهنگ و تاریخ خود است. این مردم که به قبایل بزرگ تقسیم شده از نژاد واحدی به نام نژاد ترک منحل می باشند. این مردم از خود تاریخ و فرهنگ درخشان و تمدن غنی داشته اند که در تاریخ بنام فرهنگ و تمدن کوشانی ها، غزنوی ها، تیموری ها و مغلیه هند یاد شده است.

این فرهنگ و تمدن های که ذریعه هزاره ها بوجود آمده اند با آنکه در ردیف بزرگترین فرهنگ و تمدن های جهان قرار دارند در اثر انقطاع فرهنگی و تمدنی برای هزاره ها ناشناخته باقی مانده اند.به همین خاطر است که هزاره ها شخصیت حقوقی و تاریخی ندارند. و از حقوق و شخصیت حقوقی خود در ساحه ملی و جهانی قدرت دفاع را ندارند. برای یافتن شخصیت حقوقی و تاریخ خود باید هزاره ها فرهنگ و تمدن خود را به صورت عمیقتر بشناسند و به جهان معرفی نمایند. چنین کاری ضرورت به پژوهش و تحقیقات زیاد دارد. اما امروز من طبق بضاعت اندک علمی خود فقط اشاره ی به طرف فرهنگ ها و تمدن های می کنم که در طول تاریخ به وجود آمده اند به این امید که این آغاز باشد برای تحقیق روی این تمدن ها و معرفی آنها برای هزاره ها و مردمان جهان.

تمدن کوشانی ها، غزنوی ها و تیموری ها در قلمرو خراسان به وجود آمدند و تمدن مغلیه هند در کشور هند و پاکستان.

کوشانی ها در اوایل سده میلادی در خراسان سلسله مقتدری را به وجود آوردند و با گرفتن سیاست معقول و درست راه پیشرفت و تمدن سازی و فرهنگ آفرینی را به سرعت پیمودند. بزرگترین سلطان کوشانی ها کانشیکای کبیر بود. او هم که یک سیاستمدار لایق و یک سر لشکر برجسته و هم دوستدار علم و دانش بود، کشور را به طرف پیشرفت و ترقی هدایت نمود. در دوره او بود که خراسان مهد علم و دانش و در ردیف بزرگترین تمدن ها و فرهنگ های جهان قرار داشت. اگر بخواهیم خصوصیات فرهنگ و تمدن کوشانی ها را به صورت مختصر معرفی نماییم باید عرض کنم که در دوره کوشانی ها تعدد فکر عقیده و مذهب محترم بود. و طریقه های بودایی، برهمنی و زردشتی مساویانه تحت حمایت دولت قرار داشت و پیروان آنها به همدیگر روابط خوب داشتند و به همدیگر با دید احترام و تکریم می نگریستند. چنین چیزی بود که روحیه بردباری  مذهبی را بوجود می آورد و فرهنگ خشونت و فرقه گرایی را زمینه رشد و جولان نمیدارد. همینطور در دامن این فرهنگ روحیه علمی، اصالت اقتصاد، زیبایی شناسی و ارتقای دانش هیکل تراشی به وجود آمده بود که مجسمه موسیقی نوازانی که از هده کشف گردیده و تصاویر رنگه بامیان و دو مجسمه بزرگ بودا که در بامیان قرار داشت نمونه های از این ترقیات فکری و ذوقی است.

 

 در تمدن غزنویان و تیموریان که بعد از ورود اسلام در سرزمین خراسان بوجود آمدند ما با رشد صنایع ادبی بویژه در بخش شعر, تاریخ نویسی, فقه, تفسیر و غیره سروکار داریم که تاریخ بیهقی، حدیقه سنایی غزنوی و سایر آثار ادبی و علمی نمونه های از شاهکارهای علمی و ادبی است.

 

 

تمدن مغلیه هند توسط سلسله معروف به مغلیه هند بنیان گذاری شد. بنیان گذار این سلسله ظهیرالدین بابر بود.

این سلسله که سه صد سال بر هندوستان حکومت کردند. در این سرزمین فرهنگ و تمدن غنی را آفریدند. فرهنگ و تمدن که از افتخارات بشر و همین طور دو کشور هندوستان و پاکستان به حساب می روند. اگر این سلسله ذریعه انگلیس منقرض نمی شد و یک انقطاع فرهنگی و تمدنی هزاره ها در این قلمرو بوجود نمی آمد. هزاره های این قلمرو امروز جمعیت و شخصیت دیگر داشت.

 

 

 

 

 

 

 

در تمدن مغلیه هند ما با بردباری مذهبی بخصوص در دوره اکبر شاه و رشد علمی و ظرافت کاریهای هنری روبرو هستیم، اما رشد معماری از ویژه گیهای عمده فرهنگ و تمدن مغلیه هند دراین دوره به حساب می رود. در دوره مغلیه هند عمارت های زیاد از جمله عمارت های ذیل بوجود آمدند:

 

 

 

 

1: مقبره اکبر شاه

2: مسجد جامع دهلی

3:قصر مغل یا قلعه شاه جهان در دهلی

4: قلعه شاهی در لاهور

5: تاج محل

همانطور که آثار دوره کوشانیان، غزنویان و تیموریان نشان دهنده ترقیات فرهنگی و تمدنی است. این آثار که در هندوستان به وجود آمدند نیز ترقیات فرهنگی و تمدنی را نشان می دهد.

منتحی در اثر بریده گی فرهنگی و تاریخی هزاره ها نمی دانند که قلمرو فرهنگی و تمدنی آنها تا کجا امتداد داشت؟ و این فرهنگ و تمدن چه ویژگیهای را داشت. اکنون که دو نظر برخورد فرهنگی و تمدنی و تعامل و گفت وگوی فرهنگی و تمدنی در جهان مطرح است, باید هزاره ها فرهنگ و تمدن و حوزه های فرهنگی خود را و همینطور حوزه های فرهنگی و تمدنی جهان را بشناسند وبا چنین شناخت راه فرهنگ آفرینی و تمدن سازی را بیابند.

به امید آنرزو

والسلام

چرا های کشتار هزاره ها

نویسنده: محمد یونس "نوید"

خـدا آن ملــــــــــتی را سروری داد

که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به آن ملت ســــــــــــرو کاری ندارد

که دهقانش برای دیــــگران کشت

     حوادث و بحرانهای آخیر، حملات هدفمندانه و ناجوان مردانه اخیر که باعث برانگیختن احساسات و ابراز تنفر شدید مردم ما در سرتاسر کره زمین گردیده است، زمینه ساز این شد که جهان و جهانیان را متوجه سازد که در این شهر چه میگذرد. چرا روزانه ده ها جوان ما در زیر خروار های خاک دفن می گردند؟ چرا کندن گور های دسته جمعی برای مردم ما به یک عادت مبدل شده است؟ چرا ما مردم را میکشند؟ و دلیل این کشتارها چیست؟ واقعا لشکر جهنگوی است یا طالبان؟ برادران بلوچ است یا پشتون؟ حکومت است یا دست های دیگری در پشت پرده در کار است؟ یا اینکه سیاست های بیرونی است که برای از پا در آوردن حریفش در بازی های سیاسی از مردم بی دفاع ما به عنوان پیاده نظام شطرنجی استفاده می کند. پس چرا ما؟ چون ما مردم حلیم و بی دفاع ایم؟ چون هزاره ایم ویا شیعه بودن ما باعث این گردیده است که این همه قربانی بدهیم؟ و یا اینکه مردم با تمیز و با فرهنگ هستیم که شعار ما، پیام ما و عمل ما پیشرفت و ترقی است. ما همواره کوشیده ایم که با پای خود راه برویم، با چشم خویش بنگریم، با دست خود کار کنیم و با فکر خود زندگی و باردوش کسی هم نبوده ایم و جز ثمر و مفاد برای دولت و همسایگان خویش چیزی دیگر نداشته ایم، پس چرا ما از میان مهره ها به عنوان مهره بازی انتخاب می شویم 

     چرا های زیادی در مقابل این همه قتل عام ها و بی عدالتی ها وجود دارد که اذهان پیر و جوان، کوچک  و بزرگ، زن و مرد ما را آزار می دهد، اما هیچ گونه جواب و دلیل قانع کننده ی وجود ندارد که برای حل این بحران کارساز باشد. شما شاهد هستید که در هر هفته ده ها زن بیوه و صدها طفل یتیم، ده ها مادر داغدار و در سوگ پسر می نشیند. ما هر روز عزادار و به خون خود می غلطیم، ولی به جرم خود ملتفت نیستیم. لاکین از گناه ناکرده خود بی خبریم که چرا و به چه جرمی؟ تحلیل ها و بررسی ها هنوز ما را قانع نساخته است. اگر بخاطر شیعه بودن قتل عام میشویم که داستان شیعه و شیعه بودن ما تازگی ندارد و بسا اقوام دیگر نیز هست که دارای مذهب تشیع بوده ولی این مسایل اتفاق نمی افتد. اگر هزاره بودن ما جرم محسوب میشود که هزاره ها در تاریخ پاکستان جز خدمت، افتخارات، پیشرفت، ترقی و آبادی چیزی دیگر به ارمغان نیاورده است که تاریخ خود گواه این مساله است. چنانچه در رابطه با حوادث اخیر مردم ما مقاله تحت عنوان "جنرال موسی خان ما شرمنده هستیم" که توسط حامد میر یکی از مطرح ترین ژورنالیست، نویسنده ی چیره دست، تحلیل گر و صاحب نظر در مورد مسایل تروریسم و مسایل امنیتی و همچنان گرداننده ی برنامه میزگرد در شبکه تلویزونی جیو نوشته شده است که صداقت، فداکاری وخدمات بزرگ مردم ما را نسبت به دولت و ملت پاکستان ثابت میسازد.

     دلیل دیگری که چرا ما مردم بی گناه و بدون جرم به قتل میرسیم، می تواند حسادت کوردلان و تاریک اندیشان باشد که نمی توانند ما مردم را که در این جایگاه قرار داریم تحمل کنند، چرا؟ چون در منطقه ی که چادر نشینی رسم باشد، زندگی در ساختمان های مجلل جرم است. در شهریکه بیسوادی حاکم باشد، پیشرفت و ترقی، آموزش علم و دانش، ایجاد و موجودیت مراکز علمی و فرهنگی در هر کوچه و محله محکوم به نابودی است. در محیط که زنان به عنوان برده ی زر خرید باشد، فعالیت و آزادی آنها کفر شمرده میشود. در شهریکه بی عدالتی و بیدادگری به اوج رسیده باشد، عدالت و مساوات واجب القتل می باشد. لذاست که برادران و خواهران من، بزرگان قوم، روحانیون و سیاست مداران محترم پیشرفت و ترقی چشمگیر مردم ما، ایجاد و موجودیت صدها مراکز تعلیمی و رشد سرسام آور آنها، حرکت زن و مرد، کوچک و بزرگ برای کسب علم و هنر، تعمیرات زیبا و مجلل، نظافت و صفایی محیط و زندگی ، چشمان کور و پر طمع دشمنان مارا متوجه خودش گردانیده است، لذا دشمنان بی رحم ما تلاش شان بر این است ، که به هر شکلی ممکن هم که شده مانع پیشرفت و ترقی ما گردند و بر روحیه مردم ما تاثیرات منفی بگذارند.

     خوانندگان گرامی این مقاله! هیچ مشکلی و هیچ بحران جود ندارد که راه حل نداشته باشد. البته اگر ما و شما بخواهیم و به راه حل آن فکر کنیم، بنا به فرمایش بزرگ جامعه شناسی عالم، حضرت علی می فرماید: "حل مشکل همواره با درک مشکل آغاز میشود، یعنی ما باید درد را بیابیم بعدا دنبال مداوای آن حرکت کنیم." یکی از راه حل های که میتواند خوب ترین راه حل برای رفع مشکلات موجود باشد، اتحاد ما و شماست، تا زمانیکه متحد نشویم، اتحاد و همبستگی نداشته باشیم، یک مشت و یک صدا نباشیم. تا هدف ما راه و مسیر ما و خواست ما یکی و متحدانه نباشد، به باور کامل گفته می شود که همچنان مشکلات و بحران ها، قتل عام ها و کشتار دسته جمعی ثابت و تکرار خواهد شد. و بشکل انفرادی و تفرقه-تفریقه هیچ گاهی به راه حل واقعی دست نخواهی یافت. بناء خصوصا بزرگان محترم و مسولین گرامی در قسمت سرنوشت، این مردم بیچاره که چشم امیدی به شما دوخته اند، بخاطر حفظ منافع مردم ما و بخاطریکه دیگر شاهد کندن گورهای دسته جمعی و تابوت کشی های متعدد نباشیم. سلیقه های شخصی را کنار گذاشته باهم و در کنار هم دنبال راه حل باشیم، به امید آنروزیکه دیگر هیچ وقت این همه فجایع بزرگی را تجربه نکنیم و همه گی متحدانه در مقابل کوه از مشکلات ها بایستیم.

نوت: مطالب فوق فشرده ی از مقاله محمدیونیس "نوید" می باشد .

سوال سیاسی به پاسخی سیاسی ضرورت دارد

نوشته:  عزیز رویش

منبع: جمهوری سکوت

آنچه در کویته می‏گذرد یک سوال سیاسی است، هرچند روی‏کش آن تعصب و کینه‏توزی مذهبی یا نژادی باشد. امنیت مردم از بین رفته و کسی به خاطر تهدید و گرفتن حیات مردم مورد بازخواست قرار نمی‏گیرد. اگر حکومت پاکستان را مسئول می‏دانند که چرا امنیت مردم را تأمین نمی‏کند، ناظر به سیاسی بودن مسأله است. برای پاسخ به این سوال نیز باید سراغ راه‏حل‏ها‏ و گزینه‏های سیاسی بود، نه راه‏حل‏ها و گزینه‏های دیگری که هر چه باشند، سیاسی نیستند.

سیاست در رابطه‏ی انسان‏ها بر روی زمین پدید آمده است و رنگ و بوی کاملاً زمینی دارد. می‏توان برای توجیه عمل سیاسی از اصطلاحات یا باورهای مذهبی کار گرفت، اما این توجیه در نفس عمل سیاسی تأثیری ندارد. به طور مثال، جنگ جان و مال و امنیت انسان زمینی را می‏گیرد. قدرت سیاسی برای زندگی انسان زمینی سهولت یا مشقت خلق می‏کند. امکانات سیاسی اگر در اختیار کسی قرار گرفت، خواسته‏هایش را بهتر تأمین می‏کند. به همین علت است که باید برای مسأله‏ی سیاسی، تحلیل‏های سیاسی عرضه کرد و راه‏حل سیاسی پیشنهاد نمود.

لشکر جنگهوی یا هر نیرویی که در عقب قتل‏عام‏های زنجیره‏ای کویته باشد، عمل سیاسی انجام می‏دهد. ما می‏توانیم برای تسکین و آرامش فردی خود دعا کنیم و از خدا بخواهیم که انتقام مظلومان را بگیرد، اما برای نجات از قتل‏عام‏های زنجیره‏ای به طرح و تدبیر مشخص سیاسی ضرورت داریم. اگر لشکر جنگهوی گروهی تشکیل داده و به طور مخفیانه عمل می‏کند و همه روزه کشتار سیستماتیک به راه می‏اندازد، باید بسنجیم که راه‏های مقابله‏ی مشخص با این گروه و اقدامات آن چیست.

اینکه از حکومت پاکستان خواسته شود به مسئولیت خود غرض تأمین مردم رسیدگی کند، یکی از طرح‏ها است.

اگر گفته می‏شود که حکومت پاکستان به دلیل ضعف یا دلایل استخباراتی و سیاسی نمی‏خواهد یا نمی‏تواند به مسئولیت خود رسیدگی کند، برگزاری تظاهرات و تحت سوال بردن حیثیت سیاسی دولت پاکستان در سطح دنیا راه حل دیگر است تا این نظام تحت فشار قرار گیرد و برای برون رفت از ضعف و یا دست‏کشیدن از توطیه‏های استخباراتی خود عمل کند.

طرح اقدام بالمثل همچون لشکر جنگهوی می‏تواند راه‏حل سیاسی دیگر باشد. در این طرح، به سادگی گفته می‏شود که اگر شکار لشکر جنگهوی تنها هزاره‏هایند و دیگران مثلاً پشتون‏ها یا بلوچ‏ها از این آسیب در امان اند، دلیل مشخص لشکر جنگهوی برای شکار آنها چیست و دیگران در سکوت و نظاره‏گری خود چه موقفی دارند. اگر آنها با این اقدام لشکر جنگهوی مخالف اند برای جلوگیری از این عمل شنیع چه کاری می‏کنند و اگر هیچ کاری نمی‏کنند یا از این اقدام رضایت دارند و بهره‏ی سیاسی و اقتصادی خود را جستجو می‏کنند، باید بهای آن را هم در کنار لشکر جنگهوی پرداخت کنند.

سخنی از ابوذر، صحابی پیامبر نقل کرده اند که در همچون مورد منطق جالبی دارد. وی می‏گوید: «عجبت لمن لا یجد القوت فی بیته و لایخرج علی الناس شاهراً سیفه». (در شگفتم از کسی که لقمه نانی در خانه‏اش نمی‏یابد و با شمشیر آخته بر روی همه‏ی مردم نمی‏شورد.) یعنی وقتی من گرسنه باشم، همه در برابر گرسنگی من مسئول اند: جمعی نانم را گرفته اند و مرا گرسنه ساخته اند و جمعی بر این ستم شاهد بوده و سکوت کرده اند و مانع ستمگر نشده اند. پس هر دو در برابر گرسنگی من مسئول اند و باید به شمشیر آخته‏ام پاسخ دهند.

این سخن بدون شک منطق خشونت‏باری دارد. اما وقتی به راه‏حل مشخص سیاسی برای یک مسأله‏ی سیاسی اندیشیده می‏شود، این هم یکی از گزینه‏های سیاسی است. ابوذر نمی‏گوید که انسان گرسنه باید به خدا پناه ببرد و گریه و ناله و التجا کند. می‏گوید باید به سراغ کسی برود که باعث گرسنگی او شده یا در گرسنگی او نقشی داشته است.

لشکر جنگهوی، درست مانند طالبان، برای پیشبرد اهداف سیاسی خود از روپوش مذهبی کار می‏گیرد. باید این روپوش را متوجه شد و در راه‏حل سیاسی خود نه تنها این روپوش را برملا کرد، بلکه باید از هرگونه عملی که به تقویت و تعمیق این استفاده‏جویی سیاسی با روپوش مذهبی منجر می‏شود، اجتناب نمود. جنگ مذهبی با لشکر جنگهوی در حقیقت تغذیه کردن این لشکر برای سربازگیری‏های بیشتر و فریبکاری‏های گسترده‏تر است.

به نظر می‏رسد تجربه‏ی مقاومت کابل نیز برای درک این نکته خیلی مهم است. در کابل، تا زمانی که منطق سیاسی جنگ کشف نشده بود و اصطلاحات و تعبیرات مذهبی بر ماهیت جنگ و نزاع سیاسی پرده می‏انداخت، روز به روز اغتشاش و ابهام در جبهه‏ی سیاسی بیشتر می‏شد. از وقتی که ماهیت سیاسی جنگ مورد توجه قرار گرفت و برای مقابله با اقدامات سیاسی تدابیر سیاسی ارجحیت یافت، با گذشت هر روز فضا روشن‏تر و سخن و عمل شفاف‏تر و مشخص‏تر شد. سخنرانی بابه مزاری در پنجم جدی 1373 در واقع تیوریزه‏ساختن همین تجربه‏ی ارزنده‏ی مردم بود که گفت: «در افغانستان شعارها مذهبی اما عمل‏ها نژادی اند».

روشن است که تا رسیدن به این نکته بهای سنگینی پرداخت شد، اما شاید برای دریافت آن تجربه‏ی عظیم گریزی از این بها نبود. تنها همین حرف سیاسی بود که مسأله‏ی سیاسی جامعه‏ی افغانی را در بستری متفاوت قرار داد. وقتی کسی تو را با هدف سیاسی به قتل می‏رساند، هرچند انگیزه‏اش را مذهبی وانمود کند، تو باید به مقابله‏ی سیاسی بیندیشی. این کاری است که در تاریخ بشر، تجربه‏های مختلف اعم از چهره‏های مذهبی و غیرمذهبی را به یادگار گذاشته است. پیامبر اسلام، برای مقابله با طرح‏ها و اقدامات قریش و احزاب و دسته‏های عرب و یهود و ایران و روم رویکردهای سیاسی اتخاذ می‏کرد. جنگ و صلح، کمین و حمله، دفاع و گریز و پیمان و قراردادهای پیامبر اسلام همه رویکردهای زمینی بودند. هیچ کس و هیچ نیرویی در تاریخ بشر نبوده است که با اقدام و عمل سیاسی مواجه بوده، اما به پاسخی سیاسی مبادرت نکرده باشد.

برای رسیدگی به وضعیت کویته باید تدابیر هوشمندانه، اما دقیق و عملی سنجید. شکی نیست که وضعیت کویته، همه را غافلگیر کرده است، به خصوص خود مردمی را که در کویته به دام شکار همه‏روزه گیر افتاده اند. کویته برای مردم هزاره پناه‏گاه کاذبی بیش نبوده، اما کمتر کسی به این خصوصیت آن توجه کرده است. ظاهراً اولین بار در ششم جولای 1986 تکانه‏ی عظیمی در کویته پیش آمد که مردم را متوجه کاذب بودن فضایی ساخت که تصور می‏کردند در آن فضا از امنیتی برخوردار اند که هر کاری دل شان خواست انجام می‏دهند. کویته، همچون جزیره‏ی کوچکی است که برای هزاره‏ها به سادگی می‏تواند به دام خطرناکی تبدیل شود. جنگ اتنیکی - نژادی افغانستان می‏تواند در کویته شکار بگیرد. جنگ مذهبی و ایدئولوژیک ایران می‏تواند در کویته شکار بگیرد. بحران اقتصادی و توطیه‏های مافیایی می‏تواند در کویته شکار خلق کند. از این نکته‏ها نباید ساده عبور کرد. ادبیات سیاسی کویته باید به دقت مورد بازبینی قرار گیرد. رهبریت سیاسی در کویته باید جدی گرفته شود. استفاده از شعارهای مذهبی برای مشتعل کردن جنگ‏های سیاسی باید مورد مراقبت قرار گیرد.

اگر برای وضعیت اضطراری کویته پاسخ و راه‏حلی در نظر گرفته شود که روشن، قاطع، سیاسی و سنجیده‏شده باشد، امکان مهار کردن فاجعه‏ای که همه را تهدید می‏کند فراوان است. این راه‏حل را نباید از کسانی گرفت که به طور مستقیم بر وضعیت اشراف ندارند و در راه‏حل‏های خود هزینه‏ها را به طور مستقیم پرداخت نمی‏کنند. آگاهان کویته باید خرد و هوشمندی خود را در اتخاذ راه‏حلی متناسب با شرایط و امکانات محیطی به اثبات رسانند.

شکی نیست که در وضعیت کویته استثنای خاصی وجود ندارد. این وضعیت در گذشته مثال‏های فراوان داشته و در آینده نیز تکرارهای زادی خواهد داشت. مهم این است که از وضعیت چه می‏آموزیم و بهترین پاسخ ما برای مقابله با چالش‏های وضعیت چیست. غرب کابل آزمون دیروز ما بود. کویته آزمون امروز ماست. آزمون‏های دیگری داریم که باید در فردای نزدیک منتظر آنها باشیم و خود را برای رسیدگی به آنها آماده سازیم.

ضرورت یک فریاد با طرح یک پرسش

نویشتۀ ذیل متن صحبتی است که سه هفته قبل در مراسم یادبود شهدای اخیر کویته در شهر سیدنی، ارایه شده است؛ خبرهای جدید افغانستان، مخصوصا شهادت سردار شهید جواد ضحاک، تکانۀ شدیدی در اندیشۀ سیاسی هزاره ها نسبت به سرنویشت شان، در تحولات آتی این کشور میباشد؛ لازم دیدم که من نیز، دیدگاه و حساسیت خویش را، بصورت کاملتر و با مخاطبان بیشتر در سایت وزین جمهوری سکوت، در میان بگذارم...

نوشته: عبدالخالق علی زاده

منبع: جمهوری سکوت

بسمالله الرحمن الرحیم

انالله لایغیر مابقوم حتی مایغیر بانفسهم

خواهران و برادران  و قومای عزیز!

جمع شدن امروز ما درین محفل به یاد بود شهدای حوادث خونبار اخیر در شهر کویته، می باشد که تعدادی زیادی از مردم ما در اثر حملۀ ناجوانمردانه وتروریستی  نیروهای تروریزم بین المللی در پاکستان در دو هفتۀ گذشته ، کشته ویا زخمی گردیدند؛ این جمع شدن پیش ازانکه برای یک طرح یا عمل مهمی برای جلوگیری از تکرار چنین حوادث خونبار ومصیبت آفرین باشد، یک جیغ و فریاد و یا یک آخی است که بخاطر یک زخمی خونین ودردباری در یک عضوی از پیکرۀ جامعه ما، بلند می شود؛ من امروز قصد یک سخنرانی حماسی یا یک خطابۀ وعظ ویا طرح یک موضوع عقیدتی و نصیحت اخلاقی را ندارم، بلکه فقط میخواهم به دو نکته مختصرا اشاره کنم ، یکی لزوم چنین فریادی و دیگری طرح یک سؤال  که فکر می کنم خیلی برای سرنویشت امروز وفردای جامعۀ زخم خورده وقتل عام شدۀ ما ضروریست.

1 - لزوم فریاد کشیدن در برابر یک زخم:

خاصیت طبیعی یک وجود زنده اینست که تمام اعظای آن در برابر زخمها و دردهای همدیگر حساس باشند و واکنش لازم را نشان دهند؛ خصوصا اگر یک عضوی از بدن دستخوش یک زخم یا دردی ناگهانی گردد تمام بدن در برابر آن عکس العمل نشان داده وو کنش لازم را ارایه دهد؛ جیغ کشیدن و فریاد زدن در برابر درد، ضمن آنکه تلاشی است برای کاهیدن از رنج آن، علامتیست برای کمک خواستن و هم تعیین موقعیت درد؛ فریاد کشیدن از درد ها زمانی جدی تر به نظر میرسد که یک آدم بی پناه، ضعیف و   دست و پا بسته ای را زیر شلاق بگیرند و او در حالیکه نمی تواند از خودش دفاع نماید، به فریاد کشیدن روی می آورد تا ازین طریق یا توجه کمک کننده ای را بخودش جلب نماید، یا با جیغ زدن از سوزش شلاق بکاهد و یا حد اقل بی رحمی وقصاوت شلاقدار را به روخش بکشد؛ اما اگر کسی در چنین حالتی حتی جیغش هم بر نمی آید دو حالت دارد : یا درد را بعنوان بخشی از وجودش پزیرفته است که رنجش را حس کرده نمی تواند و یا مرده است.

نمیدانم که جامعۀ امروز خویش را می توانم به همان ادم بی پناه و دست وپا بسته مقایسه کنم یا نه، اما چیغ زدن و فریاد کشیدن در برابر زخمهای خونین جامعۀ ما که هر روز در یک گوشه ای و بر عضوی ازاین بدنۀ  زخمی تاریخ اتفاق می افتد ( همانند حوادث خونین شهر کویته) نشان زندگی و حیات اجتماعی ماست؛ اگر زخم برداشتیم و فریاد در هیچ کجای بلند نشد، مرگ خویش را باور کنیم؛ فریاد کشیدن همۀ راه حل و یا همۀ زندگی نیست بلکه بخشی از آنست؛ ما اگر در شرایط کنونی برای دفاع از زندگی خویش هیچ کاری کرده نمی توانیم، ولی بخشی از زندگی یعنی فریاد کشیدن را، به نشان زنده بودن، به نمایش می گذاریم؛ در سالهای گذشته نیز این فریاد های دردآلود در برابر زخمهای خونبار در گوشه و کنارۀ جهان، از حلقوم فرزندان جامعۀ ما بلند شد؛ همانند تظاهراتها در رابطه با هجوم کوچی ها در بهسود و شهادت شهید یوسفی عزیز در کویته؛ درست است که با این مظاهره ها نه قتل و ترور در کویته خاتمه یافت و نه کشتار و چپاول در هزاره جات، اما حد اقل باور زنده بودن و حیات داشتن را در اندیشه و احساس جمعی ما جاری نگه داشت؛ جامعه ای که زنده بود بالاخره راه دفاع کردن از هستی اش را در میابد.

فریاد زدنها و جیغ کشیدنها نقش بزرگی در حیات چمعی وقدبرافراشتنهای اجتماعی جوامع قتل عام شده وقدخمیدۀ تاریخ دارد؛ مبارزات سیاسی و طرح خواستهای مدنی مردم تیمور شرقی، از طریق ارگانهای گوناگون؛ بالاخره این جامعۀ قتل عام شده را به پروزی رسانید؛ چیزی که در برابر چشمان خیلی از شما حاظرین، در همین نزدیکی های آسترالیا اتفاق افتاد و همگی شما اخبار تحولات آن را می شندید؛؛  مردم این خطه، قبل ازانکه از ستم نجات پیدا کنند و صاحب خانۀ امنی برای خود شان شوند، سالها با مظاهره ها، مجالسها، مصاحبه های مطبوعاتی و... رزمیدند؛  سال کذشته دولت آسترالیا از کشتار، چپاول و بی خانمانی مردم بومی آسترالیا (اوبوورجنیسها) که توسط نسلهای گذشته اروپای ها در این کشور رخ داده بود، به صورت رسمی معذرت خواهی کرد؛ این دست آورد انسانی حاصل سالها مبارزۀ پیگیر آنان و طرفداران حقوق بشر شان بود که علیرغم مخالفتهای زیاد، با مظاهره کردن و بیان کردن درد های شان در قالبهای متنوع فرهنگی و رسانه ای، دولت را مجبور به این معذرت خواهی نمودند؛ یهودی ها چرا بعد از آنهمه قتل عامها و رنجها، امروز زنده تر از قبل سر میجنبانند؟ چرا بهای خون یک یهودی امروزی را هزاران خون انسان دیگر برابر شده نمی توانند؟ برای آنکه آنها آخ زخم و جیغ درد شان را خیلی خوب وخیلی رسا سردادند؛ از جنگ جهانی دوم تا به اکنون هزاران کتاب، هزاران مجله و هزاران رساله در رابطه با کشتار یهودیان، آنهم در زبان های مختلف نویشته شده، هزاران فلم مستند و خیالی  در رابطه با هولوکاست از رسانه های مختلف به نمایش آمده و صدها بنای یادگاری بنام کشته شدگان متعلق به هولوکاست ساخته شده است؛ یهودی ها آنقدر بخاطر ریخته شدن خون خویش فریاد کشیدند که نه تنها مردم جهان که حتی قاتلین خود را نیز عزادار خویش ساختند؛ امروز در آلمان توهین به خیلی چیزها شاید جرم نباشد، توهین کردن به خدا، پیامبران، اعتقادات آدمیان؛ نرم های فرهنگی و خصلتهای بشری، هیچ کدام کسی را به زندان نمی برد ولی کوچکترین سخن رکیک در رابطه با هولوکاست جرم نابخشودنیست؛ همین فریادها بود که هم مردم یهود را جهت مشترک بخشید ،هم باور مردم جهان را در برابر آنان تغیر داد  وهم قاتلینش را به توبه واداشت.

یکی از دوستانم میگفت: چند روز قبل در رادیوی بخش ادبی و فرهنگی ای بی سی، یک دختر یهودی داستان زندگی یکی از نیاکانش را میخواند که در کودکی پدر و مادرش را در کشتار یهودیان در آلمان از دست میدهد و بعد با رنج زیاد به اسرایل میرسد؛ این دختر در پایان تذکر میدهد که هماکنون مردمی با همین سرنویشت بنام هزاره ها در افغانستان هستند؛ ولی این دختر نگرانی اش را ازینکه آیا گذشتگان شان از این مقایسه رازی هست یا نه، پنهان نمیکند؛ و حالا من هم نمیدانم که آیا شما نیز ازین مقایسه رازی هستید یا نه؟ ولی میخواهم بگویم که در تاریخ اتفاقاتی افتاده است که به انسانهای دور ترین نقاط جهان، سرنویشت یکسان داده است؛ چه بسا آدمیانی که در فاصله های دور جغرافیای و زمانی زندگی میکرده اند در حالکه یکسان خون ریخته اند و یکسان از جگر دیگران خون مکیده اند؛ وهم چه بسا انسانهای که با هزاران کیلو متر راه ، و شاید با صدها سال زمان، دور ازهم میزیسته اند ولی سرنویشت یکسانی در برابر تیغ جلادان تاریخ داشته اند.  

خواهر و برادر همسرنویشت!  شما که امروز بخاطر حس یک درد مشترک درینجا جمع شده اید، چقدر از رنچهای نیاکان قتل عام شدۀ خویش با خبرید؟ و اگر میدانید تا چه اندازه  جیغهای مسکوت آنان را به فریاد تبدیل کرده اید ؟ تمام کتابهای که مشخصا در رابطه با قتل عام هزاره ها در طول صد سال نویشته شده است به سختی می تواند به عدد ده برسد؛ تمام مقاله های که خود هزاره ها، مخصوصا نویسندگان جدید، به تحریر درآورده است حتی به نساب صد هم نمی رسد؛ ما همگی میدانیم که که بیش از شصت و دو فیصد نفوس جامعۀ ما نابود شده است؛ آیا بر واژه های "شصت" و "دو" هیچ دقت کرده اید ؟ آیا هیچگاهی مصداق این عدد را در برابر مصداق" صد" گذاشته اید؟ خیلی ساده است که این کلمه هارا تلفظ کنیم اما اگر در دنیای وافعی تصور نماییم و اشیای را به هر صد عدد تقسیم نموده و شصت ودو در صد آنرا برداریم اهمیت مصداق این واژۀ لعنتی "شصت ودو" را در خواهیم یافت؛ فرض کنید که تصبیح تان در دست تان است و ناگهان تارش قطع می شود و از صد دانۀ آن شصت دو دانه گم می شود؛ فرض کنید که صد تا کبوتر در همین پارک نزدیک ما در حال بالک زدن و خواندن است و ناگهان صیادی از راه می رسد و شصت ودو تای آنرا به رگبار می بندد؛  فرض کنید که صد تا گسفند دارید و گرگی از بیشه ای سر میکشد و شصت ودو راس آن را میدرد و میکشد؛ و حال صد نفر آدم را در نظر بگیرید که در یک میدان بازی ویا در یک ایستگاه قطار کنار هم نشسته یا استاده شده اند و ناگهان تروریست ناخدای، دگمۀ بمبش را فشار می دهد ودر آمیزش پنج ثانیه صدای انفجار و جیغ انسانها شصت ودو نفر شان از بین میروند و فقط سی و هشت نفر دیگر زخمی و خون آلود باقی میمانند؛ یک دهکده را در نظر بگیرید  که صد نفر زن ومردو پیر و جوان وکودک، در میان واطراف خانه های گلین، بی هیچ لشکر کشی های سبوعانه و فزون طلبی های طماعانه، و فقط با رنج دستان ترکیدۀ خویش و با کار در محدودۀ دیار خویش،  زندگی بسر میکنند، و ناگهان صدها نفر سواره و پیادۀ تفنگدار و شمشیر به دست، از چهار سوی ان حمله می کنند  و با کشتار و چپاول، شصت ودو نفر آن قریه را به رگبار بسته و سر میبرند و فقط سی وهشت انسان زخمی را با دست وپای نیم سوخته و چهره های خون آلود به اسارت میگیرند؛ و حال اگر هنوز حال وحوصلۀ برای فکر کردن دارید، پنج میلیون ادم را  تصور کنید که در هزاران قریه و در میان دشت و دمن و بیابان، توسط هزاران عسکر نظامی و ایلجاری و داو طلب بیرحم، در سایۀ سرداران خیره سر و پادشاه خونریز طماع، از هر صد نفر آدم فقط سی وهشت مصیبت زدۀ مصلوب شده باقی میماند؛ ان جیغ و فریاد ها و واویلای کودکان و مردان و زنان، در درون یک قریه وهنگامۀ  رگبار شدنها و با شمشیر پاره شدنها،  که نزدیک به هفت سال در قریه قریۀ هزارستان ما بلند شد کجا شدند؟ کدام گوشی می تواند پژواک همیشگی آن ناله ها را از دل سوگوار سنگها و سخره های ساکت در اطراف آن دهکده ها بشنود؟

آن سی و هشت در صدی هم که زنده مانده بود، چنان شلاق خورده بودند که درد، بخشی از زنده گی شان شده  و هرگز رنجش را حس کرده نمی توانستند وچنان گردنهای شان با ریسمان محکم بسته شده بودند که هرگز مصیبتهای شان را فریاد کرده نتوانند؛ تنها گوش شنوای که توانست ارتعاشهای ضعیف و کم صدای آن ناله هارا از فضای غمبار آن درّه های  غم گرفتۀ، بشنود و در سنگینی گلوی ساکت قلمش، به فریاد تبدیل کند، فیض محمد کاتب هزاره بود؛ هرانچه که نویسندگان امروزین ما برای گفتن و تحلیل کردن دارند، صدایست که با زبان خون آلود قلم کاتب، به واژه تبدیل شده است؛ آن هزاران نالۀ جانگداز وآن میلیونها جیغ رقتبار، فقط در چند صفحۀ محدود سراج التواریخ پنهان گردیده است که حتی به یک کتاب هم نمیرسد؛ چرا داستان نویسان ما داستان مادران و دخترانی را نمینوسند که فرزندان و برادران شان  در برابر چشمان شان سر بریده شدند و خود شان  بسته در ریسمان  و پای برهنه از ارزگان تا کابل آورده شده و ازانجا هم به تجاران هندی فروخته شدند، که  حالا نه تنها صدای ناله های شان، که نام و نشان شان نیز در لایه های ستبر وستمگر تاریخ پنهان مانده است؛ چرا شاعران ما احساس مادری را نمی سرایند که  کودکش را در مقابل دیدگان خونبارش سر میبرند و او جز یک جیغ درد الود هیچ کاری دیگری کرده نمیتواند؛ چرا هنر مندان ما نالۀ طفلی را به آهنگ در نمی آورند که بدنبال به اسارت رفتن مادر، آنقدر در میان گهواره اش میگیرید که با لبان خشک و شکم خالی، مظلومانه جان میسپارد؛ و چرا نوحه سرایان ما ذکر مصیبت مردی را نمیخواند که بخاطر دفاع از عزت و سرزمینش با شمشیر سربریده میشود و عیالش از دایکندی تا کابل واز کابل تا دهلی، رنج اسارت و کنیزی را میکشند؛ مردمی که میتواند هر هفته و هرماه وهر سال عذادار باشد چرا فقط یک روز در سال، بیاد ملیونها پدر ومادر وخواهر وبرادر سربریده شده اش زانوی غم بغل نمیکنند.

گذشتن از دردهای تاریخی برای یک جامعه دو حالت دارد، یکی  بخاطر صرف نظر کردن از ستم ها و درد ها و گذشتن از گذشتۀ رنجبار به هدف بالا بردن سطح احساس همبستگی در میان جوامع انسانی وروحیۀ همزیستی مسالمت آمیز که نشان تمدن چدید و آگاهی بشریست و چنین گذشتها وبخشیدنها، هرگز با فراموش کردن تاریخ بدست آمده نمیتواند بلکه چوامع متمدن امروزی با درک خوبتر و شناخت درست تر تاریخ گذشته و با نفی کردن جنبه های تلخ و بکار بستن تجربیات شیرین آن، راه همزیستی انسانی را، در تنها ترین جرم کیهانی قابل زیست،  آموخته اند؛ اما گاهیست که گذشتن از دردهای تاریخی، به مثابۀ فراموشی تاریخ مطرح می شود آنهم به این دلیل که گذشته را یاد کردن جریحه دار کردن احساس قدرتمداران به خاطر لکه دار کردن ابوهت و افتخار نیاکان شان است؛ در چنین حالتی فراموش کردن تاریخ پیش از آنکه بستن دروازۀ ستم باشد خود نوع خطرناکتر  از ستمگریست، و پیش ازانکه به زندگی انسانی و مسالمت آمیز با روابط عادلانه منجر شود، تخریب کنندۀ روابط انسانی و نتیجتا برهم زنندۀ پیوند هاست؛ منی که پدرکلانم  روی زمین خودش فقط بخاطر دفاع کردن از زراعت پامال شده اش با داس سربریده میشود و مادر کلانم در حال فرار از دست لشکر مهاجم و مسلح قبیلوی پاهایش چنان زخم برمیدارد که آٍثار آن هم در کف پاها وهم در روح غم بارش تا آخرین لحظات زندگی باقی میماند، باید یدانم  که عاملان این چنایت چه کسانی بوده وکدام منطق ونظام غیر انسانی در پشت این رفتار وحشیانه خوابیده است و باید از خود بپرسم که چرا چنین منطق ظالمانۀ خونخار، هنوز هم از تن زخمی جامعه ام خون میمکد؟ من باید با تمام هستی ام بر آن اعتراض کنم و بخاطر نجات نسل امروز و آینده ام استاده شوم؛ و این زمانی ممکن است که گذشته ام را بدانم و تاریخم را بخوانم و با درک درست آن، گامهای آینده ام را هوشیارانه  بردارم؛ و کسی که اربابی و سالار منشی اش، نتیجۀ ستمگری و مظالم نیاکانش  بوده و زندگی و راحتی امروزینش بر جریان خون ورنج میلیونها انسان استوار است، باید به خود آید و بخاطر شروع کردن یک زندگی انسانی و شرافتمند و راحت کردن وجدان جمعی بشر و وجدان خود از عزاب حس بیرحمی وقصاوت، دست از ستم تاریخی بردارد و با زانو زدن در برابر قربانیان تاریخ، از روح ملال وسوگوار زمان، معذرت بخواهد؛ آنگاه است که می توان به همزیستی ها و همنشینی های خویش، صفت انسانی بخشید.

قتل عامها در تاریخ جوامع بشری نقش های گوناگون، ولی سرنویشت ساز و مهمی را بازی کرده اند؛ چه بسا جوامعی که در زیر پای مهاجمان وغارتکران بی رحم له شدند و نابود گردیدند که شاید امروز جز نامی از آنها در کتاب کهنه وبی سروپای تاریخ باقی نمانده باشند؛ وهم چه بسا مردمانی که بدنبال کشتار های جمعی، دوباره سر برآوردند و نه تنها نابود نشدند که قوی تر از گذشته و جدی تر از پیش، به زندگی ادامه دادند و نه تنها در حاشیه رانده نشدند که زندگی را در متن بازار شلوغ تاریخ باشور وهیجان از سرگرفتند؛ نتیجۀ دوگانۀ قتل عام ها در سرنویشت بشر، بستگی به منطق تفکر و طرز دید آن قربانیان نسبت به تاریخ شان دارد؛ مردمی که درد شکنجه را بخشی از زندگی خویش پزیرفته و با اعتقاد به لایتغیر بودن سرنوشت نکبتبارش، هیچگاهی به "تغیر" نه اندیشیده اند، هرگز سرنویشت شان تغیر نکرده وآهسته آهسته در پیش پای غول پیکر تاریخ نابود شده اند؛ وآنانی که از رنج خویش تجربه گرفته، به تغیر فکر کرده اند و دردهای خویش را شناسای کرده، دنبال دوا افتاده اند، برنده گان میدان تاریخ بوده اند.

یاد کردن از رنج های تاریخی و فریاد کردن دردهای اجتماعی ، می تواند به تجربه گیری و دانش جمعی منجر شود که با درک عوامل و  مناسبات رنجبار از تکرار آن جلو گیری به عمل آید؛ به عبارت رساتر: درک درست تاریخ، مایۀ چشیدن شرینی ها و فاصله گرفتن از تلخی های تاریخ است.

هیچگاه فراموش نکنیم که فریاد های جمعی و اعتراض آمیز در برابر ستمها و تبعیض ها زمانی میتواند نقش متناسب با خواستهای انسانی ما بازی کند  که خواسته های ما منطق درست داشته باشد، و درستی منطق خواسته ها بر معیار منافع جمعی یک مردم استوار است؛ قربانیان تاریخ، اگر منافع شان را درست درک نکنند و فعالیت های جمعی خویش را نیز بر مبنای همان منافع تنظیم کرده نتوانند، تلخ کامان همیشگی تاریخ خواهند ماند.

2-پرسش زمان:

خواهر و برادر! همینجاست که در برابر یک پرسش سرنویشت ساز قرار میگیریم؛ پرسشی که شاید بتواند سایه روشنی از رستگاری در سرنویشت آیندۀ ما باشد، و آن اینکه:  ایا تا هنوز برای درک منافع جمعی ومشترک خویش و یا به عبارت دیگر به منافع اجتماعی جامعۀ خویش فکر کرده ایم؟ آیا تا هنوز ما تعریف مشخصی از منافع خود داشته ایم؟ و همچنان تا هنوز توانسته ایم فعالیتهای خویش را بر معیار همان منافع تنظیم نمایم؟

 اگر به تاریخ صد سال قبل خویش برگردیم و به  تحرکات اجتماعی مردم ، رهبران وسرداران آن زمان خویش  نظر افگنیم، درمیابیم که هزاره ها ضمن آنکه در تمام مناسبات و تحولات منطقه، به عنوان یک جمع در نظر گرفته می شده است، ولی خود در هیچ معادله ای، موضع مشترک براساس اهداف و منافع مشترک نگرفته اند؛ در زمان اشغال افغانستان توسط انگلیسها، نیاکان ما نیز با غرور ملی ، احساس وطن دوستی و آزادگیی که داشته اند، در برابر اشغالگران رزمیده اند، اما این رزم ها در جبهۀ واحدی نبوده  و علیرغم رشادتهای شان، اکثرا در حاشیۀ دیگران تعریف شده است؛ جنگ دوم افغانستان با انگلیس را اگر در نظر بگیریم،شاید بتوانیم طرف آ زادی خواهان را در پنج جبهۀ غرب، شمال غرب؛ شمال شرق، مرکز و جبهۀ پراکندۀ شرق  تقسیم نماییم؛ درین میان اگرچه که جبهۀ مرکزی هزارستان از نظر جغرافیای یک سنگر واحد ی بوده ولی از نظر مدیریت، نه تنهای دارای رهبری واحد نبوده، که در زیر ادارۀ جبهات دیگر، می رزمیده اند؛ به همین خاطر و هم شاید به خاطر حس صداقتمندی برای آزادی وطن، هیچ خواست سیاسی مشخصی از طرف هزاره ها در معادلات جاری آن زمان مطرح نشده است؛ در حالیکه در جبهات دیگر، جنجالهای سیاسی برای کسب منافع سیاسی، داغتر از میدان چنگ بوده است؛ سرداران جبهات دیگر در کنار چنگ ازادی، امتیازات سیاسی خویش را نیز، هم  در تعامل با دشمن و هم در تعامل با هم سنگران،  در نظر می گرفته اند؛ اربابان و خوانین هزاره که دران زمان، هم  رهبران سیاسی و و هم سرداران نظامی مردم بودند، تعدادی در کنار محمد ایوب خان، عدۀ همراه محمد اسحق خان و بعضی در رکاب عبدالرحمن خان در برابر اشغالگران میرزمیدند؛ در حالیکه این سه  سردار جنگی، سیاست بازانی بوده اند که چگونگی موضعگیری های نظامی خویش را دقیقا بر اساس بازی های سیاسی برای کسب قدرت وحکومت تعیین میکرده اند؛ این قاعده را نه تنها در معادلات درونی میان خودها، که حتی در معامله ای با دشمن نیز بازی میکرده اند؛ ارتباط عبدالرحمن جابر با انگلیسها؛ جنگ خونین شان با ایوب خان در قندهار و ایجاد نوعی حکومت خود مختار در شمال توسط اسحق خان و شکست شان توسط عبدالرحمن، نمونه های از این برخورد های معامله گرانه است.

هزاره ها اما، درین معادله فقط جنگیده اند، و در پایان، هر خانی با دلخوش کردن به القاب  وعناونی که از جانب یکی ا ین سرداران گرفته اند، به گوشه ای خزیده، و در سایۀ سالاری یکی از آنها به اربابی منطقوی خویش ادامه داده اند؛ در حالیکه می توانستند با داشتن موضع مشترک و ایجاد هماهنگی لازم، به مقامات وخواسته های مشترک، که هم توانای و قدرت شان را بیشتر کرده و هم سرنویشت بهتری را در فرا روی مردمش قرار میداد، دست میافتند و بلاخره دشمن هر گیز قادر به انجام آنهمه جنایات هولناک نمی شدند.

دوران جهاد و مقاومت مردم افغانستان در برابر اشغال گران کمونیستی را هم اگر درنظر بگیریم داستانی به همین تلخی بر سرنوشیت مردم ما تحمیل می شود؛ این بار که قشرهای دیگری از جامعه بر این سرنویشت حاکم شده اند، با روال دیگری منافع مردم خویش را به بازی گرفته اند؛ در یک طرف شعار های دهان پرکن نجات ستم دیده گان و به حکومت رسانیدن محرومان، و در جانب دیگر شعر های مغز خشک کن حکومت خدای آسمانی در روی زمین، چیزهای بودند که سالها مردم مارا از بیداری و حساسیت در برابر سرنویشت تاریخی وزمان حال شان محروم داشتند؛ از خدا و مردم سخن گفته میشد در حالیکه برای منافع شخصی و گروهی، هم خدا فراموش میشد وهم مردم قربانی میگردید؛ جنگهای داخلی دهۀ شصت، قطع نظر ازانکه چه کسی مقصر اصلی به حساب می آمد، بد ترین دوران قربانی مردم در پای منافغ شخصی و گروهی و با شعار مذهبیست؛ مردم هزاره آغاز گران جهاد و مقاومت مردم افغانستان در برابر اشغالگران روسیست؛ اما این رزم های آزادی خیلی زود در تلۀ شعار های خشک آیدلوژیکی و گروهی گرفتار شد؛ شعاری که اکثرا از جانب بیگانه و به صورت کلیشه ای و دور از واقعیت های افغانستان و خیلی ناجور با سرنویشت واقعی این مردم مطرح می گردید؛ گروه ها و احزاب ریز ودرشتی مذهبی و مارکسیستی هر روز و از هر گوشه ای سر برمی آورد؛ اختلافات و جنگهای زیادی در نتیجۀ این گروهبازی ها ایجاد گردید که منتج به ریختن خون هزاران انسان این جامعه شد؛ بازی حزب تراشی چنان گرم بود که حتی ارگانهای مختلف درون یک ادارۀ خارجی دست به تشکیل احزاب دلخواه خویش میزدند؛ اگر شهدای سنگر های آزادی در برابر خارجی ها را کنار بگزاریم، در جنگهای داخلی چقدر تلفات دادیم؟ آن خونها و و رنجها چه قدر در پای منافع مردم ما ریخته شد؟ چرا زیر شعار بیگانگان و دور از منافع اجتماعی خویش، آن همه رنج کشیدیم؟

اینها چیز های نیست که شما ندانید و من قصد آگاهی د ادن شما را داشته باشم ، بلکه میخواهم بر سؤالم تکیه کنم که ما درین گیرودارها، چرا تنها چیزی را که فراموش کردیم منافع اجتماعی وسیاسی مردم ما بود؟  به یقین اگر آن همه نیروی انسانی و تلاشهای سیاسی بر محور منافع خاص این جامعه به مصرف میرسید، اکنون خیلی سرنویشت متفاوت وبهتری داشتیم.

خواهر و برادر! فراموش نکنیم که یک بار این اتفاق نیک، به واقعیت پیوسته است ویک مرد یک روز، از گوشۀ این جامعه برخواست و در میان آنهمه هیاهوی گنگ وگیچ کننده، با صدای  رسا و پر از احساس و صداقت فریاد کشید که مردم! به شعار های کر کنندۀ گوناگون گوش نسپارید وبه واقعیت ها نگاه کنید! درین سرزمین شعار ها چیزیست و عملکردها چیزی دیگر؛ به این چهره های به ظاهر مرغوب و مقدس نگاه نکنید و پشت نقاب را درک کنید! و بدانید که همبستگی با شعار های هم میهنی و هم دینی و هم مذهبی، اگر بر مبنای شرافت انسانی نباشد ارزشی ندارد؛ اگر شعار برادری بر منطق عدالت و برابری استوار نباشد از رنجهای تو نخواهد کاست؛ به فلسفه بازی های چگونه بودن فریب نخورید که تاهنوز نفس بودن تان جرم است! وگفت که اگر در پای منافع مشترک خویش جمع نشده ودر برابر سرنویشت مشترک خویش حساس نباشید نابود میشوید!

"بابه" تنها هنرش همین بود که چشم تیزبین داشت و قلب صادق؛ او بر دردهای مردمش ناخن گذاشت وروی منافع مردمش چنان صادقانه استاده شد که هستیش را نیز درین راه سپرد؛ بهمین خاطر است که هستی او با شهادتش، از محدودۀ وجودفردیش جاری شد و با فرد فرد مردمش در دل همیشۀ زمان، به جریان افتاد و مزاری جاودانه شد.

اما دوستان! بعد از پدر شهید،هم اکنون این سؤال همچنان در جای خود باقیست؛ آیا واقعا ما تعریف درستی از منافع مشترک وامرزین جامعۀ خویش داریم؟ و آیا توانسته ایم نیروهای خویش را در راستای همین منافع تنظیم کنیم؟ من نمیخواهم به این پرسش پاسخ دهم چون میخواهم شمای که امروز به یاد شهدا و قربانی شده گان اخیر جامعۀ خویش درینجا آمده اید، حد اقل با دغدغۀ داشتن همین سؤال به خانه های تان برگردید؛ میخواهم فکر کنید! و باندیشید  که ما سخت به پاسخ شان ضرورت داریم؛ ما اگر دردهای خویش را خوب فریاد نکنیم و رنجهای خویش را خوب به تصویر نکشیم، منافع مشترک خویش را هم مشخص کرده نمیتوانیم؛ و تا زمانیکه منافع ما مشخص نباشد راه سعادت جمعی نیز، در برابر ما مسدود خواهد بود؛ اگرچه که جامعۀ ما راه زیادی را طی کرده است و کارهای خوبی در حال شدن است و من شخصا از چگونگی و روند پیشرفت جامعۀ خویش خوشبینم؛ اما باید همگی بدانیم که راه زیادی در پیش روست و هنوز زخمهای زیادی در پیکرۀ جامعۀ ماست که از آن خون میچکد؛ هنوزشهر کویته ریختن خون هزاره را تجربه می کند و هنوز چنگ ودندان خونین لشکر قبیله، تن زخمی بهسود را سرختر مینماید؛ هنوز مسیرهای رفت وامد وفضای خانه های ما نا امن است و هنوز راه فرا روی ما در هاله ای از تاریکیست.

ما باید همۀ اندیشه و انرژی خویش را برای درک دردها و تامین منافع مشترک خویش به کار اندازیم؛ کار گران ما برای آن کار کنند که اقتصاد یک جامعۀ فقیر بارور شود، نه برای خوشگزرانی وعیاشی؛ دانشجویان ما برای آن تحصیل کنند که سطح آگاهی و نیروی فکری یک جامعۀ محروم را بالا ببرند، نه برای سرگرمی و تامین منافع فردی؛ روشنفکران ما  برای دوای درد والتیام زخمهای جامعۀ خویش فکر کنند نه برای مالیخولیای شدن در بازار هرزگی؛ آخوندهای ما برای آن دنبال سخن خدا و برگزیدگان باشند که برای تثبیت شرافت انسانی جامعۀ شان بکار آیند نه برای تسلیخ کردن این مردم در پای منافع دیگران؛  نویسندگان ما نیز، باید بخاطر احساس مسؤلیت در برابر رنج تاریخی و سرنویشت آیندۀ این جامعه دست به قلم ببرند نه برای خوش خرامی در بازار حرافی و سخن سرای؛ و بالاخره سیاست مداران ما در بازار سیاست دنبال جنسی باشند که بدرد منافع جمعی مردمش بخورد، نه دنبال یک صندلی ماموریت.

هنوز وضعیت افغانستان مشخص نیست و نمیدانیم که دیوانه بادهای تحول، این کشتی بادبان شکسته  را به کدام ساحل و یا به کام کدام گردابی خواهد برد؛ آنچه را که بخوبی درک میکنیم اینست که  ضربه پزیرترین سرنشینان این کشتی شکسته، هزاره هاست؛ واین را نیز به خوبی میدانیم که در صدسال گذشته، مسیر این قایق مهجور به هر طوفانی که خورده است رنج تلفات و خساراتش را ما بیشتر از دیگران چشیده ایم؛ هر کسی که درین کشتی پا گذاشته است دنبال منافع خاص خود است؛ برای زنده ماندن درین میانه نیاز به  همستگی درونی، تشخیص درست موقعیت و منافع اجتماعی خود  و بافت آن با منافع نیروهای ذیدخل داریم ؛  اگر ما اول خود روی منافع خویش جمع شده و متحد نشویم، قدرت و توان معادلۀ سیاسی بازی با منافعها را هم نداریم؛ در صورت پراگندگی، ما نه توان به خطر انداختن منافغ کسی را داریم و نه توان تامین آن را؛ بنا براین، ما به چند کار ضرورت داریم:

دردهای اجتماعی وتاریخی خویش را به خوبی درک نماییم.

این دردها را بخوبی تبیین نماییم، که تا هم عبرت و درسی باشد برای خود ما و هم تاثیر آنرا در بستر احساس و وجدان عمومی جامعۀ بشری جاری سازیم.

همۀ نیروهای مادی و معنوی خویش را در راستای زدودن رنجها و تامین منافغ اجتماعی خودها، بکار اندازیم و در صورت ضرورت، منافع خویش را با خواستهای مناسب نیروهای اطراف مان بافت دهیم.

برای برآورردن این اهداف، تمام ارگانها جمعی و توانای های فردی خویش را در جهت واحد هماهنگ سازیم و به صورت ارگانیک باهم متحد باشیم.

فراموش نکنیم که "جهت واحد گرفتن تمام نیروهای یک جامعه" صرف با نهادینه شدن آن بعنوان یک اصل فرهنگی ممکن است و چنین عزم جمعی از توان افراد و شاید هم احزاب، خارج است.

پنج جوزا "طلوع منشور عدالت"

خجسته روز ولادت رهبر شهید عبدالعلی مزاری مبارک باد!

نوشته: مرضیه احمدی

     روزگار دهر و بی پایان همه را سر به فلک کرده بود، نه خورشید توان تابیدن داشت و نه ابر قدرت باریدن، آن همه اشکهای مردم بود که سیلاب گونه از سر و صورت های شان سرازیر میشد. آبهای که از چشم های مردم سرازیر میشد، رفته رفته به خلیج تنهایی گام گذارد. همه در آن خلیج  محبوس شدند، همه از هم گریزان  بودند، نه جای گریز داشتند و نه هم پای قرار، صداها بود که در آسمان موج میزد از اهتزاز  آن همه موجها فقط این شنیده میشد، که بار خدایا! چه میشود ابراهیم دیگری و یا محمد دیگری برای مان بفرستی تا باشد فرشی بر روی این زمین بگسترد، فرشی که بساط آرامش باشد. ای کاش همه قدر آن ابراهیم و محمد خود را میدانستند که برای آنها فرستاده شده بود، ای کاش همه قدر آن صدف را میدانستند که از پناهگاهش به سوی آنها آمده بود، ولی افسوس همه در غم خود غوطه ور بودند و بر یکدیگر خود غبطه میخوردند.

آری!

     طفلی که ما میلاد آن را "طلوع منشور عدالت " می گوییم در این گونه زمانی در چهار کنت ولایت باستانی بلخ چشم به این هستی گشود. طفلی که پدر و مادرش اسم او را عبدالعلی گذاشتند. او از همان آوان کودکی نوید خوشبختی را با خود آورده بود. از همان زمان صدای او در دلهای پر از وهم و بیم چنگ انداخته بود. خنده او سرچشمه هزاران خنده های دیگر بود. هنگامیکه او به این هستی گام گذارد، چشمه ها جوشید و زمینهای نامزروع،  زرع شد و درختان خشک میوه داد و خلیج، دیگر آن خلیج تنهایی نبود. چشم ها دیگر نم نداشت. خورشید توان تابیدن و ابر توان باریدن را پیدا کرده بود. دیگر همه گلهای فرسوده از نو ساقه شان را محکم کرده بودند. این گونه بود پنجم جوزای سال  1326ه ش، در ان سالی که رهبر ما چشم به جهان گشود.                                                          

     زیاد گفته اند و گفته ایم، از این که چه شد در پنجم  جوزای 1326 ه ش, ولی باز هم حرفها ناتمام است. اگر چند قلم خسته شده است و زمان آهسته آهسته میگذرد ولی از مرور  کردن زندگی یگانه منشور عدالت  نه تنها روحیه من تازه میشود،  بلکه روحیه های دیگران نیز شاد و تازه میشوند و فکرها انگیزه  میگیرند و شعارها مزاری گونه می شوند.                                                                

بابه جان تولدت مبارک باد...!                                                                                                                                 

     آن روز برایت مبارک باد که با ولادت خویش دلهای  مرده را نیز زنده ساختی در رگهای خشکیده خون دوانیدی و در قلبهای خسته  تپش بخشیدی. تکرار آن لحظه ها برایت  مبارک باد، که با آمدنت اشکهای شادی از چشم ها سرازیر شد و شور و شرر در دلها پخش شد و آذان نگفته همه را، رو به قبله  و عطر پاش نشده را بر دنیای همه  پاشاندی.    

بابه جان تو آمدی و زمان سوی ما  تبسم کرد                                                             

زمین های قوم پس از یک دو قرن گندم کرد                                                             

تو آمدی وقناتها همه لبریز آب شدند                                                                 

و تشنه لبان همه سیراب آب شدند                                                                   

     شمردن کتاب مدح بابه کار من و چون من نیست، ولی دست در جای دستهایت می گذارم تا پرچم آزادی خواه  تو را در آسمان بر افراشته  نگهدارم!

                                                                                                      بابه تو جاودانه ای!

افغانستان و مشکل نظام سالم

 نوشته: محمدعارف خراسانی

      نزدیک به سه دهه است، که نظام سیاسی افغانستان از هم پاشیده و شکافهای درونی و قومی بشدت افزایش یافته، که این امر سبب بروز خشونت ها میان اقوام و همچنان محو زمینه برای ترکیب پذیری و تعامل اقوام با همدیگر گردیده است.

      افغانستان در مدت زمان این سه دهه، نه تنها در راه تکامل و مدنیت قدم برنداشته، بلکه رجعت و واپسگرایی جز دست آوردهای عمده ی آن بشمار می رود. تاریخ دوصد سال افغانستان همه حکایت کننده، از جنگ و خونریزی، قتل و کشتار، زجر و آوارگی و غصب املاک شهروندان توسط قوم خاص به همکاری و هم یاری حکومت می باشد.

      نظام سیاسی که در طی این دوران حکمروایی داشته، مبتنی بر ناعدالتی و نا برابری میان شهروندان استوار بوده و تمام نیرو و انرژی دولت صرف تفرقه افگنی میان اقوام و ایجاد نظام قبیلوی و محو تمدن های چندین هزارساله ای باشندگان این مرز و بوم گردیده است. همچنان می توان گفت، که پایه و ساختار نظام سیاسی افغانستان در این سه دهه مبنای مردمی نداشته و در یک چارچوب مشخص و معین برای حذف دیگران از قدرت و منحصر کردن آن به قوم خاص پایه ریزی شده است.

      چند ملیتی بودن باشندگان افغانستان، که هر کدام دارای ریشه های فرهنگی و تاریخی جداگانه است، در این نظام موجوده نمی توان کدام راه حلی را که منافع همه اقوام در آن محفوظ بماند جستجو کرد.  از همین خاطر است که تبدیلی نظام و تعدیل در ادارات دولتی یگانه امر ضروری  و الزامی پنداشته می شود.

      شما می دانید، در جهان امروزی ساختمان نظام سیاسی یک کشور طبق خواست همه ی شهروندان آن پایه ریزی می شود، تا همه شهروندان آن همه باهم در بهسازی کشورش سهیم باشند.

      دنیای امروز احترام به آزادی و حقوق شهروندی و احترام به کثرت گرایی را قدم نخست برای سهیم شدن شهروندان به همکاری با دولت برای حکومت داری بهتر می داند. در کشورهای که، کثرت اقوام آن کمتر مشاهده شود، می تواند نظام متمرکز و نیمه متمرکز هم تاثیر گذار در روند روی آوری به همبستگی ملی، دوری از انزجار و عدم اخلالیت در راه برد برنامه های دولتی قابل پذیرش باشد، اما در کشورهای که کثرت اقوام در آن بیشتر مشاهده شود، باید نظام غیر متمرکز را در آنجا پایه ریزی کرد، تا روند احترام متقابل میان اقوام حفظ گردد.  نمونه های گوناگون از نظام های متمرکز، نیمه متمرکز و غیر متمرکز امروزه در کشورهای مختلف جهان وجود دارد، که هر کدام آن دست آوردهای هم باخود داشته است. کشورهای مترقی و متمدن جهان امروز که دارای کثرت اقوام اند، با استفاده از شیوه دموکراتیک و ایجاد نظام غیرمتمرکز توانسته اند، که به مشکلات مردم و میهنش رسیدگی نماید. ولی کشورهای هم وجود دارند که بخاطر بعضی مصلحت ها به حقوق شهروندی و برابری اقوامش احترام گذاشته نشده و کشورش به انبوه از مشکلات دچارشده است. بطور نمونه گذشته از افغانستان دیروز، امروز هم این کشور نه تنها سیر صعودی نداشته، بلکه مسیر حرکت اش نزولی بوده و هرگونه فرهنگ معافیت جنایی و دهشت افگنی پشتبانی شده و فرهنگ احترام به قانون گرایی و ارزش های انسانی سرکوب می گردد.

     شما شاهد نمونه های بارز آن امروزه در کشور هستید، مسئله ای طرح آشتی جویی و مصالحه با طالبان و تروریستان، شدت گرفتن شکاف های درونی و طبقاتی و همچنان برتری خواهی نژادی و انحصار کردن قدرت در دولت، انکشاف نامتوازن و نبود تعدیل در ادارات دولتی همه و همه از جمله برنامه ریزها و برنامه های کاری نادرست حکومت فعلی می باشد.

     اگر بخواهیم افغانستان را افغانستان نوین بسازیم، نیازمند به ایجاد قانون گذاری دو اصل می توانیم باشیم.

اصل اول: ایجاد نظام سالم سیاسی، که در آن منحل کردن نظام قبیلوی و پایه ریزی کردن نظام فدرالی در کشور.

اصل دوم: ایجاد نظام سالم انسانی، که در آن مساوات و برابری میان اقوام افغانستان محفوظ  بماند.

      این دو اصل نزدیک به دو دهه پیشتر توسط رهبر فرزانه، استاد شهید عبدالعلی مزاری مطرح گردید، که مورد پذیرش اکثر از متفکران و اندیشمندان کشور گردیدُ ولی متاسفانه تا امروز دولتمردان مان موفق به ایجادآن نشده است.

      همه می دانند، که نظام های حاکم چه در گذشته دوصد سال و چه اکنون همه باهم اشتراکات و مشابهات های فراوان باهم دارند و کدام تفاوت کلی میان نظام های شاهی و امارتی دیروز و جمهوری امروز دیده نمی شود. به همین خاطر است، دیروز هم ما خون می دادیم، زجر و آورگی حقوق شهروندی ما بود و زمین های مان توسط زورمندان غصب می شد، امروز هم از هیچ کدام آن مصونیت نداریم.  در چنین شرایط افغانستان بستر مناسب برای پذیرش و تعامل اقوام باهم نبوده و همچنان زمینه کاری دولت برای راه برد برنامه هایش هم مشاهده نمی شود.

نفـــوذ تركيـــه در افغـــانســـتان

نوشته: عمر زاهدی   
دوشنبه ، 1 شهریور  1389

سرزمين افغانستان يكي از مناطقي است كه در يكصدسال اخير شاهد رواج انواع بينش هاي سياسي بوده است و جالب تر آن كه طرفداران هر يك از اين عقايد درصدد تحميل آمال و آرزوهاي خود بر تمام مردم افغانستان بوده اند. افغانستان در يك قرن اخير صحنه هاي متضادي چون تجدد طلبي امان الله خان، سنت گرايي محمد نادرشاه، مشروطه خواهي محمد ظاهر شاه، قوم گرايي داوود خان، كمونيستی دوره احزاب خلق و پرچم، اسلام گرايي مجاهدين و بالاخره فرقه گرايي متعصبانه طالبان را به خود ديده است.

 

يكي از انديشه هاي سياسي كه به ويژه پس از سقوط اتحاد جماهير شوروي سعي كرده است در سرتاسر آسياي میانه و از جمله در افغانستان جاي پايي براي خود باز نمايد، پان تركيسم است. طرفداران عقيده پان تركيسم به دنبال فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سعي كرده اند با استفاده از ويژگي هاي نژادي و زباني مشترك بين مردمان منطقه آسياي میانه نوعي وحدت سياسي را در اين منطقه به وجود بياورند كه البته در راستاي منافع تركيه و براي قدرت بخشيدن هرچه بيشتر به تركيه بوده است. آنها همچنين در تلاش بوده اند تا با تكيه بر اشتراكات نژادي و زباني هر يك از اين كشورها را به دوست و متحد وابسته به تركيه تبديل نمايند، اين سياست در افغانستان هم با جديت تمام تعقيب شده است. افغانستان سرزمين اقوامي همچون تاجيك ها، پشتون ها، هزاره ها، ازبك ها، قزلباش ها، نورستاني ها و تركمن ها است.

 در بين اين اقوام مختلف، اوزبیک ها، هزاره ها، قزل باش ها و تركمن ها ريشه نژادي ترك دارند كه در اين ميان هزاره ها و قزلباش ها از نظر فرهنگي كاملا به ايران نزديك هستند و در واقع از لحاظ تمام عناصر فرهنگي همچون زبان و مذهب به مليت ايراني مرتبط هستند. ولی در این اواخر با به میان آمدن شرایط جدید در منطقه و افزایش نفوذ ترکیه، پان ترکیست های منطقه در صدد جذب این دو گروپ قومی و شامل کردن شان در برنامه های خود برآمده اند. سران این مفکوره با مطالعه ژرف در جامعه افغانستان به این نتیجه رسیده اند که برای نیل به اهدافشان باید اینها را با خود داشته باشند و با بوجود آوردن وحدت بین اوزبیک ها و ترکمن ها از یک طرف و هزاره ها و قزلباش ها از طرف دیگر وزنه اجتماعی را به نفع خویش در کشور تغییر دهند.با توجه به نفوذ زیاد ترکان علوی در ارتش و استخبارات ترکیه و لابی های حمایت کننده شان، نظریه پردازان و سیاست مداران ترکیه به این نتیجه رسیده اند که حمایت از اوزبیک ها و ترکمن ها باید موازی با حمایت از هزاره ها و قزلباش ها باشد.البته پافشاری ترکیه در آینده احتمالاً واکنش ایران و حلقات حامی شان در داخل شدن به حوزه نفوذ ایران را به میان خواهد آورد.افزایش فعالیت مکاتب افغان ترک و نشر سریالهای ترکی در رسانه های حامی پان ترکیسم (مانند تلویزیون طلوع،تلویزیون آینه و......) تهاجم فرهنگی مخفی محسوب می گردد.

 اما اوزبیك ها از ديرباز با تركيه مناسبات حسنه داشته و بعد از نابودي شوروي هم به متحد استراتژيك تركيه در آسياي مركزي تبديل شده اند. آنها وزنه سياسي با اهميتي در افغانستان به ويژه در شمال اين كشور هستند و از عوامل مهم ترغيب تركيه براي حضور در افغانستان و ترويج پان تركيسم در اين كشور بوده اند. تركيه به خاطر اشتراكاتي كه با اوزبیك ها داشته است در ده سال گذشته از آنها در معادلات سياسي افغانستان حمايت كرده و سعي نموده تا با پشتيباني از اوزبیك ها در شمال افغانستان صاحب قدرت و نفوذ گردد و پان تركيسم را در اين منطقه ترويج نمايد. به خاطر همين هدف تركيه حمايت صريحي از ژنرال دوستم به عنوان نماينده اوزبیک ها ابراز داشت. اوزبیک ها با وجودی که از نظر نژادی به هزاره ها و قزلباش ها ترک تبار محسوب می شوند ولی از لحاظ تاریخی در دو جبهه کاملاً متضاد قرار داشته اند. از یک طرف اتحاد اوزبیک ها و عثمانی ها و از طرف دیگر اتحاد هزاره ها و قزلباش ها و جنگهای متعدد شان در خراسان به منظور کسب نفوذ وقوع پیوسته است که مثال برجسته آن جنگ خراز می باشد. بدین لحاظ اتحاد این دو قطب متضاد به دلیل تفاوت ها ی ایدیالوژیک حد اقل در آینده نزدیک دور از ذهن به نظر می رسد. سياست تركيه در ترويج پان تركيسم حتي به دنبال قدرت گرفتن طالبان در افغانستان هم تعقيب گرديد و آنها پس از شكست دوستم از طالبان هم علاوه بر پناه دادن به وي با رويه جديدي سعي در نفوذ به فضاي سياسي افغانستان تحت كنترل طالبان نمودند و عده اي را در لباس اسلام گرايان طرفدار طالبان به افغانستان گسيل داشتند تا در زير پوشش همكاري عقيدتي با طالبان مدارسي را در افغانستان تأسيس نموده و در اين مدارس پان تركيسم را ترويج نمايند كه البته اين مسئله براي رهبران طالبان آشكار گشت و آنها دستور اخراج اين مروجان پان تركيسم و تعطيلي مدارس شان را صادر نمودند. در برهه بعد از سقوط طالبان، تركيه درصدد بوده با پي گيري سياست هاي ذيل در افغانستان بعد از طالبان، قدرت را به دست گرفته و به گسترش پان تركيسم در اين منطقه كمك نمايد:

 الف: تركيه از بدو سقوط طالبان تلاش كرده است تا با روند به وجود آمده پس از كنفرانس بن همكاري كند و در اين راستا بوده است كه تركيه مناسبات صميمانه و نزديكي با دولت موقت و پس از آن دولت انتقالي افغانستان برقرار كرده و در بازسازي افغانستان وهمچنين برقراري امنيت در اين كشور فعالانه مشاركت كرده است. تركيه سهم عمده اي در نيروهاي ائتلاف بين المللي مستقر در افغانستان (ايساف) داشته و حتي مدتي فرماندهي اين نيروها را عهده دار بوده است. همين موضوع كمك زيادي به نفوذ تركيه در افغانستان مي نمايد، اين امر با توجه به پيشينه تاريخي هم كه تركيه در افغانستان دارد و برعكس كشورهايي همچون انگليس، روسيه، عربستان و پاكستان سابقه منفي در ذهنيت تاريخي مردم افغانستان ندارد، مي تواند منجر به قدرت گرفتن تدريجي تركيه در صحنه سياسي افغانستان گردد.

ب: تركيه همچنان از ژنرال دوستم و حزب وي يعني جنبش ملي اسلامي شمال كه نمايندگي اوزبیک ها را به عهده دارد، حمايت كرده و سعي مي كند تا محدوده قلمرو قدرت اوزبیک ها را در شمال افغانستان گسترش دهد.

 البته مانع جدي كه بر سر ترويج پان تركيسم بين هزاره ها و قزلباش هاوجود دارد فرهنگ كاملا ايراني آنها ست، آنها فارسي زبان و شيعه مذهب هستند و در گذشته هم نزديكترين روابط را با ايران داشته اند به سهولت تحت تأثير پان تركيسم قرار نمي گيرند، گرچه مناسبات نزديكي با تركيه داشته و حتي از تركيه كمك هايي هم دريافت كرده اند.

 به هر حال ترويج پان تركيسم در افغانستان امري پيچيده است كه كمتر مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است و به نظر مي رسد در آينده نزديك موجب بروز معضلاتي در صحنه سياسي افغانستان شود. در حال حاضر مي توان پيش بيني كرد، در صورتي كه پان تركيسم در بين هزاره و قزلباش هابتواند نفوذ كند بازهم شاهد تحميل يك عقيده خارجي به مردم افغانستان خواهيم بود، كه اين مسئله مسلما باعث افزايش تضادهاي قومي و عقيدتي در جامعه متكثر افغانستان مي شود. موردي كه به خصوص براي تاجيك ها زيان بار خواهد شد و آنها را به سرنوشتي شبيه تاجيك هاي تحت سلطه ازبكستان (سمرقند و بخارا) دچار خواهد كرد، امري كه فرآيند ملت و دولت سازي در افغانستان را از مسير طبيعي آن كه بايد بر اساس هويت اصيل و برخاسته از فرهنگ خراسان بزرگ (مشاركت همه اقوام آريايي و ترك) باشد، دور خواهد ساخت.

منبع: سایت الکترونیکی خاوران

تجزیه افغانستان، نظر شما چیست؟

     چندیست، که طرح تجزیه افغانستان به دو کشور "افغانستان شمالی و افغانستان جنوبی" در رسانه های داخلی و خارجی مطرح است. البته بار اول این طرح در سطح مطبوعات توسط رابرت بلک ویل سفیر سابق ایالات متحده آمریکا در هند، طی مقاله ای برای روزنامه فایننشیل تایمز صورت گرفت. وی در مقاله اش نتیجه جنگ نه ساله کشورش را در افغانستان بدون نتیجه دلخواه ذکر نموده و بحیث کم خرچ ترین و بهترین راه برای حل مسله افغانستان و بیرون رفت کشورش از این مسله، تجزیه بالفعل افغانستان را پیشنهاد نمود. به گزارش ایرنا، آقای پیتر گالبریت، معاون پیشین آقای کای آیده، نماینده سابق سر منشی سازمان ملل در افغانستان نیز تجزیه افغانستان را تایید نموده است. وی جنگ افغانستان را در اساس جنگ قوم پشتون، که طالبان اساسا متعلق به آن است و اقوام غیرپشتون می داند. آقای گالبریت می گوید، که جنوب افغانستان باید به طالبان واگذار شود، تا هر آنطوری که آنها دوست دارند، در آنجا حکمرانی نمایند و آمریکا باید از افغانستان شمالی در مقابل افغانستان جنوبی حمایت همه جانبه نماید.

     وحید عمر سخنگوی ریاست جمهوری طی سخنانی در نشست خبری روز سه شنبه اش، تجزیه افغانستان را مسخره و تمسخر آمیز دانست. به گفته وی هیچ افغانستانی حاضر نیست، این طرح را به پذیرد. آقای عمر یاد آور شد، در زمانی که هرج و مرج بر افغانستان حاکم بود و زمینه تجزیه افغانستان مساعد، افغانستانی ها نگذاشتند کشورشان تجزیه شود، ولی حالا که افغانستان دولت ملی دارد و دموکراسی در داخل کشور حاکم است، چگونه به تجزیه افغانستان می توان فکر کرد. احمد رشید روزنامه نگار و کارشناس پاکستانی، کسی که کتاب طالبان را نگاشته است، نیز تجزیه افغانستان را وحشتناک دانست. به گفته وی اقوام غیرپشتون در جنوب و پشتونها در شمال زندگی می کنند، لهذا امکان تجزیه افغانستان عملی نیست و در گذشته نیز هیچ یک از رهبران اقوام در حالیکه از طرف کشورهای همسایه تشویق می گردیدند، حاضر به تجزیه افغانستان نشده اند. همچنان آقای سرور جوادی، عضو پارلمان افغانستان طی مصاحبه ای با خبرگذاری فارس، در حالیکه تجزیه افغانستان را برای منطقه خطرناک دانست، ولی پیامد آنرا برای اقوام غیرپشتون نگران کننده ندانست.

     رهبران مطرح اقوام غیرپشتون در رابطه به تجزیه افغانستان تا هنوز نظریات شانرا بیان ننموده اند، آنها شاید بیان آنرا برای فعلا قبل از وقت می دانند و یا هم شاید از اظهار نظر شان در این رابطه می ترسند، زیرا تا هنوز صحبت آزاد در مورد این مسایل جرم بزرگ پنداشته می شود و برچسپ وطن فروش و خاین نصیب کسانی می شود، که حامی تجزیه اند...

     با در نظر داشت طرح تجزیه افغانستان و نظریات صاحب نظران در مورد، خواستم این سوال را از خوانندگان وبلاگ کویته نیز داشته باشم، که نظر شان در مورد تجزیه افغانستان چیست؟ آیا براستی آخرین گزینه، که همانا تجزیه افغانستان است، باقی مانده است تا مردم افغانستان شاهد زندگی آرام و مطابق خواست و دلخواه خودشان باشند؟

مشکلات فراروی زنان در انتخابات

نوشته:اسد سرخوش

تاریخ:8/7/2010م

     نظامها و حکومت های جهان مشروعیت خویش را از برگزاری انتخاباتی دموکراتیک آزاد و شفاف به دست می آورند. زمانی یک نظام را می توان نظام مردمی و قانونی دانست که همه شهروندان اعم از زن و مرد بدون تبعیض در یک فضای کاملا دموکراسی در شکل گیری نظام حضوری فعال داشته و در یک مشارکت سیاسی زعیم ملی خویش را انتخاب نمایند.

     حق مشارکت در انتخابات یکی از حقوق سیاسی هر شهروند بوده که می تواند با استفاده از این حق در مشارکت سیاسی سهم گرفته و در تعیین سرنوشت سیاسی،اجتماعی از طریق انتخابات عادلانه سری آزاد و فراگیر نقش خود را ایفا نماید، ولی هنوز در بسیاری از کشور های جهان قشر عظیم افراد جامعه "زنان" از این حق سیاسی خویش محروم بوده و حضور چشم گیری در فعالیت های سیاسی و اجتماعی ندارند و در تصمیم گیریهای سیاسی تبعیضات نسبت به زنان اعمال میگردد.این در حالی است که کنوانسیون رفع کلیه تبعیضات علیه زنان که مهمترین سند بین المللی در زمینه بهبود وضع زنان می باشد، به امضا رسیده و اکثر کشور ها آن را تآیید نموده است.

در ماده سوم کنوانسیون چنین آمده است:

دول عضو در تمام زمینه ها بالاخص در زمینه های سیاسی،اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی کلیه اقدامات لازم از جمله وضع قوانین را به منظور رشد و پیشرفت کامل زنان به عمل می آورند،تا اجرای حقوق بشر و بهرمندی آنها از آزادی های اساسی،برمبنای مساوات با مردان تضمین گردد.

در ماده هفتم کنوانسیون رفع کلیه تبعضیات علیه زنان آمده است که:

دول عضو به منظور رفع تبعیضات علیه زنان در زندگی سیاسی و اجتماعی کشور اقدامات مقتضی را به عمل خواهند آورد به خصوص در شرایط مساوی با مردان، حقوق ذیل را به زنان اعطا خواهند کرد.

الف:حق شرکت در کلیه انتخابات و همه پرسش های عمومی و واجد صلاحیت بودن برای انتخاب شدن در تمام ارگانهای منتخب مردمی.

ب:حق شرکت در تعیین سیاست دولت و اجرای آن در دوایر دولتی و انجام کلیه وظایف عمومی در تمام سطوح دولت.

     با وجودی تعهدات بین المللی مبنی بر محو خشونت و رفع کلیه تبعیضات علیه زنان باز هم می بینیم که تبعیض در بعضی کشور ها علیه زنان رو به افزایش بوده و زنان در فعالیت های سیاسی و اجتماعی سهم قابل ملاحظه ندارند و در مسایل سیاسی در حاشیه نگه داشته شده اند. در جوامعی مثل افغانستان که هنوز مردم تجربه زیادی از شرکت در انتخابات را ندارد و دو دوره انتخاباتی را تقریبآ پشت سر گزاشته اند به خصوص زنان با چالش ها و مشکلات زیادی در انتخابات مواجه هستند و بیم آن میرود که این قشر عظیم جامعه بر اثر پندار های غلط و حاکم بودن سنت های خرافی در بعضی ساحات کشور، از سهم گیری فعال در انتخابات و نقش شان در این پروسه همگانی و تعیین کننده محروم بمانند. چون در انتخاباتی ریاست جمهوری آن طور که باید و شاید زنان به احقاق حقوقی سیاسی خویش نایل میگردید، با تاسف باید گفت، که شرکت شان کم و نگران کننده بود.

     هنوز در بعضی از مناطق حضور زنان را در محافل و مجامع ننگ و عار می پندارند و هیچ حق برای آنان در موضوعات اجتماعی قایل نمی باشند و هنوز با دید شهروند درجه دو به زنان نگاه میشود و این نگرش و برداشت ها نسبت به زنان از دیدگاهای سنت های قبیلوی و بدوی حاکم در جامعه نشات می گیرد.

     با تآسف باید گفت که در جامعه افغانستان به خاطر عقب افتادگی بینش سیاسی زنان که این خود علل و عوامل گوناگون دارد و حاکمیت مطلق مردان و سلطه رسوم و عنعنات پایبند در جامعه اعمال تبعیض بین مردان و زنان با وجود تثبیت این حق در قوانین نافذه کشور، صورت می گیرد و زنان از حق مساویانه شان نسبت به مردان برخوردار نبوده همیشه مورد تبعیض قرار گرفته اند. کشور ما افغانستان هم اکنون با نزدیک شدن به انتخابات پارلمانی قرار میگیرد باید تلاش های جدی به خرج داد تا زمینه اشتراک زنان را در این پروسه با وجود موانع و مشکلات فراهم نمود.

مشکلات عمده که زنان در انتخابات با آن موجه هستند، قرار ذیل است:

1: حاکمیت طرز دید قرون وسطی نسبت به زنان:

     هنوز در بعضی از ولایات زنان حق بیرون شدن از خانه را ندارند و در بین چهار دیواری خانه محبوس می باشند و حتی حق ندارند با مردان اقارب خود و یا اقارب شوهران شان صحبت نمایند و نمی توانند در اجتماعات شرکت نمایند. با چنین رفتار و دیدگاهی هیچ گاه برای زنان فرصد داده نخواهد شد که در انتخابات شرکت کنند،در خیلی از جاها زنان حق رفتن در مراکز ثبت نام برای گرفتن کارت رای دهی را نداشتند که این خود یک حق کشی مسلم و ظلم فاحشی نسبت به زنان می باشد.

2: مردسالاری:

     در انتخاب نمودن زنان علاوه بر مواردی چون مسایل قومی،سمتی،نژادی،مذهبی و غیره موضوع مردسالاری یا به عبارت دیگر تصمیم شوهر و یا برادر و پدر نیز نقش خود را می تواند داشته باشد و در نهایت به فرد دلخواه مرد فامیل باید رای داد که این خود محروم نمودن زن از انتخاب خودش می باشد و نمی توان آن را یک انتخاب آزادانه و مستقل دانست،زمانی انتخابات به معنی واقعی آن می باشد که یک فرد طبق میل و اراده خود به فرد دلخواهش بدون کلام جبر و اکراه رای بدهند.

     اینها موانع و مشکلاتی است که در پروسه انتخابات زنان با آن مواجه بوده و است، لهذا کمیسیون انتخابات و سایر ارگانهای ذی ربط باید سهولیت های لازم را برای اشتراک زنان در انتخابات فراهم نمایند. تیم های آگاهی عامه و سایر ارگانهای مربوط فعالیت های شان را گسترش بیشتر به خرج دهند تا بتوانند، در محلات دور از مرکز و ولایات و ولسوالی ها یا رفتن قریه به قریه فامیل ها و زنان را تشویق به سهم گیری فعال شان در انتخابات نمایند، تا باشد که شاهد یک انتخاب سالم با ثبات و فراگیر در کشور باشیم.

آیا سناریوی کوچی‌گری در افغانستان پایان می‌یابد؟

(نگاهی به مراحل تطبیقی فرمان رییس جمهور کرزی)

نوشته: عزیز رویش

نوشتار کنونی حاوی برخی تذکرات در رابطه با معضل کوچی‌ها و هزاره‌هاست. به نظر می‌رسد فرمان آقای کرزی توقعات و خوش‌بینی‌های زیادی را برای حل دایمی و ریشه‌ای معضل کوچی‌گری در افغانستان پدید آورده است. نمایندگان و رهبران هزاره بیشتر از همه از صدور فرمان آقای کرزی ابراز امیدواری می‌کنند. شکی نیست که اگر این فرمان عملی شود، یکی از بزرگ‌ترین افتخارات تاریخی افغانستان به آقای کرزی و مدیریت سیاسی او تعلق می‌گیرد. ختم غایله‌ی کوچی‌گری نه تنها برای هزاره‌ها و سایر ده‌نشینان افغانستان التیامی از یک درد تاریخی است، بلکه برای کوچی‌ها نیز برگه‌ای برای ورود در زندگی مدنی محسوب می‌شود.

ظاهراً هزاره‌ها، به دلایل گونه‌گون، به نقطه‌ی کلیدی بحران و ثبات در افغانستان تبدیل شده اند. این موقعیت هزاره‌ها هم ریشه‌ها و دلایل تاریخی، فرهنگی و روانی دارد و هم جنبه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی. هزاره‌ها درست پس از سقوط رژیم کمونیستی در سال 1371 سوالاتی را در روابط خرده‌نظام‌های اجتماعی ملت افغانستان مطرح کردند که تقریباً همه‌ی معادلات سنتی در این کشور را به چالش کشیده است. معضل کوچی و تداوم کوچی‌گری یکی از این سوالات است که هنوز پاسخ دقیق خود را نیافته است.

فرمان آقای کرزی جدی‌ترین پاسخی است که از طرف نظام سیاسی به سوال کوچی‌گری در افغانستان داده شده است. تطبیق این فرمان را می‌توان در سه مرحله‌ی متفاوت مورد توجه قرار داد:
مرحله‌ی اول، مرحله‌ی خروج کوچی‌ها از محل؛
مرحله‌ی دوم، مرحله‌ی تثبیت و پرداخت غرامت به آسیب‌دیدگان بهسود و دایمیرداد؛
مرحله‌ی سوم، مرحله‌ی اسکان کوچی‌ها و ختم نهایی غایله‌ی کوچی‌گری در افغانستان.

به نظر می‌رسد فشارهای گونه‌گون سیاسی و پایان یافتن مأموریت کوچی‌ها برای نشان دادن زهر چشم به ساکنان محل، مرحله‌ی اول را به انتها رسانیده است. با قطعی شدن خروج‌ کوچی‌ها از محل، نمایندگان جامعه‌ی هزاره در پارلمان به تحصن خود پایان دادند و آقای خلیلی نیز از بهسود به کابل باز گشت.

اما چالش مهم‌تر با مرحله‌ی دوم آغاز می‌شود. گیریم به زخم روانی و عاطفی هزاره‌ها هیچ بهایی داده نشود، و گیریم ایجاد ترس و رعب و وحشت توسط کوچی‌ها را اقتضای طبیعت کوچیانه‌ی آنان تلقی کنند، حد اقل دو سوال مهم دیگر وجود دارد که نباید بی‌پاسخ بمانند:
اول، آوارگان چگونه شناسایی و برگردانده ‌می‌شوند؟
دوم، خسارات چگونه و تا چه مقدار تثبیت و پرداخت ‌می‌شود؟
برای پاسخ عملی و روشن به سوالات فوق، داشتن یک نظام مدیریتی سالم و کارامد اولین ضرورت است که ظاهراً هم دولت افغانستان و هم نمایندگان سیاسی هزاره فاقد آن می‌باشند. نمایندگان و رهبران سیاسی هزاره نمی‌توانند به طور انفرادی بر اجرای فرمان رییس جمهور در این بخش نظارت و اشراف داشته باشند. بازخواست‌های تلفونی و یا تذکرات پی‌درپی در اجلاس کابینه و یا شورای امنیت ملی و یا کنفرانس‌های مطبوعاتی به تنهایی کارساز نیست. مرجعی که باید این مرحله را تعقیب کند، سازوکارهای دیگری ضرورت دارد که عجالتاً دسترسی به آن محتمل به نظر نمی‌رسد.

فراموش نکنیم که آسیب‌دیدگان حوادث پنج‌سال اخیر تا کنون هم منتظر رسیدگی به وضعیت خویش اند و بحث پرداخت خسارت به آنان، بیشتر از التیام دردهای شان، طعنه‌ و شماتتی برای مناعت و عزت شان بوده است.

در گام دوم باید به این سوال هم پاسخ داد که منظور از خسارت و پرداخت خسارت چیست. مردمی که از محلات زیست خود آواره شده اند، در واقع تمام هستی خود را از دست داده اند. آیا در نظام مدیریتی متعلق به دولت و رهبران سیاسی هزاره ظرفیتی وجود دارد که بتواند به این خسارت به طور منصفانه و مدبرانه رسیدگی کند؟

و اما تطبیق مرحله‌ی سوم، همان سوال بزرگی است که اهمیت فرمان آقای کرزی بر بنیاد آن استوار بوده و به استناد آن مهم و تاریخی قلمداد شده است. سناریوی کوچی و کوچی‌گری در افغانستان با تطبیق همین مرحله‌ی سوم در فرمان آقای کرزی پایان می‌یابد. اگر این امر تحقق پیدا کند، شاید هزاره‌ها و همه‌ی مجامع مدنی در افغانستان مرحله‌ی دوم را با تمام کاستی‌های آن با مسامحه قابل پذیرش بدانند.
آقای کرزی برای تطبیق همه‌ی مراحل سه‌گانه در ختم غایله‌ی کوچی‌گری سه ماه را در نظر گرفته و تهدید کرده است که اگر ارگان‌های ذی‌ربط در تعمیل این فرمان کوتاهی کنند، مورد بازخواست و مجازات قانونی قرار خواهند گرفت. این بخش از فرمان آقای کرزی، جدیت و قاطعیت او را برای پایان دادن معضل کوچی‌گری نشان می‌دهد. اما به نظر می‌رسد، برای بررسی این مرحله نیز باید سه سوال مهم را پاسخ گفت:

اول، تعداد کوچی‌های افغانستان چقدر است که باید به آنها اسکان داده شود؟
دوم، منظور از اسکان تنها فراهم کردن سرپناه و محل ساده‌ی بود و باش است یا اینکه باید تا رضایت کامل کوچی‌ها به اقناع شان دوام داده شود؟
سوم، کوچی‌ها در کدام نقطه‌ی کشور اسکان داده می‌شوند؟
سوال اول، همان سوالی است که هیچ «زمامدار افغانی» تا کنون حاضر به پاسخگویی آن نشده است. آمار کوچی‌ها از حدود پنجاه و شصت هزار تا پنج و شش میلیون نفر نوسان دارد. کوچی‌ها هیچکدام سند تابعیت کشور را ندارند. در صورتی که صداقت و جدیت در برخورد با این معضل وجود نداشته باشد، اگر تمام مردم وزیرستان شمالی و جنوبی با کوچی‌ها یکجا شده و دولت افغانستان برای آنها اسکان فراهم کند، باز هم عده‌ی اندکی از «کوچی‌ها» به رضایت خواهند رسید و بقیه از ظلم و بی‌انصافی در حق زندگی کوچیانه‌ی خود گلایه خواهند داشت.

سوال دوم، باز هم کمیت نامعینی را احتوا می‌کند. اسکان کوچی می‌تواند از مبلغی معادل صد هزار افغانی تا صد میلیون افغانی برای هر کوچی را در بر ‌گیرد. باج سالیانه‌ای که همین اکنون پس از قتل و غارت و سوختاندن برای کوچی‌ها پرداخت می‌شود محاسبه‌ی اسکان و تأمین معیشت کوچی‌ها را به حد سرسام‌آوری بلند نشان می‌دهد. اگر چنین باشد، به نظر می‌رسد دولت افغانستان برای رسیدگی به این حساب، باید حد اقل یا عواید مجموعی یک قرنه‌ی کشور را به گروگان بگذارد و یا بردگی یک قرنه‌ برای بیگانگان را به گردن گیرد تا مگر خواسته‌ی کوچیان تأمین گردد.

سوال سوم، محکی دیگر است که باید به طور جدی‌تر به آن نگاه شود. هراس این است که سناریوی کوچی و تهاجم و فشار همه‌ساله‌ی کوچی‌گری همان «کلمه‌ی حق» با «اراده‌ی باطل» باشد. مثلاً اگر دولت یک بار بگوید که خوب، برای اینکه کوچی‌ها اسکان داده شود، باید شمال کشور به روی کوچی‌ها باز شود، آیا فکر می‌کنیم که راه حل عادلانه و نیکویی برای معضل کوچی‌ها پیدا شده است؟ شکی نیست که حلقاتی در درون دولت هستند که پروژه‌ی کوچی و کوچی‌گری برای آنها باری شدیداً سیاسی دارد. صدای «سقاوی دوم» هنوز لذت خود را در کام این حلقات حفظ کرده است. اینها همان حلقاتی اند که هنوز هم تصویر افغانستان قرن نوزدهم و بیستم برای شان نوستالژی سُکرآوری پنداشته می‌شود. وقتی حدود و ثغوری برای کمیت کوچی‌های افغانستان وجود نداشته باشد، و وقتی دولت با اقدامات گونه‌گون خود مدیریت دموکراتیک و مدنی خود را به طور جدی تحت سوال قرار داده باشد، آیا می‌توان گفت که سناریوی فشار کوچی همان طرح گسترش معضلات جنوب به شمال نیست؟
اگر گفته شود کوچی در ولایتی دیگر مثلاً لوگر یا جلال‌آباد ساکن شود، آیا ممکن است رضایت مردمان این محل برای پذیرش کوچی و الگوهای رفتاری کوچی‌گری تأمین شود؟

به نظر می‌رسد مردم هزاره و کوچی‌، هنوز هم برای اینکه بتوانند آرامش و سکون ذهنی خود را پیدا کنند، به بردباری و تأملی بیشتر ضرورت دارند. رهبران و نمایندگان هزاره، باید بیشتر از هر کسی دیگر، در ابراز خوشی‌های خود از تطبیق فرمان رییس جمهوری محتاط باشند. برای مردم رنجدیده، گنجشک هوا را پنج روپیه قیمت کردن منصفانه نیست. مردم به زودی اعتماد می‌کنند، اما وقتی در عقب اعتماد مردم، هراسی پنهان باشد که بیم رنج و آوارگی و بی‌عزتی را گوشزد کند، رهبران و نمایندگان نباید غیرمسئولانه‌ عمل کنند. اغفال مردم با وعده‌های سرخرمن، جفای غیرقابل جبران است. مردم، به هر حال، به آخر خط رسیده اند. چیزی باقی نمانده است که مردم را به هوای آن دلخوشی داد. سوال جدی است. در پیدا کردن پاسخ این سوال باید مسئولانه و مدبرانه حرکت کرد. برای انتشار بیانیه‌های سیاسی همان‌قدر مجال تنگ است که برای تبلیغات و شادمانی‌های تلویزیونی. کوچی‌ و کوچی‌گری را باید سوالی برای تصویر مدنی کشور خود در زمان حال و آینده نیز تلقی کرد.

منبع: شماره‌ی دوم هفته نامه «قدرت»

نیم نگاهی بر غصب و" تصرف عدوانی" املاک هزاره ها در زمان عبدالرحمن جابر

نوشته: عباس دلجو

مسئله غصب و تصرف عدوانی زمین ها و املاک شخصی هزاره ها را در زمان عبدالرحمن جابر، هم از منظر حقوق مدنی و هم از نگاه احکام اسلامی، میتوان به بحث کشید. بررسی ابعاد حقوقی و کیفری تصرف عدوانی زمین های هزاره ها در عصر حاکمیت سیاه عبدالرحمن بر عهده فرزانگان، دانشمندان و کارشناسان مسائل حقوقی، جامعه ما است که با طرح دعاوی حقوقی و کیفری بر علیه غاصبین و مجرمین، درین زمینه وارثین هزاره هائی را که در حاکمیت سیاه استبداد در گذشته، املاک شان بغارت رفته بودند، یاری رسانند و از طرف دیگر وظیفه علمای اسلامی است که در قبال غصب و تصرف عدوانی املاک هزاره ها توسط پشتون ها، به کمک و یاری وارثین جان باختگان و مظلومان و محرومان و مال باختگان دوره استبداد سیاه عبدالرحمن خان برخاسته و با بیان احکام صریح قرآن کریم و احادیث نبوی که کشتار و تصرف و غصب و تعدی و تجاوز را بر جان و مال مسلمان حرام دانسته، برای احقاق حقوق از دست رفته آنان اقدام عملی نمایند. اما این قلم با توجه به محدودیت بضاعت علمی و حوصله این مقال، صرف به طرح بحث غصب زمین های هزاره ها پرداخته، امیدوارم تا این بحث، مدخلی شود بر ادامه بحث های ازین قبیل تا در فرجام به اعاده حقوق از دست رفته مردم مظلوم جامعه هزاره، منجر گردد .

معنای اصطلاحی تصرف: "تصرف كه از آن به ید تعبیر می‌شود عبارت است از سلطه و اقتداری كه شخص به طور مستقیم یا به واسطه غیر، بر مالی دارد"{1}.

معنای اصطلاحی عدوان :"عدوان در لغت یعنی ظلم و ستم آشكار"{2}.

معنای اصطلاحی تصرف عدوانی: "تصرف عدوانی بمعنی اعم، عبارت است از خارج شدن مال از ید مالك یا قائم مقام قانونی او بدون رضای وی و یا بدون مجوز قانونی. عدم رضای مالك یا عدم اذن قانونی او موجب تحقق عدوان است"{3}.

با توجه به ماهیت تصرف عدوانی است که باید قضیه غصب زمین های هزاره ها را با رویكرد كیفری بررسی کرد تا علاوه بر رفع تصرف عدوانی، به مجازات مجرم نیز از نگاه قانون جزاء پرداخته شود . زیرا در ارتباط تصرف عدوانی زمین ها و املاک هزاره ها، عناصر معنوی و مادی جرم را کاملا مشاهده میکنیم :

الف : عنصر مادی جرم تصرف عدوانی

1- اقدام به تصرف املاك متعلق به دیگری بازور و عدوان

2- تصرف اموال غیر منقول

ب : عنصر معنوی جرم تصرف عدوانی:

 1- غاصبین املاک هزاره ها آگاه بر ماهیت عمل خلاف شان بودند

2- غاصبین املاک هزاره ها بقصد تفریح و تفنن اقدام به تصرف زمین های هزاره نکرده بلکه با قصد تصرف دایمی و مسکن گزین شدن به املاک هزاره ها این عمل را انجام دادند و به همین لحاظ از قندهار و خوست و دیره اسمعیل خان و سوات و باجور و... آنهم بصورت دسته جمعی به مناطق هزاره نشین حمله برده بعد از کشتار و فراری دادن هزاره ها با زور و جبر زمین ها و املاک آنان را متصرف شدند .

که درین زمینه تاریخ گذشته افغانستان به این واقعیت غیر قابل انکار، گواهی میدهد که زمین ها و املاک شخصی هزاره ها در گذشته با زور و جبر، غصب گردیده است  و تعریف غصب از نظر حقوقی، استیلای بر ملکیت غیر معنی میدهد و اگر این استیلا و غصب ملک غیر، با زور و جبر، صورت گرفته باشد مصداق عینی تصرف عدوانی محسوب میگردد و تصرف عدوانی از نگاه حقوقی، تصرف در اموال غیر منقول بدون رضایت مالک آنهم به نحو عدوان (با زور و جبر) تعریف گردیده است . درینجا تصرف عدوانی دارای دو ركن میباشد ؛ ركن مادی، تصرف است كه همان استیلای بر ملك غیر میباشد و ركن حقوقی، عدوانی بودن(با زور و جبر و اکراه) تصرف است . که با این دلیل در نفس تصرف عدوانی، دو جرم کاملا مشهود است اول تصرف ملکیت غیر بدون رضایت مالک دوم اعمال زور و جبر برای تصرف آن که هم از نگاه حقوق مدنی و هم حقوق کیفری این اعمال جرم تلقی شده و برای مرتکبین آن در چوکات قانون، کیفر و جزا در نظر گرفته شده است .

برای اثبات این مدعا، تاریخ گذشته افغانستان گواهی میدهد که عبدالرحمن جابر و لشکریان خونریز و سفاکش، هزاره ها را قتل عام کرده و بقیه که از دم شمشیر عساکر خونریز امیر عبدالرحمن، جان سالم بدر برده بودند از ترس کشته شدن و اسیری و زندان و به غلامی و کنیزی رفتن، مجبور به ترک خانه و کاشانه شان شده و راهی پاکستان و ایران و سایر بلاد در آن زمان گردیده و در آنجا ها مسکن گزین شدند . امیر عبدالرحمن و دار و دسته جنایتکارش که منتظر چنین فرصتی بودند تمام بقیه اموال و احشام و زمین های مزروعی فراریان هزاره را غصب و تصرف نموده و همه را در تملیک پشتون هائی که امیر را در قتل عام هزاره ها یاری رسانیده بودند، قرار دادند . در حالیکه همه میدانند که زمین و املاک غصب شده توسط شاهان و امیران و حاکمان مستبد و ظالم و واگذاری آن با زور و جبر به کسانی دیگر، شرعا حرام بوده و تملیک و غصب زمین مردم با حکم امیران و پادشاهان جابر و ظالم، هیچگاه وجه شرعی نداشته و ندارد . زیرا "غصب آن است كه انسان از روى ظلم، بر مال يا حق كسى مسلط شود و اين يكى از گناهان بزرگ است كه اگر كسى انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مى شود.از حضرت پيغمبر اكرم (ص ) روايـت شده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگرى غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مى اندازند ".

ادامه نوشته

کوچی، کثیف ترین وسیله برای پشتونیزه کردن افغانستان

نوشته: عبدالله رفیعی

     چندیست، که در اثر حملات وحشیانه کوچی نماها، بهسود در آتش می سوزد. آتشی، که دود آن با گذشتن هر روز عمدا غلیظ تر شده و با تاکتیک های صلح و تهدید قبیله سالاران درون دولت آقای کرزی چشم های بیشتری را می آزارد و زمینه یک جنگ تمام عیار جبهه ای را مساعد می سازد.

     در این نوشتار سعی بر آن نیست، که پدیده کوچی گری در کل و گذشته آن مورد بررسی قرار بگیرد، بلکه تلاشی است که طور خلص اهداف شوم پشتونیست ها، که در قالب کوچی گری سعی به برآورده شدنش صورت می گیرد، مورد بررسی قرار بگیرد و نیز راه های مناسب مبارزه ملی هزاره ها برای رهایی از این پدیده شوم، به نظر نگارنده  مورد غور قرار داده شود.

     در قالب کوچی ها و ورود آنها به هزارستان، از آغاز این پدیده تا قبل از روی کار آمدن دولت آقای کرزی بیشتر از همه دو هدف مشخصا تعقیب می گردید، که در نهایت راه به سوی پشتونیزه کردن افغانستان  می برد. یکی از این اهداف، هدف اقتصادی بود، یعنی کوچی ها و کوچی نماها با به فروش رساندن اموالی که از بازارهای پاکستان به ارزان ترین قیمت می خریدند، بر ساکنین هزارستان، سود بزرگی را به جیب می زدند. هدف دومی، عبارت از هدف سیاسی بود، که با تعقیب آن تلاش برای غضب زمینهای هزاره ها و در نهایت حذف کلی هزاره ها به هر طریق ممکن به صورت کلی از افغانستان بود، ولی اینک بر علاوه اهداف ذکر شده بالا، که متاسفانه در برآورده شدن آن تا اندازه ای موفق نیز شدند، هدف خطرناک دیگری نیز گنجانیده شده است.

     هدفی که اینک برجسته تر از دیگر اهداف معلوم می گردد، کشانیدن جنگ از مناطق جنوبی افغانستان، که اکثریت ساکنین آنرا پشتونها تشکیل می دهد، به مناطق مرکزی و صفحات شمال کشور است، که اکثریت ساکنین آنرا هزاره ها، تاجک ها، ازبک ها و دیگر اقوام تشکیل می دهند. با انتقال جنگ از جنوب به شمال در ضمن بر آورده شدن هدف فعلی پشتونها، زمینه تسریع شدن اهداف قبلی آنها، که همانا حذف دیگران و پشتونیزه کردن افغانستان است، نیز هرچه بهتر میسر می گردد.

    پشتونها چندیست، که خود شکار بازی خطرناک خودشان شده است. وطن فروشی های پشتونها، اینک از خودشان قربانی می گیرد. پشتونها امروز تا اندازه ای به طبل خریداران شان می رقصند، که اختیار شان کاملا از دست خودشان رفته است. عده از آنها برای فعلا دموکرات های اند، که علمبردار ورود نیروهای آمریکایی و ناتو به نام مبارزه با تروریسم در افغانستان شده اند. در حالیکه عده دیگر شان تروریست های اند، که آرامش زندگانی جهانیان را به هم زده اند. این دو جریان پشتونی، که تا قبل از این همه آرمانهای دیگر شانرا قربانی پشتونیزم شان می کردند، اینک در مقابل یکدیگر حذف می شوند. از حادثه یازدهم سپتامبر تا به امروز، وحشی گری های پشتونها، آنها را در مناطق جنوبی به کام مرگ فرستاده است و این عمل سبب اندیشه عمیق تیوریسن های پشتون گردیده است، تا چگونه جلو وحشی های سر سپرده های شانرا گرفته و از پشتون کشی جلوگیری کنند.

     پشتونها اگرچه نهایت سعی و تلاش های شانرا در راه برگرداندن آرامش به مناطق جنوبی به کار بسته اند، ولی از قرار معلوم تا اینک به جایی نرسیده اند و تیر شان به سنگ خورده است. پشتونها اینک می خواهند از حربه دیگری برای نایل شدن به هدف شان کار بگیرند. این هدف شان چیزی دیگری نیست، بجز قربانی کردن و بدنام ساختن هزاره ها، برای جلوگیری از کشتار پشتونها و آوردن آرامش در مناطق جنوب افغانستان.

     پشتونها با بازنمودن جبهه جدید جنگ با هزاره ها می خواهند انگیزه پشتونها را در کل، در رابطه با جنگ تغییر دهند. آنها به پشتونها می خواهند تلقی کنند، که بخاطر جنگ های درونی آنها، هزاره ها روز به روز قدرتمند تر و در عرصه های مختلف پیشقدم تر شده اند و به زودی ممکن عنان قدرت را نیز بگیرند و اینک نیز مانع ورود کوچی به مناطق مرکزی و صفحات شمال افغانستان شده اند، لهذا جنگ مقدس برای پشتونها قبل از همه جنگ با هزاره هاست نه با کدام جریان دیگر. تیوریسن های پشتون به این صورت انگیزه های جنگی جریان های با هم مقابل پشتونها را می خواهند، تغییر بدهند و آنها را با یک انگیزه جدید دوباره با هم متحد نموده و معیار ایده آل شانرا دوباره، قبل از همه ارزشها، به پشتونیزم برگردانند.

     از قرار معلوم راه اندازی این جنگ، که از طرف یک عده خاصی خصوصا افغان ملیت ها صورت گرفته است، هم اینک تاثیر اش را گذاشته است و اینک از طرف سور خلقی، طالبان و تا حتی میانه رو های پشتون همچون آقای مجددی حمایت جدی میشود. حمایت آقای مجددی از کوچی ها طی سخنانی از کرسی مشرانو جرگه، خود مهر تایید بر عملکرد های کوچی ها است و از طرف دیگر فرمان ریاست جمهوری، که در آن ذکر از پرداختن خسارت به کوچی ها شده است، خود بر حق دانستن کوچی ها می باشد. پشتونها آگاهانه کوچی نما ها را به منطقه فرستاده اند و تصمیم ندارند، که آتش جنگ را خاموش نمایند، بلکه به هر قیمتی تصمیم ادامه آن را دارند، تا با کشتار هزاره ها، زمینه آرایش دوباره خودشانرا مساعد سازند و یا حد اقل با ادامه این جنگ می خواهند تمرینی داشته باشند برای ارزیابی حملات آینده شان و از طرف دیگر اگر هزاره ها دست به مقاومت مسلحانه و جبهه این بزنند، آنها را تروریست، جنگ طلب و جنگ افروز معرفی نموده و با اردوی ملی و نیروهای بین المللی شدیدا سرکوب نمایند و به این صورت جنگ را به داخل هزارستان و صفحات شمال بکشانند.

     سوال اینجاست، که دشمنان قسم خورده ما راه اندازی و ادامه جنگ هدف شان است، ولی وظیفه ما چیست و ما با این پدیده شوم کوچی گری چگونه باید دست به مبارزه بزنیم، تا سرزمین، عزت، جان، مال و ناموس خویش را حفظ نمایم. به نظر صاحب قلم، در راه مبارزه با این پدیده شوم باید یک حرکت ملی از طرف هزاره سراسر جهان با همکاری دیگر اقوام و جریانهای مدنی به صورت یک پارچه، هوشیارانه و مدبرانه در سه جریان زیر همزمان تا نجات دایمی از پدیده شوم کوچی گری صورت بگیرد:

·         ایجاد هماهنگی، انسجام و اتحاد در بین خود هزاره ها و با اقوام غیر پشتون:

     ما باید نیک بدانیم، که این جنگ فقط و فقط جنگ هزاره های بهسود با کوچی نما ها نمی باشد، بلکه کوچی نماها می خواهند، برای ورود به هزارستان و صفحات شمال به حیث دروازده ورود از بهسود استفاده نمایند. و این هزاره های بهسود است، که اینک سپر بلا برای حفظ هزارستان و صفحات شمال شده است، لهذا اگر هزاره های سراسر جهان، تاجک ها، ازبک ها و دیگر اقوام کوچک و بزرگ می خواهند، در آینده مصون بمانند، باید پشتبانی فوری مادی و معنوی شانرا از هزاره های بهسود دریغ ننمایند. از طرف دیگر لازم است، که متوجه خاینین و معامله گران نیز از همه بیشتر اینک بود، زیرا سر سپردگان به دشمن، متاسفانه هیچگاه به خود نمی آیند و از هر جریانی برای بی اتفافی و به بیراهه کشاندن مبارزات استفاده می نمایند و اینک نیز تلاش های شانرا به شدت درین راستا ادامه می دهند.

·         اعتراضات مدنی:

     یکی از روش های دموکراتیک و کم هزینه برای برآورده شدن اهداف مشخص در تمام جهان امروزه همانا اعتراضات مدنی می باشد، لهذا اعتراضات مدنی جاری، هرچه شدید تر شده و دامنه  آن وسیع تر گردیده و در هماهنگی با جریانهای مدنی ملی و بین المللی و هزاره های سراسر افغانستان و جهان به سطح رسانه های بین المللی و تظاهرات جهانی ظاهر گردد. بدون شک این اعتراضات اگر نفوذ در گوش های کر دولت مداران نکند، کشور های دخیل در مسله افغانستان را مجبور به دخالت در این مسله خواهد کرد، تا فشار مطلوب را بر دولت آقای کرزی وارد آورند، که جلو وحشی گری های کوچی نماها را گرفته و به حل دایمی این مسله اقدام نمایند. البته این اعتراضات تا زمانی ادامه یابد، که مسله شوم کوچی گری این بار برای همیش خاموش گردد، در غیر آن اگر منظور فقط بیرون راندن کوچی موقتا از ساحه باشد، سودی قابل ملاحظه ای ندارد.

·         پتشبانی از جبهه فعلی مقاومت و تشکیل جبهه های جدید مقاومت:

     در قانون جنگ هر قدر دشمن دست آورد داشته باشد، به همان اندازه طلب اش بیشتر می شود، لهذا با کمک مالی هر یک از هزاره های در کل و اشخاص متمول و با احساس به صورت خاص جبهه مقاومت پشتبانی، انگیزه دهی و قدرتمند تر گردد، تا در ضمن جلوگیری از پیش روی کوچی نماها در موقع ضرورت ضربات دندان شکن را به دشمن وارد نمایند، تا دشمن کاملا میدان را بدون حریف و خالی تصور نکند و حاضر به قبول حقوق حقه مردم ما گردد.

                                                                                                             و من الله توفیق

پنجم جوزا، نقطه ی عطفی درتاریخ ملت ما

نوشته: رمضانعلی محمودی

     زندگی بشر، همواره با مجموعه ی ازتحولات ها، دیگر گونی ها و فراز ونشیب ها پیوند و رابطه داشته و در فرایند این تحولات و دیگر گونی ها، صفحات گوناگون و متعددی از زندگی بشر را درتاریخ به ثبت رسانده است.

     هردوره از تاریخ، رنگ بخصوص خود را داشته و با تناسب شرایط  و زمان و نحوه ی ساختار نظام  اجتماعی، فرهنگی  و سیاسی در منظر نگاه ها و دیدگاهها قرار گرفته است. دریک نگاه کلی، میتوان دو تصویر ازگذشته تاریخی بشر ارایه کرد. دریک تصویر آزادی، برابری، عدالت و رعایت حقوق مدنی، در پرتو یک حاکمیت وسیاست سالم وبخردانه، در تصویر دیگر، ظلم ، خفقان، تزویر، بهره کشی، در پرتو یک نظام مستبد وظالم، که در هردو صورت بازتاب آن در زندگی توده ها منعکس گردیده است و این گونه تحولات، بدنبال خویش تبلور و تبارز شخصیت ها واستعدادهای نهفته  درجامعه را نیز درپی داشته است. اگر کمی به گذشته ها بر گردیم، در می یابیم که، درجوامع پیشینه، افرادهای همچون فرعون ، معاویه، نمرود، ابوسفیان،  یزید وامثالهم قلم بر صفحه ی تقدیرات وسرنوشت مردم می کشیدند و بر معیار خواستها، مطامع وهوسهای شخصی شان ارزشها را در زباله دانهای حاکمیت شان دفن می نمودند، دست به رذالت ها، خباثت ها، آدم کشی ها وستمگری ها می زدند و بعضا هم  خود را خدای مردم می پنداشتند.

     دربرابر چنین اشخاص، انسانهای وارسته ی همچون: موسی، ابراهیم، محمد، علی، حسن وحسین، پا به عرصه ی گیتی نهادند وپرچم ارزشها را بر افراشتند وسیاست های نابخردانه و جاهلانه آنانرا به باد بطالت کشانیده  وپرده های تزویر را پاره کردند و افق تازه ی در زندگی تیره مردم باز نموده  و با هر گونه ظلم وخفقان تا پای جان ایستادگی کردند.

     وهم اینان بودند که الگوی مقاومت وپایمردی را برای نسلی بعد ازخویش  بجا گذاشتند. درتاریخ معاصرما، ( افغانستان) بویژه هزاره، نیز تحولات های بسیار شکننده و عجیبی رخ داده است، این رویکرد پیامدهای ناگواری  انسانی را درپی داشته ، از قبیل: قتل عام ها، آوارگی ها، فرمان بردگی، غضب سر زمینها، طرح تکمیلیه نابودی هزاره ها، توزیع زمین هزاره ها به افغانهای هند و افغانستان، جعل اسناد(درزمان عبد الرحمن جابر وباداران وی) واز این قبیل ظلم ها در تاریخ مردم ما قابل ملاحظه است. درمقابل، ازمیان قشر رنجدیده و درد کشیده مردم هزاره، مردان بزرگی همچون: کاتب، بلخی، ابراهیم خان، عبدالخالق پا به عرصه گذاشته اند، دردها ورنجهای مردم شان بخوبی حس کردند وتبدیل به الگوهای شخصیتی واجتماعی شدند. در تداوم این حرکت ها، روزنه دیگری برروی مردم باز شد  وآن اینکه، در پنجم جوزای سال 1326 هجری شمسی، دربوستان حاج خداداد واقع درقریه نانوایی چهارکنت ازتوابع بلخ، سرو سر افرازی قد بر افراشت، خزان ما را به گلستان مبدل کرد، اوکسی نبود جز مرد ایثار ومقاومت عبدالعلی مزاری (رح) که با تولدش، مردم رنج کشیده ی هزاره  را جان تازه بخشید و روزنه جدیدی را درتاریکنای این مردم گشود و دردلهای خسته مردم نور امید را مشتعل ساخت و مکتب عزت وسربلندی، مقاومت ومبارزه را اساس گزاری نمود.

     روحیه بلند مبارزاتی ومعنوی او صفحه ی تازه در تاریخ مردم ما گشود و وزنه های سنگین ظلم را که بر گرده های مردم سنگینی کرده بود برداشت. دوران کودکی او توأم با حاکمیت استبداد محمد زایی ها در افغانستان است. او تداوم حرکت ها، انقلاب های فرهنگی کاتب، بلخی،قیام  ابراهیم خان، وعبدالخالق را بخوبی درک کرد و برای ریشه کن نمودن شجره خبیثه جبهه ی مقاومت را اساس گزاری نمود. ویژه گیهای منحصر به فرد او را می توان درچند بخش بطور گذرا بیان کرد.

1-  داشتن روحیه انقلابی ومبارزاتی: او این روحیه را از شهید بلخی کسب می کند. چنانچه خود در اظهاراتش بیان می کند. " درآن وقت که شهید بلخی  درقریه ما ودر مهانخانه ما بود، ازصحبت های او خیلی چیزها یاد گرفتم، که ازجمله تأکیدات شهید بلخی  تشویق بنده برای رفتن درعسکری بود، بلخی می گفت: "اگر ملا می شوی باید مجتهد شوی واگر روضه خوان می شوی باید واعظ وخطیب شوی، اگر دزد و راهزن می شوی باید بانگ را بزنی، نه خانه ی مردم بیچاره وفقیر را، اگر سیاستمدار می شوی، باید رییس یا وزیر شوی"این تلقینات روحی، از او یک شخصیت مقاوم ومبارز ساخت.

2- تدین وروحیه بلند معنوی وی: این روحیه بلند معنوی، شجاعت وشهامت را دراو به اوج رسانده بود که هیچگاه چشم ترس  وهراس نداشت، اعتقادات محکم درونی وی بر اراده وی می افزود.

3- روحیه حق طلبی وحقخواهی وی: درزمانیکه او مشغول تحصیل بود، امکاناتی که دراختیار مسؤلین مدرسه بود وطلاب ازآن محروم بودند، ایشان با تحریک نمودن طلاب فقیر قفل انبار را شکسته وآذوقه را بین طلاب تقسیم می کند. همچنان درزمان مقاومت وقبل ازآن می گفت"که دیگر کسی نمیتواند بما بگوید دو فیصد یاسه فیصد بلکه میزان نفوس، معیار حق ما است".

4- روحیه فرهنگی وی: وی درسالهای تحصیل، باهمکاری جمع ازطلاب کتابخانه جوادیه را در" بلخ" تأسیس کرد وهمچنان کتابها، وآثار اسلامی وانقلابی متفکران اسلامی را درمیان طلاب توزیع کرده وآنها را به مطالعه کردن ورفتن در میان مردم به منظور سخنرانی وبیان افکارهای اسلامی وانقلابی تشویق می نمود، دستاورد فرهنگی دیگر وی تأسیس مجله حزب الله بود.

5- روحیه سیاسی وی: اوهمواره برای نجات مردمش وارد عرصه های سیاسی شده واز این رو به کشورهای عراق، ایران سفرکرده وبا شخصیت های همچون امام خمینی(رح)  درباره اوضاع سیاسی به گفتگو می پردازد وحتی دراین زمینه دستگیر می شود و درزندان ایران با شهید رجایی ازنزدیک آشنا می شود. درزندان به دست "ساواک" شکنجه می شود، به اندازه ی که داغهای سوختگی آن تا مدتها در بدنش آشکار وهویدا بوده است. چنانچه اززبان خودش نقل می کند.

"روزی سیگار روشنی را روی زخم صورتم خاموش کردند، به امید اینکه یک آخ بگویم ولی تا آخر چشم درچشم آنها دوخته وساکت وصبور ماندم تا شخصیت یک طلبه افغانی را خرد نتواند" همچنان در مبارزه با رژیم شوروی جبهه گیری ها وسازماندهی های بزرگ را ازخود به نمایش گذاشت که دراینجا به همین مقدار بسنده می شود.

6- روحیه عدالتخواهی ومبارزه با محرومیت: او همواره عدالت اجتماعی را شعار خویش ساخته بود واز حقوق همه ملیتها حرف می زد، ومی گفت" ماحقوق ملیتها را خواسته ایم، حقوق ملیتها بمعنی برادری وبرابری است" که سرانجام بخاطر حس عدالتخواهی خویش جام شهادت را می نوشد ویادش را دردلها جاودانه می سازد.

پس بنابر این، پنجم جوزا نقطه عطفی درتاریخ ملت ما است. این روز فرخنده ومبارک را به همه عدالتخواهان بخصوص ملت ستم کشیده هزاره تبریک وتهنیت عرض می دارم. امید است  که همه ساله ازاین روز فرخنده تجلیل وگرامیداشت مناسب آن بعمل آ ید. انشاالله.

به بهانه تهاجم خونین کوچی ها بر هزارستان

نوشته: عبدالغفور ربانی

     رژیم های قومی که نه از مجرای قانون، که از مجرای فرمان حکومت می کردند، مشکل عمده ای افغانستان بوده و است. این رژیم ها که بر پایه انحصار قدرت سیاسی، اقتصادی و آموزشی به نفع یک قوم استوار بود، می کوشیدند، تا گروه های قومی دیگر را از همه ی صحنه ها حذف نمایند.

     حذف گروه های قومی دیگر در کشور افغانستان معمولا از طریق اشغال اراضی، قتل و اخراج بومیان صورت می گرفت، اشغال اراضی و اخراج بومیان نیز از دو کانال عملی می گردید:

1.       اشغال اراضی از کانال کوچی ها

2.       اشغال اراضی از کانال دادن زمین به ناقلین

*****

     اگر ما پدیده کوچیگری را در افغانستان از آغاز تا کنون با دقت مورد ارزیابی قرار دهیم، می بینیم که این پدیده، یک پدیده تصادفی و از روی اجبار نیست. این پدیده در راستای سلطه ی قومی و غضب زمین های مردم بومی آغاز گردیده و در مسیر سلطه ی قومی حفظ و نگهداشته شده اند. سنت کوچیدن از یک جا به جای دیگر، از چراگاهی به چراگاهی دیگر در تمام جهان وجود داشته است، اما با رشد فرهنگ شهر نشینی و روی کار آمدن دولت های ملی به تدریج از میان رفته است. تنها در افغانستان بنا به ملاحظاتی سنت کوچیگری ادامه داشته و حلقاتی در درون هیات حاکمه کنونی هنوز هم می خواهند این سنت ادامه یابد.

     کوچ برادران پشتون به قوم میر صدیق فرهنگ از دامنه ی جبال سلیمان آغاز شد  و مردم بومی در اثر شرایط به وجود آمده به نحوی از انحا از جاها و مزارع شان رانده شدند. اشغالگران جدید، که زمین ها را تصاحب می نمودند با پشتوانه ی دولتی که بعدا یافت، در این راستا حرکت خود را ادامه دادند. رژیم های قومگرای گذشته کوچی ها را در دسته های منظم عیار می کردند، پیشرفته ترین اسلحه های روز را در اختیار آنان می گذاشتند و پس از آن، آنها را تشویق می نمودند، که نقاط خوش آب و هوای کشور را و بویژه نقاط خوش آب و هوای هزارستان را مورد تاخت و تاز قرار دهند. در قبال تهاجم این پدیده همه ی مردم افغانستان خسارات مالی و جانی زیادی را متحمل شده اند، اما گسترده ترین خسارات را مردم هزاره متقبل گردیده اند. این مردم در اثر این هجوم های سازمان یافته و برنامه ریزی شده نه تنها زمین های خود را از دست دادند، که در بسا موارد قتل عام شدند و جوانان آنها نیز به عنوان برده و کنیز فروخته شدند.

     حال این پرسش مطرح می گردد، که با توجه به اوضاع و شرایط عصر کنونی وبه میان آمدن ارزش های جدید و با توجه به این که اکثر از کوچی ها تاجران و سرمایه داران بزرگ هستند و در خیلی جاها صاحب دکان ها، مغازه ها و زمین های کلان هستند، چرا این پدیده باز حفظ و نگهداری می شود؟ چرا رژیم های گذشته و حلقات قومگرای دولت کنونی اصرار بر حفظ و تداوم این پدیده داشته و دارند؟

     کوچیگری گرچند از ورای مرزها صورت می گرفت و پدیده درون مرزی نبود و باید این مشکل در ورای مرزهای افغانستان حل می گردید، نه در داخل افغانستان، اما این پدیده ذریعه دولتمردان قومی صبغه داخلی یافت و در داخل نیز نه تنها طرح و برنامه ای برای حل این مشکل ریخته نشد، که دولتمردان افغانستان کوشیدند، این پدیده حفظ گردیده و تداوم یابد.

     اصرار دولتمردان گذشته افغانستان بر حفظ و تداوم این پدیده به منظور ذیل صورت می گرفت:

1.       به فقر کشیدن هزاره ها، از طریق تصاحب چراگاه ها و گرفتن زمین و مایملک آنان.

     کوچی ها در گذشته نه تنها با پشتوانه ی فرمان دولتی و با همکاری مامورین دولتی و با زور تفنگ از طریق تصاحب چراگاه  های هزاره ها مالداری و دامداری را که یکی از پایه های اقتصاد آن مردم را تشکیل می داد، از آنان می گرفتند، بلکه می کوشیدند با ابزار زور و تزویر زمین و مایملک آنانرا نیز در اختیار بگیرند.  اشغال اراضی به علاوه فرمان حکومتی از طریق مقروض ساختن هزاره ها نیز عملی می شدند. هزاره ها در آن وقت پول نقد به آنصورت در اختیار نداشتند، کوچی ها که تجارت هزارستان را به علاوه چراگاه های آن، نیز در انحصار خود گرفته بودند، تعداد زیاد اجناس پاکستانی را هر سال وارد هزارستان می کردند، هزاره ها که از روی تمایل یا اجبار از خریداران این اجناس بودند، چون پول نقد در اختیار نداشتند، اجناس را در مقابل اجناس و یا به صورت نسیه می خریدند و در بسا موارد که هزاره ها اجناس کوچی ها را نمی خریدند، آنها اجناس خود را آورده در خانه های هزاره ها می انداختند و با غرور و تکبر می گفتند، ما این اجناس را از پاکستان تا اینجا برای چه و برای کی حمل نموده ایم؟ سال دیگر باید قیمت این اجناس را برای ما تهیه کرده و بپردازید. بعد از گذشت یکسال، که کوچی ها وارد هزارستان می شدند، چون مردم توان پرداخت پول آنانرا نداشتند، پول را به عنوان قرض با محصول بر آنان تحمیل می کردند، یعنی از آنان سند می گرفتند به این مضمون، که ما پول را به عنوان قرض در اختیار تو تا یک سال دیگر قرار می دهیم با این شرط که در قبال هر صد افغانی مقدار معین گندم و یا تعدادی گاو و گوسفند به عنوان حاصل پول در سال آینده در اختیار ما قرار دهید. چنین نظام معاملاتی که ذریعه دولتمردان قومگرای آن زمان طرح ریزی گردیده و با دست کوچی ها در هزارستان بر هزاره ها تحمیل می شدند، برای هزاره ها فاجعه آور بود، زیرا با سیرصعودی قرض بالاخره زمین های هزاره ها در قبال قرض کوچی ها در اختیار آنها قرار می گرفتند.

     هزاره ها برای دادرسی هیچ مرجعی نداشتند، مامورین دولت در منطقه همه از قوم و تبار کوچی ها و همه حامی و پشتبان آنها بودند. در مرکز اصلا هزاره ها را راه نمی دادند، تا شکایات خود را از مظالم مامورین دولت و کوچی ها طرح کنند. آقای حسین نایل در این مورد در صفحه "۹۰" کتاب سرزمین و رجال هزاره جات می نویسد:

     (داود خان در مورد مردم صفحات مرکزی "هزارستان"  نیت خوبی نداشت و نمی خواست آن مردم از پلان های اقتصادی و انکشافی دولت بهره ور گردند، چنانکه پلان های پنجساله و دوم که در دوره حکومت او صورت گرفت، هیچ چیز برای هزاره جات در نظر گرفته نشده بود. با اینجال او در سال 1333 که در مقام صدارت قرار داشت، سفری به بعضی از قسمت های مرکزی و شمالی هزاره جات به عمل آورد و مدت کوتاهی در بهسود توقف نمود. وقتی مردم بهسود از بد رفتاری مامورین دولت و مساله کوچی به او شکایت بردند، بدون کدام توجه به شکایات آنان و بدون دادن کدام وعده در جهت رفع مشکلات شان، به صورت ناراضی بهسود را ترک گفتند.) به این صورت می بینم، که هزاره ها یا موفق به طرح شکایات خود به پیشگاه مقامات حکومتی نمی گردیدند و اگر از روی تصادف موفق می شدند، که شکایات خود را به پیشگاه مقامات حکومتی طرح کنند، جواب خود را با انزجار، خشم و قهر مقامات حکومت قومی دریافت می کردند.

2.       سرکوب فرهنگی، محو شخصیت ملی و حذف جغرافیایی سیاسی و منطقوی هزارستان.

     کوچی ها در هزارستان نه صرف به عنوان رمه داران و شتر داران در گشت و گذار بودند، که به صورت یک ارتش اشغالگر در راستای سیاست رژیم قومی عمل می نمودند، آنان نه تنها چراگاه ها و زمین های هزاره ها را با پشتوانه ی فرمان دولتی تصاحب می کردند، که می کوشیدند برای تحکیم سلطه ی رژیم های پشتونی، فرهنگ، تاریخ، و هویت هزاره ها را نیز نابود کنند. کوچی ها سنت های اعتقادی مردم را مورد استهزا قرار می دادند، بر شخصیت های ملی حمله می کردند و سعی می نمودند، که آثار فرهنگی و تمدنی مردم هزاره را نابود کنند و با کشتن روح ملی و حذف آثار فرهنگی زمینه ای را به وجود بیاورند، که هزارستان از جغرافیای سیاسی و منطقوی حذف گردد و کشور در راستای پشتونیزه شدن، که سیاست اصلی رژیم های قومی بود شتاب بیشری بگیرند.

     می بینید، که کوچیگری در افغانستان کاملا یک پدیده سیاسی و اقتصادی بوده و است و رژیم های قومگرا همیشه از آن در راستای محو شخصیت ملی گروه های قومی دیگر و پشتونیزه کردن کشور استفاده کرده و می کنند، چنانچه نویسنده کتاب "سقاوی دوم" نیز برای رژیم طالبان چنین پیشنهادی را ارایه می داد.

     بخش دیگر پشتونیزه ساختن افغانستان، انتقال پشتون ها به سرزمین حاصلخیز شمال بود. در این طرح هزاران خانوار از ورای مرزها در صفحات شمال انتقال داده شدند و زمین های بومیان با مکر و زور در اختیار آنان قرار گرفت، که نحوه تطبیق و اجرای این سیاست نیاز به بحث و نوشته جداگانه دارد و مورخ چیره دست وطن میر غلام محمد غبار نیز از آن به عنوان سیاست تشدید تضادهای درون ملیتی در جلد دوم "افغانستان در مسیر تاریخ" یاد کرده است.

     در اثر اجرای سیاست یاد شده بود، که هزارستان وسعت گذشته خود را از دست داد و روز به روز در اثر نقشه های دقیقی، که از جانب دیگران طرح و عملی می گردیدند و سران هزاره ها از آن خبری نداشتند، کوچکتر می شدند. چنین بود، که هزارستان چنین شد. یعنی مردم هزارستان در اثر نقشه کشی دقیق دیگران و نادانی و جهالت میر ها و بیگ های خود هزاره ها به تدریج اراضی حاصل خیز خود را از دست دادند و محکوم گشتند تا در دره های صعب العبور و بدون کوچکترین زمینه های مناسب حیاتی زندگی نمایند. تازه همانطوریکه تذکر داده شد، این پایان ماجرا نبود، بلکه رژیم های قومی کوشیدند به نحوی از انحا حیات را نیز از این مردم بگیرند. در این راستا بود، که با صدور فرمان چراگاه های آنانرا در اختیار کوچی ها قرار دادند و کوچی ها امروز با تکیه بر همان فرمان هاست، که هزارستان را مورد تاخت و تاز خود قرار می دهند. رژیم های سلطنتی با تمام قوانین و فرمان های متعدد دیگر خود از میان رفته اند، اما تنها فرمان تصاحب چراگاه های هزاره ها که ذریعه آنان صادر شده بودند به صورت یک وحی منزل باقی مانده اند.

     یکی از مناطقی که در ۲۵ ثور امسال (۱۳۸۹ هجری شمسی) همانند چند سال قبل با تکیه بر فرمان ظالمانه رژیم های گذشته مورد تاخت و تاز کوچی ها قرار گرفته است، منطقه بهسود است. بهسود در گذشته خیلی وسیع بوده است، که در اثر سیاست های غیر انسانی رژیم های گذشته فشرده شده است و با تجاوز و غارت باز می خواند این منطقه را کوچکتر و فشرده تر بسازند. طالب قندهاری در صفحه "۷۲" کتاب "دیروز و امروز افغانستان" می نویسد:

     (در گذشته هزاره های بهسود مناطق وسیعی را در اختیار داشتند، که این منطقه (مناطق) از حدود جلال آباد و بهسود شرقی و لغمانات گرفته تا کابل و میدان و جلریز و بهسود هزاره جات را شامل می شد، بهسود شرقی قشلاق گاه و بهسود هزاره جات ییلاق گاه این مردم بود. هزاره ها در قرون بعدی به تدریج از بهسود شرقی و نواحی کابل و میدان بسوی متن هزاره جان عقب نشینی کردند، اما عده کمی از آنان استقامت ورزیده در بهسود شرقی ماندگار شدند.)

     بهسود در شرایط و اوضاع کنونی نیز، که دولتمردان افغانستان از آزادی و دموکراسی، برابری و حقوق شهروندی دم می زنند، با کمک طالبان، القاعده و حلقات قومگرای دولت مورد تهاجم برنامه ریزی شده و سازمان یافته ی کوچی ها قرار می گیرد. در این تهاجم کاملا نیروها نابرابر هستند. در یک طرف مردم محروم و خلع سلاح شده قرار دارند، مردمی که تعدادی از سلاح های آنان را طالبان در دوره امارات گرفتند و تعداد باقی مانده آن را دولت کنونی گرفت. در طرف دیگر کوچی های تا به دندان مسلح قرار دارند. کوچی های که با پیشرفته ترین اسلحه های تقیله و خفیفه مجهز هستند و در گشت و گذار کوچی ها در اقصی نقاط کشور هیچ کسی و هیچ مرجعی از آنها نمی پرسند، که این همه اسلحه را برای چه و به قصد چه حمل می کنید. در این تهاجم تعدادی از هزار ها کشته و زخمی شده و تعدادی نیز به قول مردم به اسارت رفته اند. کشت ها و مزارع مردم نابود و خانه های زیادی از این مردم به آتش کشیده شده است و تعدادی زیادی از مردم از خانه و کاشانه ی خود آواره گردیده اند.

     مردم هزاره و بزرگان هزاره تا هنوز برای حل این مساله از طریق مجاری قانوی اقدام کرده اند و از دولت افغانستان و مراجع قضایی خواسته اند، که جلو این تهاجم و تجاوز را بگیرند، اما دولت افغانستان بدلیل وجود حلقات قومگرا در داخل آن "بویژه وزارت داخله تحت سر پرستی حنیف اتمر"  حلقاتی که در تجهیز و طرح تهاجم کوچی ها بر هزارستان دست دارند، همانند گذشته به خواست قانونی هزاره ها توجه نکرده اند. با همین پشتبانی دولت از کوچی هاست، که نماینده کوچی، علم گل کوچی در پارلمان در قبال خواست قانونی نمایندگان مردم هزاره در پارلمان طبل جنگ را به صدا می آورد و بی شرمانه می گوید: "هزاره ها حقوق حقه ما را غضب کرده اند. من با آن ها هم جنگ می کنم و لو با هزاران سلاح حق خود را پس خواهم گرفت."

     عده ای می گویند برای حل این مساله باید محکمه تصمیم بگیرد، تصمیم محکمه برای حل قضیه در صورتی، که بر مبنای خیر، انصاف و عدالت صورت بگیرد، نه بر مبنای انگیزه سیاست قومی و قبیلوی چیزی خوب است، اما باید توجه داشت، که کوچی یک پدیده صرفا درون مرزی نیست، یک پدیده بیرون مرزی نیز هست. نمیدانم که محکمه چگونه و بر مبنای کدام قانون برای یک پدیده که ریشه در بیرون مرز افغانستان دارد، راه حلی را میسنجد. گذشته از آن محکمه باید راجع به مسایلی تصمیم بگیرد، که مبنای حقوقی داشته باشد. تهاجم بر منزل، چراگاه و زراعت مردم با پشتوانه ی فرمان های حکومت های مستبد و قوم گرا، گمان نکنم، که برای مهاجمان ایجاد حق کند، تا در محکمه بر مبنای آن دعوای حقوقی طرح گردد و یا محکمه بر همان مبنا حکم صادر فرماید. هزاره ها می گویند، اگر فرمان ها ایجاد حق کنند و یا به صورت قانون قبول گردند، باید تمام فرمانهای حکام مستبد گذشته به صورت حق و قانون پذیرفته شده و به مرحله اجرا در آید. رژیم های قومگرای گذشته تنها فرمان تصاحب علفچرهای هزاره ها را صادر نکرده اند، بلکه فرمان های قتل عام هزاره ها، تصاحب زمین های هزاره ها، به برده گرفتن هزاره ها و خرید و فروش هزاره ها را به عنوان برده و کنیز صادر کرده و آنها را عملی ساخته و حتی بر این تجارت برده مالیه بسته اند. یکی از فرمان ها در زمان سلطنت ظاهر شاه، فردی که قانون اساسی فعلی برای او لقب بابای ملت را اعطا نموده است، ذریعه صدر اعظم و کاکای ارشد او هاشم خان علیه هزاره ها صادر شده است. هاشم خان در فرمان شماره "۸۷۵" به وزارت معارف دستور می دهد، که از ورود فرزندان هزاره در مراکز تعلیمی و معاهد عالی کابل و بویژه در مراکز عسکری و دانشگاه حقوق جلوگیری نمایید.

     پیداست، که فرمان های مذکور هیچگاه جنبه قانونی و حقوقی پیدا نمی کند و هیچ محکمه ای با تکیه بر فرمان های مذکور حکم بر تصاحب زمین های هزاره ها، به برده گرفتن هزاره ها و جلوگیری از ورود فرزندان هزاره ها در مراکز علمی و معاهد عالی نمی کنند، و این فرمان برای کسی مبنای حقوقی به وجود نمی آورد. تا با تکیه بر آن در محکمه دعوای حقوقی طرح کنند. فرمان تصاحب چراگاه های هزاره ها برای هر که باشد، بویژه برای آنانیکه از ورای مرزها به مقصد تجاوزگری و غارتگری در قالب کوچی وارد افغانستان می شوند، هیچگاه مبنای حقوقی ایجاد نمی کنند، تا این مساله به محکمه ارجاع گردد و برای حل آن محکمه تصمیم بگیرد.

     نویسندگان و حقوقدانان هزاره باید هوشیار باشند و با ارایه منطق و برهان نگذارند که پدیده تهاجم و تجاوز با پشتوانه ی فرمان های که از حکام مستبد و نژاد گرای گذشته گرفته اند، جنبه حقوقی و قانونی پیدا کنند و با تکیه بر قانون نگذارند، که مردم شان مثل گذشته قربانی نا انصافی و بی عدالتی گردند.

     تا کنون، نویسندگان و حقوقدانان  مردم ما در قبال این تجاوز از خود عکس العمل درست و مناسب را نشان داده اند، چون مردم ما تشنج طلب و جنگ افروز نیستند و هیچگاه بر حریم دیگران تجاوز نکرده اند و هیچگاه بر مبنای فرمانهای حکام مستبد نه مناطق دیگران را گرفته و نه برای تصاحب آن دعوای حقوقی دایر کرده اند، در دفاع از حقوق خود نیز از مجرای قانونی اقدام نموده اند و از دولت و مجامع جهانی خواسته اند، که جلو زورگویی و تجاوز را بگیرند، که این مساله نشاندهنده بلوغ فکری و صلح جویی مردم ما است، اما باید گفت، که بردباری هم حدی دارد. اگر از حد گذشت، ممکن است کاسته صبر مردم لبریز گردند وآنگهی عواقب نا خواسته را به بار آورند.

     واقعیات تلخ و ناگوار تاریخ باید رهبران هزاره را به خود آورند و پدیده کوچی را باید جدی بگیرند و این خوش باوری را که در افغانستان دموکراسی و حقوق شهروندی به وجود آمده وواقعات کنونی یک پدیده زود گذر است، از خود دور کنند و با اتحاد و هماهنگی و یکدلی برای برخورد اصولی با قضیه، مردم را منسجم، یکپارچه و متشکل سازند.

کاکا شاگرد کار نداری!

     ساعت دوازده ظهر بود. کاکای مکتب زنگ رخصتی را زد. شاگردان مکتب کتابهای شانرا داخل دستکول های شان نموده و با شور و ولوله به طرف خانه های شان رفتند. من ظهرانه ام را باید در هوتل نزدیک مکتب می خوردم، تا سر وقت به مکتب بعدی می رسیدم.

  • - کاکا سلام، کاکا امروز چه داری.
  • - برادر! هرچه بخواهی است. فقط امرکن، چه دوست داری، که برایت بیاورم.
  • - تشکر کاکا، یک بشقاب برنج اگر لطف کنید، بسیار خوب است.
  • - به چشم. این هم بشقاب برنج شما، بگیرید و نوش جان کنید.
  • - کاکا امسال شاگرد نداری، که تنها کار می کنی؟
  • - آی برادری گلم، در این سالها کی شاگردی می کند. زندگی و روزگار مردم بسیار خوب شده است و همه اولادهای شانرا به مکتب روان می کنند. من حاضرم بهترین معاش را بپردازم، تا یک شاگرد داشته باشم، ولی چه کنم، که شاگرد پیدا نمی شود.

      بعد از تکان دادن سرم در تایید حرف های کاکا، بشقابم را گرفته و بسوی یکی از میزهای، که خالی بود، رفتم، تا غذایم را آنجا بخورم. برق قطع بود و به جای شنیده شدن، صدای موسیقی از تلویزیون، امروز در هوتل سکوت حکمفرمایی می کرد. لقمه اولم را برداشته بودم، که صدای پسرک ده یا دوازده ساله ای را شنیدم. پسرک با صدای بلند، در حالیکه یک پایش را بیرون دروازه هوتل و پای دیگرش را داخل دروازه هوتل گذاشته و به دروازه تکیه زده بود، می گفت:

  • - کاکا شاگرد کار نداری؟!
  • - شاگرد - شاگرد! کی می خواهد شاگردی کند.
  • - من، می خواهم شاگردی کنم، بگو شاگرد کار داری یا نه.
  • - خوب، خیلی خوب. خانه ات کجاست.
  • - خانه ام دور است. نیم ساعت دورتر از اینجا. بگو شاگرد کار داری یا نه.
  • - پدرت چه کار می کند، چرا درس نه می خوانی.
  • - پدرم شهید شده است. من بعد از این درس نه می خوانم. بگو کاکا شاگرد کار داری یا نه.
  • - خوب، مادرت چه کار می کند، چرا تو را به مکتب نه می فرستد.
  • - مادرم در خانه خیاطی می کند، ولی نه می تواند، که فیس مکتب، کرایه خانه و دیگر خرچ های خانه را پوره کند. خوب کاکا حالا بگو، که شاگرد کار داری یا نه.
  • - والله در این روزها چندان کار هم نیست، ولی حالا، که تو امید کرده و اینجا آمده ای، تو را شاگرد می گیرم. بگو، چه قدر معاش می خواهی.
  • - هر قدر خود شما گفتید، درست است. انصاف به دست خود شما.
  • - خوب پسر جان! حالا که خودت روی من اعتماد کرده ای، در سه ماه اول هر ماه را برایت، سیصد روپیه می دهم، تا کار بلد شوی و بعد از آن ماهانه ششصد روپیه می دهم.
  • - کاکا ششصد روپیه کم است، تنها فیس مکتب خواهر کوچکم، ماهانه سیصد روپیه شده است.
  • - پسر جان کار بلد نیستی و راه خانه ات هم بسیار دور است. به هر حال دل خودت، اگر قبول داری خوب، اگر قبول نداری خدا حافظ ات. شاگرد، که کم نیست، شاگرد زیاد پیدا می شود و معاش هم کمتر می گیرد. پیش تر یک پسرک آمده بود، ولی من از اخلاقش خوشم نیامد. تو پسر خوب معلوم میشوی، من دلم برایت سوخت و به همین خاطر تو را معاش زیادتر وعده شدم.
  • - کاکا خوب است. من قبول دارم و حاضر استم، که کار کنم، ولی خواهش می کنم، معاش مرا هر ماه اول تاریخ بدهید، من می خواهم از این به بعد اول هر ماه خودم کرایه خانه را بدهم، تا صاحب خانه، مادرم را لت و کوب نکرده و ما را از خانه بیرون نکند.
  • - خوب است، خوب است. روز اول هر ماه معاش ات را می دهم، ولی به شرطی که...

     من، که شاهد این گفتگو و گفتگوی خودم با کاکا بودم ، مات و مبهوت گشته بودم. من از جایم نیم خیز شده و به طرف کاکا هوتلی نگاه کردم، تا خواستم اعتراض کنم و چیزی بگویم، کاکا بسویم چشمک زده و خندید. من لحظه ای ساکت ماندم و بسوی دیگران دیدم، دیگران فقط نگاه می کردند و ساکت بودند. من هم ساکت شدم و چند لحظه بعد در جواب خنده کاکا بسویش خندیدم، دیگران نیز این کار را کردند. اینک ما به هم می خندیدم و ما باهم می خندیدیم... کاکا به افتخار پیدا نمودن شاگرد جدید و سکوت مردانه من، پول غذایم را، که صد روپیه می شد، امروز از من نگرفت و من، با دل خوش از هوتل بیرون شده و بسوی مکتب رفتم، تا به شاگردانم درس جدید و اخلاق نیکو آموزش بدهم.

 

                                                                                                 داستان از: عبدالله رفیعی

تاریخ، سازنده مرد خردمند

نوشته: بهاره نظری

     تاریخ، از نظر یکی از فیلسوفان بزرگ، مخزن خرد است و اما از نظر یک دانش آموز، چیزی بجز از کتاب افسانه های پادشاهان و ملکه ها، داستانهای جنگ و صلح و تاریخ و وقایع چیزی دیگری نیست. برای یک مرد با کمال، به هر صورت تاریخ معنی عمیق تر دارد. برای او، بدون توقف در پهلوی وقایع درج شده سیاسی که بیانگر عروج و زوال امپراتوری ها است، تاریخ اصلا قصۀ تقلا و دست آورد های قهرمانان است: حماقت و ورشکستگی های شان، کامیابی و جلال شان است. تاریخ شرح سحر آمیز تکامل تدریجی و قدم های او بالای خیابان های تمدن است. همچنان آیینۀ است، از آنچه انسانیت در طی چندین قرن اندیشیده و انجام داده است.

     تاریخ، در شعور وسیع دوره ها، گزارش دهندۀ کامل عملکرد های مرد در هر حوزۀ امکان پذیر زندگی بوده است. تاریخ در آغوش گیرندۀ ادبیات، فلسفه، ساینس، هنر، سیاست و جامعه شناسی است. داستان مرد همچنان که در ورق های تاریخ انعکاس داده شده، گاهی لرزنده و گاهی استوار است. زمانی مرتفع و زمانی هم پست. یکبار ستایش بزرگواری او و بار دیگر تفسیر نم انگیز لغزش هایش است.

      می گویند، که ناکامی قدمی بسوی کامیابی است و هیچ استادی برتر از، اشتباه خود شخص برایش نیست؛ مرد با نگاهش به تاریخ با میانجی استباهات و ناکامی ها، اصلاح می شود. یعنی اشتباهات دیروزی راهی بسوی کامیابی آینده است. اگر چنین باشد، تاریخی، که انبار تقلا و ناکامی های متعدد مرد است. به تحقیق، که باید یک استاد عالی باشد و پند هایش بهترین  و قیمت بها ترین و حتا مافوق اندازه باشد. تاریخ پندهای را، که به بشر می دهد در قالب های گوناگون است:

1_ کوشش های پایدار برای زنده نگهداشتن آواز استقلال و حقیقت.

2_ یافتن آمادگی ها برای پذیرش نگرش های جدید.

3_ بلند بردن ظرفیت برای رشد و به تعالی رساندن خویش و حفظ ارزشهای عالی گذشته برای تداوم پیشرفت.

     درک حقوق اقوام کوچک از پندهای ارزشمندی است، که تاریخ، بشریت را درس می دهد: اگر یکبار این تدریس جذب گردد، مرد قابل احترام بسیار زیاد از طرف تمام مردم جهان می گردد. آنانیکه پندهای تاریخ را بصورت درست یاد می گیرند می توانند درک کنند که عواملی که در بحث عروج و زوال یک قوم رول بسزا دارند چیست؟

     مطالعه تاریخ دلچسپ است اما اگر طوری مطالعه شود، که یک مجموعه خشک تاریخ و وقایع از آن برداشت شود، سودی ندارد و اما اگر آنرا  به حیث یک نمایندۀ زندگانی گذشته مطالعه کنیم، خواندن آن به این روش می تواند از یکطرف پهن کنندۀ دیدگاه های ما و از طرف دیگر زایل کنندۀ تنگ نظری و افکار بد ما باشد.

     پس می خواهم برای شما عزیزان بگویم، که تاریخ ضبط ترقی های مخصوص قوم به صورت خاص و از بشر بصورت گسترده اش است و مقصد آن بازگویی تغییرات دور دست، که یک قوم و بشر را از شکل وحشی گرایانه اولیه به شکل فعلی و متمدن در آورده است، می باشد. و اینک حتما و با کمال افتخار می توان گفت که تاریخ، سازندۀ مرد خردمند است.

اورانيوم افغانستان چه مي شود؟

نوشته: "حسيني مدني"

در امتداد پر پيچ و خم رود هيرمند، دشت ها و تپه ها و كوهپايه هايي است كه غالباً خالي از سكنه مي باشد. اين ساحه كه از لشكرگاه ولايت هلمند آغاز مي گردد، مساحت نسبتاً وسيعي را در بر مي گيرد. درين بيابان ها و در حوزه‌ وكناره هاي درياي هلمند اگر افراد به مدت طولاني توقف نمايند حتماً فلج خواهند شد! مردم بومي محل در توجيه اين حالت عقيده دارند كه هركس شب، در اين نواحي توقف نمايد حتماً دچار بلا زدگي يا جن زدگي خواهد شد؛ چرا كه آنان به كرات افرادي را ديده اند كه به خاطر اسكان چندين ساعته دراين نواحي خود به خود فلج گرديده اند. مردم اين محل، چيزي بنام مواد راديواكتيو و عنصري بنام اورانيوم را نشنيده و نمي شناسند.
مي گويند در زمان حضور نيروهاي شوروي در افغانستان، عده‌يي از سربازان روس، شب را در بياباني در نزديكي هاي ولسوالي لشكرگاه و در حوزه‌ي درياي هلمند سپري مي كنند؛ صبحگاهان اين افراد فلج شده بودند، مقامات وقت روس گمان مي برند كه مجاهدين افغان، به سلاح هاي فوق مدرن دست يافته اند اما پس از تحقيقات،‌ متوجه آثار مواد راديواكتيو در بدن سربازان خود مي شوند. 
در زمان سلطه‌ي طالبان،‌ پاكستاني ها اورانيوم افغانستان را غارت مي كرده اند. حميدالله راننده‌ي كاميون است؛ او مي گويد كه طالبان موترهاي ما را به كرايه مي گرفتند و از ولايت هاي هلمند و لوگر، خاك را بر كاميون هاي ما بار مي كردند و ما آنرا به پاكستان انتقال مي داديم. براي ما بسيار جاي تعجب بود كه مگر در داخل خود پاكستان، خاك پيدا نمي شود كه خاك افغانستان را با پرداخت كرايه موتر به پاكستان انتقال مي دهند؟!! اين خاك و نواحي وسيعي از ولايت هلمند، اكنون در انحصار نيروهاي امريكايي و انگليسي است؛ اين مناطق كه گمان مي رود داراي ذخاير عظيم اورانيوم با درصد خلوص بسيار بالا باشد، تقريباً از تلاقي درياي ارغنداب و درياي هلمند و يا از ولسوالي ناوي باركزايي به طرف غرب پل لشكرگاه آغاز مي شود و در امتداد درياي هلمند ادامه مي يابد. اين نواحي، همان مناطقي است كه به قول وزير محترم معادن، توسط نيروهاي خارجي حصاركشي شده اند. چندي قبل وزير معادن به پارلمان فرا خوانده شد تا در رابطه با استخراج غير قانوني اورانيوم از ولايت هلمند، توضيحاتي بدهد.
وي مي گويد كه استخراج اورانيوم توسط نيروهاي خارجي فقط يك شايعه است! و آنها توان استخراج اورانيوم را ندارند!! ايشان براي شانه خالي كردن از مسؤوليت مي گويد كه استخراج اورانيوم از صلاحيت هاي وزارت معادن نمي باشد!
نيروهايي كه به قول جناب وزير، ذخاير اورانيوم را حصاركشي كرده اند امريكايي ها و انگليسي ها مي باشند.
ايالات متحده امريكا و انگلستان بعنوان دو خواهر خوانده هميشه از يكديگر جدايي ناپذير بوده اند اما دريكي دوسال اخير، مشكلات فراواني با يكديگر داشته اند. ريشه‌ي اين مشكلات را بايد در جنوب افغانستان جستجو كرد. اختلافات دو كشور پس از توافقات نيروهاي انگليس با طالبان در ولسوالي موسي قلعه‌ي ولايت هلمند سر، باز نمود.
از همان زمان، اين دو كشور در مواردي، علناً باهم در افتادند؛ نحوه‌ي برخورد با طالبان ومسأ‌له موادمخدر از موارد اختلافي دو كشور برشمرده مي شوند اما برخي آگاهان، عامل مهم تري را نيز ذكر مي كنند: اورانيوم؛
عنصري كه قدر و قيمتي بي حساب دارد؛ وقتي كه نامش را مي بري، نفت و طلا و ترياك به گوشه‌اي مي خزند! اين عنصر در افغانستان، چون به نگين انگشتر و به گوشواره و زيور آلات تبديل نمي شود، افغان ها آن را نمي شناسند. اما قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر گوهري!
اورانيوم چيزي نيست كه با بي تفاوتي از كنار آن گذشت. به گواهي كارشناسان خارجي بهترين نوع اورانيوم در ولايت لغمان افغانستان موقعيت دارد. اورانيوم، در سرزمين بدوي و پر از هرج و مرج يا بايد مراقبت شود و يا بايد خارج گردد. ساحات داراي اورانيوم به شدت مراقبت مي شوند، چرا كه هيچ كس حق نزديك شدن به ساحات حفاظت شده را ندارد اما آيا اين ذخاير، دست نخورده باقي مي مانند؟!
ايالات متحده امريكا براي مديريت جنگ، يك پايگاه هوايي درجنوب ساخته است. اين پايگاه هوايي كه توسط چندين لايه‌ي حفاظتي مراقبت مي شود،‌ در بياباني در منطقه‌ي شورآب، بين ولسوالي هاي گرشك و دلارام ولايت هلمند ساخته است. هواپيماهاي غول پيكر نظامي در اين فرودگاه،‌ نشست و برخاست دارند، برخي از آگاهان بدين باور اند كه احتمالاً اين پايگاه، علاوه بر نقل و انتقال سربازان وتسليحات نظامي، در انتقال برخي مواد ديگر نيز سهم مي گيرند!
از طرف ديگر برخي شاهدان عيني مي گويند كه موترهاي لاري را ديده اند كه خاك را از ولايت هلمند و... بار كرده و به سوي بگرام درحركت بوده اند؛ جايي كه پايگاه هوايي امريكا موقعيت دارد.
آيا به عنوان يك شهروند افغانستان نبايد اين احتمال را مطرح كنيم كه سنگ وخاك و... براي تصفيه به مناطقي خارج از افغانستان منتقل مي شوند؟!

به یاد خورشیدی شبهای ظلمت بار، رهبر شهید عبدالعلی مزاری

نبشته: محمدعارف خراسانی

     پانزده همین سالروز شهادت رهبر  کبیر"شهید عبدالعلی مزاری (ره)" و  شش تن از یاران فداکارش را به تمام  آزادیخواهان جهان و بخصوص به مردم آزاده و  شهید پرور افغانستان تسلیت عرض میدارم  و همچنان  این روزهای عزت آفرینی را در مسیر عدالت اجتماعی و دفاع از حقوق انسان های زجر دیده، به تمام آزادیخوان مبارک باد میگویم. 

       با گذشت پانزده سال از شهادت پیشوای مقاومت "شهید مزاری" افکارش نه تنها به کم رنگی نگراییده، بلکه هر روز که از شهادتش می گذرد روشنی و تجلی بیشتری برای پیشرفت و مدنی شدن افغانستان پیدا میکند. آرمان ها و افکار پیشوای مقاومت و عدالت برای یک نظام سالم و مقتدر در افغانستان لازمی به نظر می رسد، زیرا افغانستان دیروز و امروز، که به انبوهی از مشکلات دچار بوده و است، نیاز به تحقق بخشیدن آرمان های پیر مقاومت، در ساختار نظام سیاسی افغانستان می باشد. مردم افغانستان، با سپری کردن چهارده سال جهاد، مقاومت و پیروزی در مقابل ارتش سرخ شوروی سابق خواهان یک نظام سیاسی مردمی و به دور از استبداد و انحصار طلبی بودند، اما متاسفانه، بعد از چهارده سال جهاد و مقاومت گروه های سیاسی، خلاف انتظار مردم افغانستان عمل کردند، که این عملکرد گروه های سیاسی منجر به بروز جنگ های داخلی و خانمانسوز در کشور شد. با بروز جنگ های داخلی، این چهارده سال جهاد و مقاومت نام نیک خود را از دست داد. انقلاباتی، که در کشور های دیگر بوقوع پیوسته، همچون انقلاب کبیر فرانسه، روسیه و سایر انقلاباتی، که در کشورهای آسیایی و اروپایی به وقوع پیوستند، باعث پیشرفت، صنعتی شدن و برابری میان ملیت ها شد، ولی متاسفانه انقلاب در افغانستان باعث برادرکشی، تولید ترورسیم و مواد مخدر گردید.

      آنانیکه آغازگر جنگ های داخلی در کشور بودند، نه تنها نامشان روز به روز از زبان ها می افتد، بلکه بعنوان محارب و اغتشاشگر در کشور به حساب می روند، ولی کسیکه در روزهای سیاه افغانستان فریاد عدالت خواهی و برابری ملیت ها را سر می داد، امروز دیده می شود، که ده ها متفکر و دانشمند جلسات و سمینارها را بنام مزاری شناسی اختصاص می دهند. اگر دیروز مزاری اعلام می کرد، که "اگر گروهی در صدد نفی و حذف کدام حزب و یا گروهی باشد سخت در اشتباه است." امروزه این پیام مزاری برای انحصارطلبان داخلی و خارجی ثابت شده است، که هیچ کشوری گامی بسوی مدنیت و ترقی گذاشته نمیتواند، مگر اینکه احزاب سیاسی و ملیت ها باهم زندگی  برادر گونه داشته باشند.  اگر مزاری در جای دیگری می گوید: "ما معتقدیم، که مسئله افغانستان وقتی حل می شود، که مردم و احزاب هم دیگر را تحمل بکنند و در صدد حذف یکدیگر نباشند".  مردم افغانستان شاهد این بودند، وقتیکه گروه های سیاسی بعد از پیروزی در مقابل ابرقدرت جهان همدیگر را  تحمل نتوانستند، این باعث انحطاط و عقب گرایی افغانستان شد.

     افغانستان قریب سه قرن بود، که تمام قدرت های سیاسی، اقتصادی و سایر امتیازات اش به قوم و ملت خاصی اختصاص یافته بود و سایر اقوام را به انزوا کشانده و دستش از قدرت های سیاسی، اقتصادی و غیره کوتاه ساخته شده بود.  بعد از شکست روسیه در افغانستان و سرنگونی حکومت دکتر نجیب الله، بعضی از گروه های سیاسی به استثنای گروه های، که از قبل تمام قدرت ها را به دست داشتند، آنها هم خواهان نظام استبدادی و انحصارطلبی در افغانستان شدند و برای اقلیت ها و زجردیده ها حقوقی قایل نشدند. با بروز چنین اشخاص و گروه ها افغانستان شکل دشمنی میان اقوام و گروه های سیاسی را بخود گرفت، که این دشمنی و تشنجات میان گروه های سیاسی پیامدهای ناگواری همچون قضیه ی اسفناک و دلخراش افشار را در پی داشت.  شهید مزاری اعلان می دارد که: "حق خواستن به معنای دشمنی با ملیت ها نیست، بلکه بعنوان برادری وبرابری میان ملیت ها است". امروز هر صاحب شعوری به حقانیت این گفته ها  پی برده، که بدون مشارکت تمام اقوام در ساختار دولت صلح و ثباتی را نمی توان در افغانستان انتظار داشت.

      بعد از شکست ارتش سرخ شوروی انحصار طلبان در جلسه پیشاور خواستند، که همان نظام دوران ماقبل انقلاب را احیا کنند، که در آن نظام، باز اقلیت ها برده باشند و اکثریت ها خواجه، اما شهید مزاری در مقابل این عقیده برتری جویانه همانند کوه استواری ایستادگی کرده، خواهان نظام انسانی و اسلامی شد، که در آن نظام، انحصار طلبی و برتری جویی نفی شده است.

      امروزه در افغانستان شعارها وحدت ملی و عدالت اجتماعی است، ولی عملکرد ها برخلاف عدالت و وحدت ملی است، زیرا ما شاهد این هستیم، که در افغانستان نه انکشاف متوازن صورت گرفته و نه ادارات قبلی تعدیل  و ادارات دولتی جدید بصورت مساویانه وجود دارد. اگر نظری به تعدیل ادارات دولتی بیندازیم درمی یابیم هزاره ها که بیش از% 25 کل نفوس افغانستان را تشکیل میدهند، از جمله وزارت های کلیدی حتی یکی از آن هم در اختیار هزاره ها نیست و همچنان در سایر ارگان های دولتی سهم اقلیت ها در نظر گرفته نشده است. اگر انکشافات نه چندان متوازن افغانستان را بررسی کنیم دیده میشود، که سرمایه ملی و کمک های بین المللی در مناطق ناامن بیشتر از مناطق امن و کاملا خلع سلاح شده به مصرف رسیده است. اگر اوضاع کشور به همین منوال جریان داشته باشد، افغانستان آینده روشن و درخشانی را نمی تواند آرزو کند.

      اکنون بر همه ماست، که یاد آن شهدای گلگون کفن و عدالت خواه را گرامی بداریم و اندیشه های زرین آنانرا مشعل راه خود ساخته و در راه تحقق بخشیدن به آرمانهای آن پیر بزرگوار گام برداشته و افغانستان را ازین بن بست رهایی دهیم.

"غم" در آخرین ساعات سال 1388 ه.ش، نیز ما را تنها نگذاشت

   

     روزهای اول هر سال با شور، هیجان، همدلی، اخوت، بردباری، تجدید دوستی و امیدواری ها شروع می شوند، ولی با گذشت هر روز اندکی و در نهایت، در آخرین روزهای سال خواسته یا نا خواسته یکی از ما آزرده، دیگری مصروف کارهای شخصی خودش، سومی به سفر می رود و چهارمی بیزار می شود. امسال نیز با تمام خوبی ها و یا خاطره های دوست نداشتی، که ممکن از آن داشته باشیم، اینک به آخر رسید، ولی با آنکه شاید نزدیکترین همدم ها و دوستان ما، ما را تنها گذاشته باشند، غم بی وفایی نکرد. غم، انده و اشک در آخرین روزهای سال نیز مردم ما را بی نصیب نگذاشتند و بر روی مردم ما آغوش های شانرا را باز کردند.

     در آخرین هفته سال جاری هجری شمسی، اینک یکبار دیگر مردم بی دفاع ما در شهر کویته مورد حملات ناجوانمرانه دشمنان نامرد و نامعلوم شان قرار گرفته اند. چند روز قبل سه نفر از کارگران مردم ما در اختر آباد مورد حمله قرار گرفت و در نتیجه آن دو نفر شان شهید و یکی از آنها به شدت زخمی شد.

     بعد از حادثه ذکر شده در بالا، یکی از دوکانداران مردم ما در حالیکه در دوکان شخصی اش واقع "هزار گنجی" مصروف خوردن ظهرانه اش بود، نیز مورد حمله ناجوانمردانه قرار گرفته و به شهادت رسید.

     امروز ۲۰/۳/۲۰۱۰ میلادی، مطابق به ۲۹/۱۲/۱۳۸۸ هجری شمسی، متاسفانه حادثه دلخراش دیگری در مسیر راه "هزار گنجی" به وقوع پیوست، که در این حادثه دردناک چهار تن سبزی فروش شهید و دو تن دیگر به شدت زخمی شدند. "هزار گنجی" ساحه ای می باشد، که هده در آن قرار دارد. دوکاندران و سبزی فروشان هزاره تاون وسایل مورد نیاز دوکانها و لیری های شانرا از آنجا به صورت عمده خریداری نموده و بعد از آوردن به هزاره تاون و پاک نمودن، آنرا به فروش می رسانند. امروز همچون روزهای گذشته، صبح وقت میوه فروشان و سبزی فروشان برای خریداری میوه و سبزی به هده رفته بودند، تا با آوردن میوه و سبزی های تازه، روز نوروز اهالی هزاره تاون را هرچه فرخنده تر و پر رنگتر نمایند، ولی متاسفانه آنها در مسیر برگشت شان، مورد حمله تروریستانه افراد ناشناس قرار گرفته و چهار تن شان به شهادت رسیده و دو تن دیگر شان به شدت مجروح می باشند.

     شهادت این عزیزان، که هیچ جرمی نداشتند و فقط بخاطر هزاره بودن "انسان بودن" شان، در این روزهای آخر سال به وقوع پیوسته است، هزاره های شهر کویته را به شدت غمزده و ناراحت نموده است...

    اینک در حالیکه نوروزدوستان اقصی نقاط جهان، با شور و نشاط آمادگی فرارسیدن سال جدید را می گیرند و با دلهای خوش و دور از نگرانی وارد سال جدید می شوند، متاسفانه هزاره ها کویته با دلهای غمزده، اشک و اندوه سال جدید را خوش آمدید می گویند.

     مسوول وبلاگ کویته - پاکستان، فرارسیدن سال نو ۱۳۸۹ هجری را برای تمام علاقه مندان این وبلاگ از صمیم قلب تبریگ گفته و برای هزاره های شهر کویته در ضمن تبریک گفتن، تسلیت گفته و از خداوند متعال برای شهدای عزیز خواهان شادی روح شان می باشد.

سخنان گهربار رهبر شهید حضرت عبدالعلی مزاری (رح)

گرد آورنده: عبدالله رفیعی

1  :  ما معتقد هستیم که هرکس روی تمامیت ارضی افغانستان و روی وحدت ملی افغانستان فکر می کند ، باید با واقعیت های عینی جامعه برخورد کند و تمام جریانات سیاسی و اقوام و ملیت ها را در نظر بگیرد .

2  :  ما حقوق همه ملیت ها را می خواهیم ، حقوق ملیت ها به معنای برابری و برادری است .

3  :  حاضر هستیم تا آخر وحـدت ملی و تمامیت ارضی را حفظ نماییم .

4  :  ما فقط یک تعهـد داریم ، که از مردم خود دفاع نماییـم .

5  :  از نظر تـمدن بشری و قوانین بین المللی من فکر می کنم ، که امروز یک مسـئله ی پذیرفته شده در سطح جهان است ، که مطبوعات آزاد باشد و هرکس باید طبق برداشت های سیاسی و عقیدتی اش ، عقـیده ای خود را منعکس نمایـد .

6  :  ما از کشورهای جهان و سازمان ملل می خواهیم ، که مردم افغانستان را در امر بازسازی و اعمار مجـدد افغانستان یاری رسانند.

7  :  معتقدیم که سرشماری دقیق ، زیر نظر سازمان ملل از جمعیت افغانستان صورت گرفته و میزان جمعیت های انسانی ساکن در کشور مشخص گردد .

8  :  هر طرحی که بدون توجـه به واقعیت های جامعه ی افغانستان ارائـه شود ، ضمانت اجـرایی ندارد .

9  :  هرکس که به حقوق مردم ما احترام گذاشته و خواسته های مشروع ما را بپذیرد ، ما نیز به او احترام قایل ایم و هرگاه به حقوق مردم ما تجـاوز شود ، در برابر متجـاوز خواهیم ایستاد .

10 :  زنـان از کلیـه ی حقوق انسانی برخوردار هستند و می توانند در همه عرصه های حیات اجتماعی ـ سیاسی کشور فعال باشند، انتخاب شوند و انتـخاب کنند .

11 :  اگر ملـیتی حقوق خود را طلب نموده و خواستار عدالت باشد ، به معنای تجزیه طلبی نیست . این حق طبیعی مردم است ، که خواستار حقوق خویش و عدالـت باشند .

12 :  دولت مردمی وقتی به وجود می آید ، که انتخابات برگزار شود و این انتخابات آزاد باشد و مردم آزادانه راءی بدهند که در این صورت دولت پایه ی مردمی پیدا می کند و قانونی است .

13 :  برای برادرها توصـیه می کنم ، قانونی نسازند که وحـدت ملی را در خطر بینـــدازد .

14 :  راه حـل مسئله ی افغانستان پـذیرش یکـدیگر است .

15 :  ما هیچ وقت با دانشگاه به عنوان یک منبع فرهنگی و علمی که حیات مردم افغانستان به آن بستگی دارد ، مانع نتراشیده ایم و به عنوان یک وظیفه ی ملی و اسلامی وظیفه ی ماست ، که دانشگاه باید باز شود تا نسل جوان افغانستان تحصیل کند و آینده ی افغانستان در اختیار این هاست و سرنوشت افغانستان را جوانان افغانستان تعیین می کنند و نباید بی سواد بمـاننـد .

16 :  همیـشه جنگ را دیگران علیه ما آغاز کرده اند و ما از خود دفاع کرده ایم .

17 :  هر طرحی که به صـلح و امنیت و آرامش دایمی مردم ما بیـنجامد ، آن را قبول داریم .

18 :  به فکر ما علت تمام بدبختی ها این است که بعضی از رهبران با انحصار طلبی و جاه طلبی برخورد می کنند و هیچگاه به منافع مردم نمی اندیشـند .

19 :  ما معتقدیم که حکومت آینده نباید روی مذهـب و نژاد به وجـود آیـد .

20 :  ما می خواهیم که کلیـه ی ملیـت های این سرزمین هـویت سیاسی داشته باشند و با توافق و شرکت آن ها حکومت آینده سازمانـدهی گردد .

21 :  در گذشته مردم ما از یک محرومـیت تاریخی رنج می بـٌرده  و در تمامی زمینه های سیاسی ، فرهنگی ، عمرانی و اجتماعی

بر آنها ستم روا داشته شده است  و انواع گوناگون تبـعیض و مظـالم وجود داشته است که همه ی آن ها نتیجه ی حکومت قبایلی و سیسـتم انحصاری قـدرت بوده است .

22 :  تا وقتی که حقوق ملیـت های کشور تاءمین نگردد ، مشکل افغانستان و اختلافات سیاسی حل نمی گـردد .

23 :  هـدف ما تشکیل یک حکومت اسلامی ، مـردمی ، فراگـیر و مبتـنی بر عدالت اجتماعی در افغانسـتان است .

24 :  ما می خواهیم ستم های چندین قـرنه بر مردم افغانستان پایان یابد و جامعه ای به وجود آید که در آن از تبـعیض ، برتری طلبی ، تفـاخٌر  و افزون خواهی خبری نباشد .

25 :  خواست ما تاءمین عـدالت ، برابـری و برادری میان مردم افغانستـان است .

26 :  ما بر اساس مصـالح و منافع مردم  و کشور خود ، خـود تصمـیم می گیریم .

27 :  ما مظـلومان تاریخ بوده ایم ، ما نمی خواهیم بالای کسی ظلم کنیم ، ما می خواهیم از زیر بار ظلم بیـرون آیــیم .

28 :  اگر شما شخـصیت تاریخی و سیاسی داشته باشید ، هیچـگاهی زیر بار زور و ظلم نمی روید و ذلت و تحقیـر را تحمل نمی کنید .

29 :  ریشه ی اصلی تمام فاجـعه ها در کشور ، انحصار طلبی و نادیده گرفتن حقوق دیگـران است .

30 :  باید با واقعیت ها و حقیـقت های جامعه آگاهـانه برخورد کنیم و از آن ها درس بگـیریم .

31 :  دشمـنی ملـیت ها فاجعه ی بزرگی در افغانستان است ، اینـجا باید برادری ملـیت ها مطرح گردد .

32 :  امیـدوارم که در افغانستان قـهرمان و سربلـند ، نیز منطقِ دانش و فرهنگ جای تنگ نظری ، قـٌلدری و بی ثبـاتی را بگـیرد .

33 :  ما مجـبوریم برای مردم خود روشن کنیم ، که شما آگاه باشید و فریب نخــورید .

34 :  حقـوق و حرمـت اندیشمندان ، آزادفکران  و روشنـفکران خود را در نظر داشته باشید .

35 :  اگر قانونی تـدوین شود ، که حقوق مـلی داخل کشور را تاءمین و تضـمین نکرده باشد ، این قانون اساسی نیست .

36 :  این وظیفه ی مـلی ماست ، که در برابـر کسی که تخـلف و خیانـت می کند ایستـاده شویم .

37 :  مبـارزه باید در شکل های سیاسی ، فرهنگی و اقتصـادی صورت بگیرد ، تا زمینـه ی استقـلال فراهم گردد .

38 :  از خــائـنین و از کسـانی که در خیانت دست داشته اند ، هیچ وقت حـمایت نکنـید .

39 :  ما طـرفدار یک صلح و ثبــات دایمی هستیم .

40 :  ما معتقـدیم که هر جنگ آخرش صـلح است ، برادران بجـای جنگ صلح را بپـذیرند و همدیگر را تـحمل کنند .

41 :  ما طـرفدار ظلم یک مـلت بر مـلت دیگر نیسـتیم .

42 :  اگر حکـومت قانونی به وجود بیـاید ، که حقوق تمام ملـیت ها را در نظر بگیـرد ، جنگ تمام خواهـد شد .

43 :  ما مصـمم هستیم ، که یک حکومت با شرکت همه ی اقوام به وجود بیـاوریم .

44 :  یگـانه چیزی که مردم افغانستان بعد از چندین سال جنگ به آن نیـاز دارد ، صـلح و آرامـش است .

45 :  حق طـلبیدن به معنای تجـــزیه طلـبی نیست .

46 :  تنـها راه حل مسئلـه ی افغانستان را در انتــــخابات آزاد می دانیـم .

47 :  این عـادلانه نیست که مردان در انتخـابات شرکت کننـد و زنـــان محروم باشـند .

48 :  امروز در سـاختار جامعـه ی خود ، باید از تجـربیات بشری و مجـامع بین المللی کمک بـگیریم .

49 :  راه حــذف در افغانستان تمام شد و کسی نمی تواند ملـیتی ، حـزبی و یا مـذهبی را حـذف کند .

50 :  مـردم باید سرنوشـت خویش را تعـیین نمایـــند .

51 :  وقتی اسـلام وجود اقـوام را صحـه گذاشته ، پس چرا هـــــزاره بودن جـرم است ؟

52 :  خوش برادران بیایـد یا بـدِ شان بیـاید ، این را ما در تاریخ می گوییـم که با سرنوشت مردم ما معـامله کرده اند .

53 :  اگر خـائن و معـامله گر از هر قشـر و هر طایــفه و هر مردمی باشد ، هیـچ مراعــاتی ندارم .

54 :  قـضیه ی افشــار و فاجعـه ی دردناک آن را ،  تا مردم ما زنده اند و تا نسل های آینده ی ما باشـند ، از آن رنج می برند .

55 :  ما از دیر زمان مواضع خود را اعـلام کرده ایم ، که در افغانستان جنگ راه حـل قضـایا نیست .

56 :  ما همیشـه حقوق ملـیت ها را خواستـــه ایم .

57 :  هر مردم ، هر ملـت و هر تنظـیم سیاسی باید روی مصـالح مـلی خویش فکر کنـــد .

58 :  مردم ما ، مـردم سر افرازی است که می خواهند با همـه ی ملیـت ها با برادری و برابـری زندگی کننــد .

59 :  ما معتــقدیم که مسئله ی افغانستان وقتی حـل می شود ، که همه ی مردم و احـزاب همدیگر را تحـمل کنند .

60 :  من به صـراحت می گویم ، که هرکس برای حـذف و دشمنی ملـیت ها حرف بزند ، خائـن ملی افغانستان است

61 :  موضـعِ ما بر اساس منـافع مردم ماست .

62 :  هرکسی که بیـاید تضـاد ملی را به وجود بیـاورد ، ما آن را خائـن ملی می دانیم و علیـه آن هستیـم .

63 :  ما حقـوق مردم خود را می خواهیم و انحصـار را نفـی می کنیـم .

64 :  انشـاالله که در ســـیاست آینده کسی شما را حذف نمی توانــد و شما خواهیــــد بود .

65 :  حکـومت های گذشته نه حکـومت اسلامی بوده اند و نه حکــومت مـلی .

66 :  به طور واضــح می گویم ، که دشمنی ملـیت ها فاجـعه ی بزرگی در افغانستان است .

67 :  همه می دانــیم که در گذشته واحــدهای اداری در افغانستان عـادلانه نبـوده انـد .

68 :  ما سـه چیز در افغانستان می خواهیم :

- رسـمیت مذهب تشـیع

- سهـیم بودن مردم ما در اداره ی سیاسی کشور    

ـ تعــدیل واحـدهای اداری .

69 :  معـارف که چشـم و چراغ کشور است ، سالیـان مـتمادی متاءسفـانه حد اکثـر مردم ما از این نعمت محروم بوده انـد .

70 :  من هیچ وقت نه شـیعه گفته ام و نـه ســنی ، بعد از این نیز نخـواهم گفت . مطرح کردن شیـعه و سـنی یک بازی است .

71 :  تـنها راهی که مردم افغانستان را به حقوق شان می رسـاند ، سیـستم حـکومت فـــدرالی در افغانستان است. 

مايه هاي فكري و تمدني، تحرك سياسي يوسفي

ياد آوري:

بيانيه زير در سيميناري  كه به مناسبت بررسي افكار و شخصيت شهيد يوسفي در يزدان خان اسكول در تاريخ 31/1/2010 م، از طرف اتحاديه محصلين هزاره بر گزار شده بود ايراد گرديد.

مايه هاي فكري و تمدني، تحرك سياسي يوسفي

بيانية : عبدالغفور رباني

خواهران و برادران عزيز، همانطوري كه مي دانيد سال 2009 براي مردم هزاره (در كويته) سال خونبار، خونزا، و خون آْلود بود. در اين سال تعدادي از شخصيتهاي اين مردم و از جمله حسين علي يوسفي شخصيت سياسي و فرهنگي اين مردم به شهادت رسيدند.

شهادت حسين علي يوسفي رابطه نزديك با مسايل چون مدارا، تساهل و برقراري روابط احترام متقابل فرهنگي، سياسي و اقتصادي ميان مردمان ساكن در صوبه بلوچستان و ساير جاها دارد. اين مسايل را اگر به دقت بنگريم، مي بينيم كه آنها از مسايل بزرگ و ضروري ساكنان  اين صوبه و كل كشور و حتي  تمام انسانها است. قانون اساسي پاكستان  به خاطر نهادينه كردن امور مذكور است كه سيستم  اداري پارلماني _ فدرال را براي ادارة كشور پيش نهاد مي كند. در چوكات اين سيستم فرهنگ، زبان، تاريخ و شخصيت هاي تاريخي تمام مليت هاي ساكن در اين كشور محترم شمرده مي شود. به عقيده و باور تمام شهروندان احترام گذاشته می شود و با قانوني ساختن احترام متقابل فرهنگي، عقيدتي و زباني زمينه هاي همگرايي و وفاق ملي را  به وجود مي آورد.

هزاره ها نيز مردمان با مدارا و تساهل طلب هستند. به عقيده و فكر ديگران احترام دارند، اما چرا اين مردم و شخصيتهاي اين مردم با وجود تفكر تساهل طلبي  آنها باز مورد حمله ي جريان هاي تروريستي قرار مي گيرند؟ يعني هزاره ها با آنكه خواهان احترام متقابل فرهنگي، زباني، سياسي و اقتصادي  با همه است و معتقدند، اگر در كشوري احترام متقابل ميان تمام گروههاي قومي و مذهبي وجود نداشته باشد، به جاي رفتار محبت آميز و بر قراري روابط منطقي، ترور و خشونت  به وجود مي آيد. ترور و خشونت امنيت  ملي را نابود مي كند. بي امنيتي گذشته از تاثيرات ناگواري كه روي آزادي، برابري و حقوق بشر مي گذارد، اثرات منفي را روي توليد، تجارت،  بر نامه هاي دولت و روابط ملت و دولت نيز مي گذارد. با بسط بي امنيتي توليد و داد و ستد تجارتي را كد مي شود. دولت بر نامه ريزي صحيح را براي رشد و توسعه كشور از دست مي دهد و مردم نيز  نسبت به دولت بي اعتماد مي گردد. دقيقاً چنين چيزها ست كه امكان زندگي سالم را از شهروندان و امكان حركت به طرف پيشرفت را از كشور سلب مي كند، به همين خاطر است كه هزاره ها خواهان احترام متقابل  ميان تمام گروه هاي قومي و مذهبي است. اما با آنهم اين مردم و شخصيتهاي سياسي و فرهنگي اين مردم مورد حمله ي جريان هاي تروريستي قرار مي گيرد.

  *      *      *

تبين و تفسير هزاره ها از حادثه هاي چند سال اخير و شهادت حسين علي يوسفي اين است كه حلقات خاص كه ماهيت قومي  و فرقوي دارند. نمي خواهند كه هزاره ها در اينجا حضور سياسي ، فرهنگي و اقتصادي داشته باشند. گر چند حضور هزاره ها در امور مذكور خيلي ضعيف و كمرنگ است، اما روحيه ي كمال خواهي  كه در زمينه هاي اقتصادي و علمي براي هزاره ها به وجود آمده است. براي خيليها قابل تحمل نيست. به همين خاطر است كه آنها براي حذف اين مردم از متن فعاليت هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي و راندن آنها را به حاشيه  شيوه قتل و ترور را بر گزيده اند.

يوسفي چون در دامن نخستين تشكل ملي هزاره گي يعني تنطيم نسل نو هزاره مغول پرورده شده و به مرحلة بلوغ فكري و سياسي رسيده بود. خواهان روابط متقابل  و مبتني بر احترام ميان تمام گروههاي قومي و مذهبي بود، حركت او در اين راستا ناشي از امور ذيل بود:

1-  يوسفي نسبت به تاريخ  نگاه تمدني داشت.

2-  او هم حوزة فرهنگي و تمدني خود را مي شناخت و هم تمدن هاي ديگر را.

3- حوزة فرهنگي و تمدني كه يوسفي به آن تعلق دارد، داراي توانمندي و ظرفيت بزرگ است . در اين حوزه تكثر گرايي و احترام به باور ، عقيده و تفكر ديگران و جود داشت.

4- يوسفي مي ديد كه در جهان چندين حوزة بزرگ تمدني و جود دارد. اما در تمدن هاي ديگر چون گسيختگي و انفعال به وجود نيامده است و اگر آمده ذريعه ي انديشمندان آنها دو باره انفصال تمدني از طريق كار گستردة فرهنگي از ميان رفته و به جاي آن اتصال تمدني خلق شده است، زمينه هاي پيشرفت و تسلسل هويتي را در آن قلمرو به وجود آورده است. اما هزاره ها در اثر انقطاع فرهنگي و تمدني ، هم دچار بحران هويت شده است و هم امكان پيشرفت از آنها سلب گرديده است.

5- يوسفي چون حوزة فرهنگي و تمدني خود را و ديگران را مي شناخت، تحرك سياسي او از چنين فرهنگ و تمدن مايه مي گرفت.

6-  در اين راستا يوسفي مردم را تشويق به خواندن تاريخ و حوزة فرهنگي و تمدني خود و جهان مي كرد.

      مي بنيد كه حركت سياسي يوسفي كه مبتني بر مدارا و ترويج احترام متقابل ميان تمام گروههاي قومي و مذهبي بود داراي ريشه هاي فرهنگي و تمدني بود. تمدني را كه هزاره ها به آن تعلق داشتند، چه تمدني كه در قلمرو خراسان بزرگ وجود داشت و چه تمدني كه در شبيه قارة هند به وجود آمده بود، داراي ظرفيت بزرگ علمي و انساني بود. چون وقت اقتضا نمي كند از تمدن هاي كوشاني ها، غزنويها  و تيموريها كه داراي چه ظرفيت و توانايي بود ميگذريم و ميرويم سراغ تمدن مغليه هند.

تمدن مغولها در هند

حاكميت سلسلة ترك – مغول در هندوستان با كوشانيها و هپتاليها و بعد با غزنويان آغاز مي گردد. كوشانيان و هپتاليان در آوايل و غزنويان در حدود سال هزار ميلادي تقريباً سراسر هندوستان را گرفتند. پس از غزنويان، غوريان كه طبق تحقيقات آقاي اوحدي از هزاره هاي خلج امروزي ولايت داهي كندي و به قول داكتر گوستاو لبون فرانسوي از نژاد تركمانها بودند. جاي آنان را گرفتند. بعد از غوريان بابر ، بر هند مسلط شد  و يك سلسله با دوام  را به وجود آورد كه سلطنت آنان بر هند سه صد سال ( 300) طول كشيد. سلطنت اين سلسله كه به نام مغليه هند خوانده مي شود  بدست انگليسها منقرض گرديد.

در شرايط فعلي و در اوضاع و احوال كنوني گر چند اينها به صورت حاكمان هندوستان  و جود ندارند، اما حضور فرهنگي و تمدني عميقي در هندوستان  و همينطور پاكستان دارند. آثار فرهنگي و تمدني آنها در اين دو كشور زبان غني تمدني دارد. و با اين زبان با فرهنگ و تمدن  جهاني سخن مي گويد.

در اين دوره شهرهاي هندوستان  بويژه شهر دهلي مركز دانشمندان و هنرمندان قرار گرفت. اين دانشمندان و هنرمندان در اثر تشويق هاي زمامداران مغول  آثار بديع علمي و هنري از خود ارائه كردند. اما پيشرفت هاي گسترده و چشمگير در اين دوره در زمينه معماري به و جود آمد . در اين زمينه در دورة غوريان و مغولان ما ميتوانيم از عمارت هاي زيبا و بي نظير ذيل نام ببريم:

1-  منار و مسجد قطب.

2-  دروازة علاء الدين.

3-   مقبرة التمش.

4-  مقبره اكبر شاه.

5-  مسجد جامع دهلي.

6-  مسجد مروارد در آگره.

7-   قصر مغل يا قلعة شاه جهان در دهلي.

8-  قلعة شاهي در لاهور. و غيره.

همانطوري كه تذكر يافت گرچند اكنون از حاكميت مغولان در هندوستان  خبري نيست. اما تا هنوز آنان در آنجا حضور تاريخي، فرهنگي و تمدني دارند. نگارش تاريخ تمدن هند و پاكستان بدون تذكر از تمدن مغولان ناقص بوده، و آثار به جا مانده از آنها از مهمترين  اجزاء عناصر تمدن بشر است. هم هندوستان و هم پاكستان به آن افتخار مي كنند. پاكستان خود را وارث حكومت مغلية هند مي خواند. با اين كار هم خود را وارث يكي از تمدنهاي بزرگ قلمداد مي كند و هم در تنازعات سياسي با ديگران از جمله در تنازع بر سر خط ديورند از آن به عنوان يك مدرك تاريخي بهره گيري مي نمايد. گذشته از آن  به  خاطر نشان دادن صلابت نظامي به رقيب از آن بهره ميبرند. و در يك تقابل نظامي موشكي را به نام موشك غوري يا غوري مزايل وارد عرصه هاي دفاعي مي كند.

مدارا و تساهل مذهبي  و بهره گيري از تفكر و هنر ديگران از ويژه گيهاي ديگر تمدن تركها و مغولها بوده است همانطوري كه اين مدارا را در تمدن كوشاني ها  و هپتاليها مي بينم در تمدن بعدي سلسله  مغليه هند نيز مشاهده مي نماييم. مغل ها وقتي وارد هندوستان شدند، خود را در مقابل يك تمدن غني و با سابقه يافتند. مغولها به خلاف بربرها كه بر روم مسلط شده بودند، اما با عدم بهره گيري از تمدن روم ، تمدن جديد را پايه ريزي نتوانستند، از تمدن سابق هند بهره گرفتند و با اين بهره گيري تمدن جديد را پايه ريزي كردند. اين بهره گيري در تمام ساحه ها بخصوص در زمينة معماري و شهر سازي مشهور است. اكبر شاه كه يكي امپراتور  بزرگ و بافرهنگ مغولها بود هم عصارت ، آباداني و شهر سازي را تشويق مي كرد  وهم تساهل و مداراي مذهبي و عدالت اجتماعي را او همانطور كه شهر فتح پور را ساخت ، عنايت خاص به مسايل علمي، فلسفي و مداراي مذهبي كرد ، حتي انجمني را براي نزديك ساختن مذاهب به وجود آورد. و بعد آئين اكبري را مبتني بر عدالت اجتماعي و تساوي همة بني نوع بشر به وجود آورد.

همانطور كه در خراسان در اثر تسلط و تحكيم نظام قبيلوي در طول اين دو صد و اند سال اخير يك بريدگي فرهنگي و تاريخي براي هزاره ها به وجود آمد ، با تسلط انگليس بر هند و تخريبات فرهنگي و تمدني كه ذريعه ي اين قدرت غارتگر در اين قلمرو به وجود آمد، يك بريدگي فرهنگي و تمدني براي اين مردم به وجود آمد. اين بريدگي بود كه آنان را بي هويت ساخت اكنون اكثر مردم جهان از تمدن هاي كه در اين خطه به وجود آمده اند با خبرند. اما خود هزاره ها نه از تمدني كه خود خلق كرده با خبرند و نه از تمدن هاي جهان ، به همين خاطر است كه شخصيت حقوقي ندارند و حقوق سياسي، فرهنگي ، اقتصادي و تمدني خود را در كشور، منطقه و جهان برجسته نمي سازند.

دقيقاً چنين چيزهاي بود كه شخصيتهاي آگاه هزاره ها و از جمله شهيد حسين علي يوسفي را رنج ميداد. يوسفي ميخواست هزاره ها با اين تمدن وصل گردند و با اين اتصال شخصيت حقوقي يابند و با تكيه بر استعداد و تفكر خود در فرهنگ ، دانش و اقتصاد كشور، منطقه و جهان حضور فعال يا بند. پيداست كه نايل شدن به چنين چيزي ضرورت به تعقل و خرد ورزي دارد. تعقل و خرد ورزي با تعصب و بينش فرقوي كه حتي با علم و دست آورد هاي علمي از موضع حق و باطل بر خورد مي كند نا ساز گار است. به همين خاطر بود كه يوسفي تعصب فرقوي را نفي مي كرد و سياست مداراي فرهنگي و مذهبي را تشويق مي نمود. يوسفي تمام فرهنگها ، عقيده ها و تمدنها را احترام ميكرد و خواهان روابط مبتني بر احترام متقابل ميان تمام فرهنگها، تمدنها و  گروها ي مذهبي بود.

خواهران و برادران مي بينيد كه يوسفي چه بينشي داشت و اين بينش در كدام فرهنگ و تمدن ريشه داشت؟ تحرك سياسي را كه يوسفي آغاز كرده بود، چگونه بود و چه پشتوانه ي فرهنگي و تمدني داشت؟ ما اگر بخواهيم در اين راه قدم بگذاريم بايد اين فرهنگ و تمدن را بشناسيم ، مدارا و تحمل و بردباري را اول بايد در ميان خود به وجود بياوريم و بعد آنرا در محيط پيرامون ، منطقه و جهان ترويج كنيم. اين برد باري و تحمل را در همه وقت و در تمام قلمرو زندگي بويژه در وقت انتخابات كه عقده هاي فردي و طايفوي زبانه مي كشد از خود نشان دهيم.

خواهران و برادران عزيز انتخابات يكي از عناصر مهم دموكراسي و از ويژه گيهاي انسانها است. انتخابات بر مبناي فرهنگ و انسان شناسي جديد به وجود آمد، طبق انسان شناسي جديد انسان به عنوان يك موجود انتخاب گر تلقي شد و چنين چيزي خود را در دو بعد انتخاب انديشه  و انتخاب رژيم سياسي نشان داد.

ملتهاي با فرهنگ در وقت انتخابات پارلماني و حكومتي با منطق، ارائه برنامه و اعطاي آگاهي سياسي و حقوقي براي مردم وارد عرصه مبارزات انتخاباتي مي گردند، اما مردمان بي فرهنگ با دشنام و بستن اتهام و كار شكني و كوبيدن شخصيت همديگر وارد عرصه هاي انتخاباتي ميشوند، حال اگر ما در يك تقابل هيجاني با حربة دشنام و اتهام وارد عرصه هاي سياسي و انتخاباتي گرديم ، چه فرقي ميان ما  و عناصر پس مانده و دور از فرهنگ و تمدن است؟ آيا با چنين كاري ما ميتوانيم اين ادعا را داشته باشيم كه ما وارث يك فرهنگ و تمدن پر بار هستيم و يوسفي براي احياي اين فرهنگ و تمدن حركت مي كرد و ما ادامه دهندگان حركت فرهنگي و سياسي يوسفي هستيم؟ آيا اگر ما مثل ديگران بلغزيم و همديگر  را تحقير و تختطه كنيم، ميتوانيم ادعاي برد باري فرهنگي، تمدني و مذهبي را داشته باشيم؟

                                                                                                                    والسلام

شهید یوسفی را فراتر از حزب سیاسی و بیشتر از یک سیاستمدار باید شناخت!

نوشته: حفیظ ا لله خرمی خرم 

     سالگرد شهادت، سیاستمدار دلسوز و جسور و هنرمند با رسالت و محبوب حسین علی یوسفی را به جامعه سیاسی، فرهنگی مردم ما، روشنفکران هنرمندان و دانشجویان همفکر،  اعضای هزاره دموکراتیک پارتی، دوستان و یاران ایشان و بخصوص به خانواده محترم ایشان تسلیت و تبریک عرض میداریم.

خواهر و برادر هم سر نوشت!

     دیروز اگر ما را با شهادت  مزاری امتحان کردند.  امروز بار دیگر  شور و شعور، حوصله و شکیبایی، توانایی و اعتماد به نفس ما را  با کشتن یوسفی و کشتار وحشتناک زنجیرهء، در شرائط  و محیط  دیگر به  امتحان گرفته اند.  ما باید به خود وشیوهء زیستن خود اعتقاد، به همدیگر اعتماد، به زندگی خود مصمم و به آینده امیدوار و شکیبا  باشیم.  زمان آن فرا رسیده تا ا تحاد و تفکر را سر لوحه قرار داده، صفاو یک پارچگی را زندگی کنیم و با هم همکار و غم شریک و خوشی افزا باشیم.  اگر امروز هزاره ها در کویته مورد کشتار و وحشت دنباله دار قرار گرفته اند به یقین که درد آنان، ما و همه نسل هم سر نوشتشان را رنج داده آزرده خواهند کرد.  چون این مشکل و درد هزاره های کویته تنها نیست، این  درد مشترک و سر نوشت جمعی همه هزاره ها و اقلییتهای هم سر نوشت هست،  بلکه بشکل وسیعش درد مشترک انسانیت از نسل بشر هست. چناچه شاعر خوش کلام می سراید:

بنی آدم اعضای یکدیگرند =  که در آفرینش ز یک گوهر اند

چو عضوی بدرد آورد روزگار =  دیگر عوضها را نما ند قرار

    این مهم نیست کجا زاده و پرورش یافته ایم؟  در سر زمین بلند کوهستانی هزاره زمین درافغانستان، یا در کوچه های تنگ مهرآباد اباد و هزاره تاون و یا در کوچه های گلی شهرک های فراموش شده درگوشه و کنار ایران و یا در مکانهای دور و دورتر این کره خاکی.  ما همه یکی و یک هستیم، ما شاید به لهجه های مختلف هزارگی فارسی صحبت کنیم ولی ما همه یکی و هم سر نوشتیم.  هیچ راه بندی سیاسی و مرزهای جغرافیای نمیتواند ما را از هم جدا و دور نگهدارد، چون ما شاخه های یک درخت هستیم، شاخه های که شاید در موقعیتها و مکانهای  مختلف قرار گرفته باشند و مسیر و سمت خودش را داشته با شند، ولی ما همه دارای سرنوشت، هویت و اندیشه مشترک هستیم و به یک ریشه میرسیم که برای حفظ آنها قرنهاست شکنجه دیده و قربانی داده ایم. پس در مقابل شغالهای شب و تروریستان گمنام و بی هویئت که مثل موش های زخم خورده از غارهای دین خرافات بار، با صلاح بی رحم عقیدهء کور عُقده سرطانی، مرگ میگسترانند و زندگی میگیرند، باید ایستاد و نگذاشت تا مرگ هستی را مصلوب و تاریکی نور را در بند کشد. 

    مزاری و یوسفی،  فهیم و دلیر مردان با بصیرت  بودند  که با زندگی شان تاریخ کشور و مردم ما را تغییر دادند، با مرگ شان تاریخ ساز گردیدند و تاریخ ساختند، تا خود تاریخ شدند.  ما را میراث دار تاریخ مهم و حیاتی ساختند،  اگر بخواهیم سر بلند و آزاد، و از عدالت اجتماعی و کشوری و حقوق شهروندی برابر و عادلانه بر خوردار باشیم باید حفظ تاریخ کرد و درس ها از آن آموخت.

یوسفی کی بود؟

    شهید حسین علی یوسفی سیاستمدار دلسوز و صادق که همیشه در فکر مردمش بود و با مردمش می زیست.  سا لیان طویل وپر فراز و نشیب  را برای دفاع از عدالت اجتماعی، حقوق شهر وندی و هو ئیت اقلیتی و کرامت مردمش تلاش کرد، با مبارزهء صلح آمیز در شگوفایی نمودن فرهنگ و باور عدالت اجتماعی، آزادی و حقوق اقلییتها، عزت مردمش و برابری همه زیر لوای قانون تا آخرین دقایق حیاتش ادامه داد و فعالیت کرد.  مبارز مرد آزاد اندیش که به انسان و ارزشهای انسانی سخت معتقد بود و به دموکراسی و دخالت مردم در سر نوشتشان اهمییت زیاد قائل بود به مبارزه عدم خشونت عمیقا اعتقاد داشت و تا آخرین ایام عمرش به آن پا بند و بلاخره قربانی همین اهداف ولای انسانی اش گردید.

    شهید یوسفی نه تنها یک سیاستمدار روشن ضمیر و مدبیر ویا رهبر یک حزب سیاسی بود،  بلکه اویک اکادمیک و تحلیل گر، سخنور توانا، نویسنده و شاعر خوش ذوق ، هنر مند با استعداد و با رسالت با طبع شوخ بود . کسی که با اعتماد به نفس سر شارش اشخاص متعدد را در خود پرورانده بود،  فردی چندین جنبهء، کسی که جهت های روشن و خوب را باز تاب میداد.  

    شهید یوسفی از سیاستها و احزاب تند رو و افراطی، سیاستمداران فرصت طلب وجزم اندیش واز قوم و دنگه و چنده گرای سخت بیزار بود.  مفکوره های پوسیده را به مبارزه میطلبید،  در راستا و شیوه سیاست باز و مدرن که بر بنای عقل و خرد ورزی و گفتگو استوار است، در جامعهء کویته تلاش میکرد، و تاکید بیشتر روی رویش سیاست باز و آزادانه  داشت.   شناخت و فهم سیاسی و اجتماعی میان احزاب سیاسی را تر غیب  میکرد، تا همه در فضای آزاد به مبارزه سیاسی  شرکت نمایند.  اشتراک عادلانه  مردم و احزاب را بدون هیچگونه تعصب لیسانی، مذهبی، و برتری قومی با شیوه عدم خشونت، در روند حکومت داری و زندگی مدرن شهری یک راهبرد درست و نیاز مبرم مردم آنشهر میدانست.  چنانچه در راستای آن تلاشها کرد و میکرد.  تا اینکه  قُرعه تقدیر به نامش افتاد و داس مرگ بار دیگر زندگی را درو زد که به زندگی کردنش خیلی ها می ارزید، دریغ و افسوس که مرگ،  دشمن قسم خورده آنانی هستند که برای زندگی کردن می ارزند ......

کار کرد های فرهنگی هنری!

    کار کردها، دست آورد،  استعداد ومیراث شهید یوسفی را نمی توان در سیاست و یا یک حزب سیاسی محدود کرد.  یوسفی خیلی ها بزرگتراز یک حزب  و فعال تر از یک سیاستمدار بود.  او یک هنر مند خوش سلیقه و شوخ طبع، تیز هوش،  با زوق عالی و پرتلاش بود.  کسی که هنر و هنر پروری را در جامعه هزاره های کویته  رشد و شگوفای بخشید، او اهمیت زیاد به هنر و هنرمندان میداد، بخوصوص به هنر و هنر مندان، جوان و تازه کار  میتوان به جرائت گفت که او یکی از بنیان گزاران و هسته گذار، تراز اول هنر هزارگی بود.  نه تنها خود هنر نمای میکرد بلکه در فن  نوشتن و کار گردانی ید دراز و ذهن پر بار داشت.  میراث ویادگار هنری آن هنر مند محبوب در قالب های از قبیل درامه، پارچه های تمثیلی، صحنه نمایشهای زنده، نمایش های انتقادی، اشعار انتقادی ونمایشهای مزاحیه در سراسر دنیا در هر خانه هزاره شور می آفریند و لبخند میبخشد.  پر شیر و شکر تر از همه که، اکثر نمایش هابا اینکه جنبه های شدید انتقادی و اصلاحی داشت در قالب مزاحیه و شوخی به نمایش در می آمد که همزمان لب ها را میخنداند، چشم ها را می گریاند و مغز ها را به اندیشه و باز نگری وا میداشت، و این از ظرافت کاری ها و ویژگی های بخصوص کارهای عالی هنری، هنر پرور محبوب شهید یوسفی بود.

یوسفی!  هنرمند شور و شوق و امید بود.

    اگر شعار سازی نشود!  او ذر جامعه سرد و  بسته آنروزی هزاره های کویته  لبخند بر لبان آفرید، امید در قلبها کاشت، استعداد در مغز ها پروراند، شور و آرزو در چشمان آورد، افتخار برای مردمش آورد، تازگی و زیبای به فرهنگ و هنر داد و به جامعه هدیه کرد، زندگی را رنگ زد و رنگین ساخت.  به یقین که شها دتش بزر اتحاد، احترام متقابل، اعتماد و روحیهء همکاری و همدلی را در میان مردم و جامعه کویته کاشته و رشد خواهند داد.

دوست من!

   سخن تنها از شهادت شخص نیست و نه خواستیم مرثیه خوان این حادثه تلخ باشیم، سخن از خود باوری و شناخت هست، سخن از یک سوال هست و یک پرسش! نه حرف از آن هست که دموکراسی پاکستان را محکوم و ملت و مردم عامه پاکستان را به تهمت بسته و مقصیر بدانیم و نه شکایت گر به در گاه حق هستیم، بلکه با قامت راست و استوار تر از گذشته هستی را زندگی میکنیم.  

نوشتم تا سوال های را مطرح کنیم

سوال زندگی!

سوال حق زندگی کردن!

سوال حق طبیعی و حق شهروندی،   حقوق انسانها قبل و بعد از قانون!

آیا زندگی کردند بعنوان یک اقلییت قومی جرم است؟

آیا ما قاصیر و گناه کاریم، به خاطر که هزاره هستیم؟

آیا ما مقصریم، چرا که عقیده و مذهب ما با دیگران کمی متفاوت است؟

      این سوالها  را از دولت مردمی پاکستان میکنیم، از انجمن های حقوق شهروندی و فعالان حقوق بشر در پاکستان، از سیاستمداران با درک و آزاد منش، از نویسنده ها، هنرمندان، فرهنگییان و خبر نگاران مسُولییت پزیر و صادق  و از تک تک پاکستانی های که به صلح و صفا، عدالت و آزادی عشق میورزند.

     آیا نمی دانید که مردم صادق، علم پرور و صلح دوست هزاره تا چه حد پا بند به قانون و نظم شهروندی و وفا دار به کشور شان هستند؟  در رشد فرهنگی، اقتصادی، امنیتی، هنری، ورزشی و غیره کار های اجتماعی همیشه پیش گام و و در تلاش هستند؟  کوچه پس کوچه های هزاره نشین شهر کویته را با پارچه های رنگا رنگ همه سال زیبا و مزّین میبینیم!  و آن جز ازبینرها، لوحه ها و تبلیغات فرهنگی،علمی،  هنری، آموزشی، و ورزشی چیزی دیگر نیست، که در هر قدم و در هر کوچه، انسان را به کسب علم، فرهنگ، زبان و کامپیوتر و ورزش تشویق و رهنمای میکنند، اینها همه اثبات بر علم و فرهنگ دوستی مردم هستند.  امن ترین، با صفا ترین و پاکترین نقاط شهر، مناطق هزاره نشین هست، که خود نمایانگر همت، سلیقه خوب ولی ساده ، صلح دوستی و تلاش مردمش هست.

    آیا مزد خدمت، صداقت، علم و صلح پروری هزاره ها همین هست که هر روز توسط وحشیان کور دل و علم ستیز و انسان کش، دسته دسته به شهادت برسند؟ ولی حکومت و دولت انگشت حیرت بجوند و تکرار غفلت بکنند!.  تنها در سال 2009 میلادی صد ها نفر بیگناه قربانی یک دسیسهء شوم شدند؟ کجاست دولت و پولیس؟ کجاست انسانیت و وجدان انسانی؟

جهل پرستان سیاه دل، تروریستان علم ستیز و بشر کش باید بدانند!

    طرف سخنم شغالهای تاریک نژاد و شب گشت هستند که مرگ و گریز را پیشهء ننگین، روز زیستی شان قرار داده و متاءسفانه که در گیر و دار این مرگ و گریز، گُلهای خوشرنگ و آرزومند زندگی پرپر میشوند.  ولی باید بدانند که هزاره ها یکی از نسلهای پیروز، روشن و برجسته آینده ها خواهند بود و با کشتن نمی توان حرکت کاروان هستی را از بین برد.  همانطور که با بر داشتن ظرفهای آب، جریان دریا را نمی توان کم و یا ساقط ساخت.

     هزاره ها فرزندان و یکی از نسلهای پر تلاش، طفیلی ستیز، شکیبا و با شهامت زمین هستند، و یکی از زجر کشیده ترین ولی پیروز و سر بلند ترین نسل تاریخ بشریت، که در بد ترین شرائط روزگار، نبض زندگی را محرک و جریان حیات را دوامدار  وکاروان حرکت را روان نگهداشتند.  حتی قتل و کشتار بیش از  شصت و دو (62)  درصد هم این نسل را از پاه در آورده نتوانست.  پس این شغالهای وحشی چند شبه چه خواهند توانست کرد؟  ما ظلم و خشونت را چشیده ایم، ماامتحان و  شکنجه ها و درد ها کشیده ایم، فقط به خاطر هستی و زندگی خود.  پس بدانید که راه ما ادامه خواهند داشت و جریان در شیریان هستی شاداب و داوم دار خواهد ماند و قدمهای ما ثابت تر و استوار تر از گذشته گام زن خواهند شد.

   ما بار بار استاد شدیم و خواهیم شد، بار بار حرکت را در هستی، جریان را در شیریان وآغاز را در زندگی آورده و خواهیم آورد.  و شما نا انسان های وحشی و مرگ پرور، ازقتل و کشتن ما خسته و از نابودی ما نا امید خواهید گردید.  ولی ما هیچگاه از خون دادن برای هستی، آزاد زیستن، حیثیت و حق و حقوق خود خسته نخواهیم شد.  شما یکی را بکشید ما به  صدها و هزارها دوباره تولد خواهیم یافت، چنانچه صدها هزار مزاری و یوسفی زادهء مرگ آنانند.

درود برروح و روان همه شهدا و شهدای یک سال اخیر قتلهای زنجیرهء هزاره و شیعیان در کویته پاکستان.

درود بر روح زنده و روان سر شار شهید یوسفی

روحش شاد و یادش گرامی باد! 

نیم نگاهی به وضعیت افغانستان و جاپان

 نوشته: عبدالغفور ربانی

     افغانستان وجاپان (با تفاوت های که در دو کشور موجود بود) هر دو دارای سیستم بسته و قبیلوی بود. در جاپان امپراتور خود را در تبلیغ، ادعا وعمل از دیگران برتر و بزرگتر نشان می داد. و در افغانستان امیر چنین کاری را می کرد. بر اساس این ادعا و عمل امپراتور و امیر هر دو کشور حق حاکمیت و مالکیت را در کانون خانواده و قوم خویش انحصار کرده و دیگران را به دلیل تعلق داشتن به قوم و خانواده دیگر از تمام مزایای سیاسی و اقتصادی محروم ساخته بودند، در جاپان سران قبایل دائیمویی های و سامورایی ها دارای نفوذ بودند و در افغانستان قبایل غلجایی و درانی. در هر دو کشور مالکان طوایف و زمین داران با هم می جنگیدند و در هر دو کشور مالکان در عین جنگ با همدیگر در بهره کشیدن از دهقانان اتفاق داشتند هر دو کشور، یک کشور منزوی بود. تغییر و تحولی که در اروپا، آسیا و حتی افریقا رخ داده بود بر هر دو کشور چندان تأثیری نکرده و هر دو در خواب عمیق و فیودالی خویش غرق بودند اما ناگهان جاپان از خواب عمیق برخاست، کمر همت بربست و دروازهء انزوای علمی و اقتصادی را شکست و خود را در قلهء رفیع علم و صنعت رساند و افغانستان ماند و جنگ های قبیلوی و فخر فروشی قومی و انحطاط علمی، سیاسی و اقتصادی.

راز عروج علمی و اقتصادی جاپان چه بوده است؟ و راز رکود، انحطاط و عقب ماندگی افغانستان چیست؟

پاسخ گفتن به پرسش مذکور تحقیقات دامنه دار و مفصلی را می خواهد که فعلاً وقت و شرایط و امکانات آن موجود نیست و این مقاله همانطور که از عنوانش پیداست فقط نیم نگاهی است به وضعیت جاپان و افغانستان به این امید که آغازی باشد برای تحقیقات بهتر و مفصلتر.

جاپان:

          سیستم حکومتی و اجتماعی جاپان تا نیمهء قرن 19 کاملاً فیودالی بود و این کشور با داشتن چنین نظام حکومتی و اجتماعی یکی از عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین کشورهای آسیایی بود، با آنکه در اروپا نظام اجتماعی دچار تغییر و تحول شده و تفکر آزادی و دموکراسی گسترش یافته بود، اما در جاپان امپراتور و سران قبایل به صورت افراد خود کامه و مطلق العنان حکمرانی می کردند و رژیم امپراتور به مردم اهمیت نمی داد و از آنان کسب مشروعیت نمی کرد و این رژیم روی حق خدایی امپراتور استوار یافته بود.

        دستگاه فرهنگی و مذهبی جاپان نیز یک حاکمه یی را ترویج می کرد، مبتنی بر عدم آزادی و برابری افراد ساکن در کشور و برتری ذاتی و طبیعی امپراتور و وابستگان او. چنین نظام سیاسی و اقتصادی که در جاپان وجود داشت، ارتجاعی ترین و کاملترین دستگاه استبدادی بود، دستگاهی که بعلاوه قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی دستگاه فرهنگی و مذهبی را نیز به عنوان ستون پشتبان و ابزار کار در دست داشت.

       چنین سیستم سیاسی و اقتصادی چون از تجدد و نوآوری هراس دارد طبعاً از روابط با دیگران اعراض و در عوض تمایل به انزوا گزینی دارد. چنین سیاست (سیاست انزوا گزینی) عملاً در جاپان به مرحلهء اجرا و تطبیق گذاشته شد. و در قرن 17 بدلیل خوف از نفوذ مسیحیت در درون جامعه، جاپان خود را در داخل مرزهایش محبوس ساخت و دروازه هایش را بکلی به روی خارجیان بست. ارتباط مردم جاپان برای مدت بیش از دو صد سال با کشور های دیگر به کلی قطع بود. تغییراتی که طی این دو صد سال در ساحه های سیاسی، فرهنگی، علمی، اقتصادی، حقوقی و، در جهان بوجود آمده بود، کوچکترین تأثیری بر جامعهء بسته و فیودالی جاپان نگذاشته بود. جاپان بصورت قدیم خویش پا برجا و سیستم نیز همان سیستم قدیمی سیستمی که در آن قدرت در دست مالکان و زمینداران بزرگ بود.

      کشور های جهان برای گشودن دروازه های جاپان کوششهای زیادی کردند، اما موفق به چنین کاری نشدند، در سال 1853 یک گروه از کشتی های جنگی امریکا به جاپان آمد، این نخستین کشتی بخاری بود که در آب های این کشور وارد شده بود، این گروه نامه ی را در دست داشت که رئیس جمهور امریکا برای امپراتور جاپان فرستاده بود، یک سال بعد از این (1854) امریکایی ها موفق شدند معاهدهء تجارتی با جاپان منعقد کنند. امپراتور (شوگون) موافقت کردند که دو بندر را به روی امریکایی ها بگشاید، کشور های دیگر از قبیل، انگلیسها و روسها نیز که از موضوع خبر یافتند، آمدند و همانند امریکایی ها قرار داد های با شوگون منعقد ساختند و بدین ترتیب بعد از گذشت بیش از دو صد سال دروازه های جاپان به روی کشور های خارجی گشوده شد.

         امپراتور دارای فرهنگ، بینش، جهان بینی و سیاسیت فیودالی بود و در برابر خارجیان نیز به صورت یک امپراتور رفتار می کرد بی کفایتی و عدم شایستگی و جباریت او سبب شده بود که امپراتور محبوبیت خویش را درمیان مردم از دست بدهد، به همین خاطر هیجان های شدیدی برضد امپراتور و پیمان های که با کشور های خارجی بسته بود آغاز شد و چندین تن از خارجیان در اثر این هیجان های مردمی کشته شدند. این مسئله باعث شد تا قدرت های خارجی با نیروهای خود بر جاپان حمله برند و شورش جاپانی ها را با گلوله باران ناو جنگی خاموش سازند.

        حکومت ضعیف و فرسودهء شوگون عاقبت در مقابل هیجان ها و تحرکات مردمی مجبور به عقب نشینی شد و سرانجام شوگون نیز وادار به استعفا گردید.

       در سال 1367 بعد از استعفای شوگون فرد تازه یی جای او را گرفت. این شخص که (موتسسی هیتو) نام داشت در دوران حکومت خویش به همکاری افرادی که در تاریخ جاپان به نام سیاست مداران و پیروان دور اندیش معروف شده اند دست به اصلاحات و تغییرات مهم زدند.

       آنان از شکست و توهین مردم جاپان که در برخورد با قوای خارجی بوجود آمده بود، درس گرفتند، راز شکست خود و پیروزی قوای غرب را فهمیدند، آنان دانستند که سیستم فیودالی یک سیستم عقب مانده است، با فرهنگ کهنه، دانش کهنه و ابزار جنگی عقب مانده، نمی شود در مقابل نیروی های منظم، سازمان یافته و مجهز با تکنولوژی و ابزار جنگی پیشرفته به پیروزی نهایی رسید. و برای پیروزی، سرفرازی و عزت ملی ضرورت به دانش، علم، صنعت و تکنولوژی پیشرفته داریم. برای تحقق این آرزو حکومت جدید جاپان بر مبنای آگاهی، آزادی و بر اساس احساس نیاز و پسند خود به اقتباس و انتخاب عناصر مثبت تمدن غرب پرداخت و از مواد و مصالح تمدن غرب در راستای پیشرفت فرهنگی، علمی و صنعتی کشور خود سود برد. در اثر چنین تحرک فیودالهای قدیم نابود گشتند، قانون اساسی جدید و متناسب تدوین گردید. در آموزش و پرورش، صنعت و در همه چیز تغییر مهم صورت گرفت، کارشناسان از خارج به کشور دعوت شدند و دانشجویان جاپانی به امریکا و اروپا اعزام شدند، تا علوم جدید را بیاموزد و کارشناسان فنی و صنعتی گردند و در اثر اقتباس آگاهانه از صنایع و ماشین های بزرگ غرب یک اردوی نیرومند ملی و نیروی دریایی جدیدی بوجود آمد و جاپان در ردیف قدرت های جهانی قرار گرفت، آنچه بر عظمت جاپان افزود شکست نیروی کشور بزرگ روسیه از نیروی کشور کوچک جاپان بود.

         در سال 1914 میان روسیه و جاپان جنگ شروع شد و یک سال و نیم طول کشید. در طول این جنگ نیروی جاپان در زمین و دریا بر نیروی روسیه پیروز شد و این اولین بار بود که یک کشور بزرگ اروپایی در یک جنگ منظم از یک کشور کوچک آسیایی شکست می خورد. پیروزی جاپان بر اثر اصلاحات و تغییرات و اقتباس آگاهانه و فعالانه از روش های علمی و صنعتی غرب بوجود آمد و در اثر چنین حرکت بود که جاپان تمام مراحل ترقی علمی و اقتصادی را موفقانه پیمود و در صنعت و تکنولوژی حتی از غرب پیشی گرفت و در صحنه یی جهانی دارای جایگاهی شد که حرفش در مسایل و امور بین المللی اهمیت داشت.

       همزمان با رشد علوم، تکنیک و صنعت روحیهء غارت و تجاوز نیز در جاپان اوج گرفت و همسایگان خود (چین و کوریا) را مورد تجاوز و غارت قرار داد و همینطور قرار داد های غیر عادلانه را بر آنان تحمیل کرد و این جنبه از جنبه های شدیداً  منفی پیشرفت جاپان حساب می شود و در همین راستا بود (راستای غارت و تجاوز) که جاپان در جنگ جهانی دوم نیز شرکت کرد. او در این جنگ یکی از قدرت های بزرگ و درگیر در جنگ بود. جاپان بالاخره در این جنگ شکست خورد و این شکست آثار بد روانی و اقتصادی را برای او بوجود آورد.

        پس از پایان جنگ زیادتر از هشتاد درصد منابع جاپان نابود شده بود فقر، بیکاری، کسر زیاد بودجهء دولت و فساد اقتصادی بخش عمده ای از مشکلات جاپان پس از جنگ را تشکیل می داد.

      جاپان برای رفع این مشکلات به گریه و زاری و نفرین به سرنوشت نپرداخت و به جای آن دست به طرح و فعالیت علمی زد او خواست دوباره صنعتی شود و از لحاظ علم، صنعت و تکنولوژی باز خود را در ردیف کشور های قدرتمند جهان قرار دهد و برای این کار (صنعتی شدن) ضرورت به سرمایه داشت، اما جنگ سرمایه را بکلی بلعیده بود و جاپان در این اوضاع و شرایط سرمایهء لازم را در دست نداشت اما او از پا ننشست و برای به دست آوردن سرمایه راه های زیر را تجربه کرد:

1-  تبلیغ و گسترش فرهنگ صرفه جویی:

        سرمایه از طریق پس انداز ملی تأمین می شود. با توجه به سطح پایین درآمد ملی جاپان این کار (پس انداز ملی) مستلزم ریاضت اقتصادی و صرفه جویی بود، برای عملی ساختن این کار جاپانی ها برنامه های تبلیغ و گسترش فرهنگ صرفه جویی را روی دست گرفتند. در پرتو آن پس انداز ملی به عنوان یک ارزش و ولخرجی و مصارف نادرست و هرگونه ضایعات اقتصادی چه در قالب مصارف نادرست بازاری و چه در لفافه یی مهمانی های تشریفاتی با مصارف بالا که چنین ضایعات اقتصادی بیشتر انگیزهء خود نمایی دارد و از فرهنگ فیودالی ریشه می گیرد به عنوان ضد ارزش مطرح گردید.

2- فرهنگ کار:

       برای رفع عقب ماندگی اقتصادی و علمی در کنار فرهنگ صرفه جویی فرهنگ کار نیز در جاپان تبلیغ و ترویج گردید و به منظور نایل شدن و توسعهء اقتصادی و جبران عقب ماندگی صنعتی بر رفتار و ارزشهای چون پرکاری، انظباط کاری، تأکید بر منافع جمعی و ملی در محیط کار و حتی در کل اجتماع تشویق می شد. کار نه تنها به عنوان عامل درآمد افراد که عامل افتخار آنان نیز بود، همانطور که بیکاری نه تنها سبب از دست دادن درآمد که باعث شرم ساری اجتماعی و ملی نیز می گردید.

       جاپان با این حرکت یعنی با طرح و عملی ساختن فرهنگ صرفه جویی، فرهنگ پرکاری، انظباط کاری و حفظ منافع جمعی و ملی عقب ماندگی اقتصادی و صنعتی پس از جنگ خود را جبران نمود و هم اکنون این کشور در مقام ابرقدرت اقتصادی و صنعتی جهان قرار گرفته و فرهنگ کارش نیز در این شرایط متناسب یک ابرقدرت اقتصادی و صنعتی است. اکنون بیبینیم که افغانستان چه راهی را پیموده و در کجا قرار دارد؟

افغانستان:

       در طی زمان های دراز، زندگی اجتماعی در افغانستان بر پایهء اقتصاد طبیعی و قبیلوی قرار داشت، زمین عمدتاً در دست طبقهء خان ها و سران قبایل قرار داشت. دهقانان مقداری کمی از زمین را در اختیار داشتند و چون خوراک یک ساله ای آنها از زمین شان تأمین نمی شد، آنان مجبور بودند که در مقابل دریافت یک پنجم محصول (پنج کود) روی زمین خان ها و زمین داران کار کنند. دهقانان با چنین کاری به زحمت می توانستند مایحتاج یک ساله ی خود را تأمین کنند.

       کشور در دست فیودالها و سران قبایل که در رأس همه فردی به عنوان شاه و یا امیر بود قرار داشت. گروه فرهنگی در کنار خان ها، شاهان و امیران قرار داشت. چنین رژیم اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با جهان بینی تنگ و بسته که داشت، سبب شده بود که مردم افغانستان نیز دارای تفکر و جهان بینی بسته باشد دید و تفکر بسته ی مردم باعث شده بود که شاهان و امیران به عنوان ظل الله، اولوالامر و واجب الاطاعه، ذریعهء عده ای از گروه فرهنگی در پیش مردم معرفی شوند و مردم نیز سلطه، حکومت، بر خورداری و امتیازات آنان را موهبت فطری و محرومیت خویش را ضرورت طبیعی قلمداد کنند، بدینصورت در افغانستان نیز همانند جاپان، دستگاه فرهنگی رژیم، آیین حاکمه یی را ترویج می کرد مبتنی بر عدم آزادی و برابری افراد ساکن در کشور و برتری ذاتی و طبیعی امیران و شاهان و وابستگان قومی و قبیلوی آنان بر سایر گروه های قومی.

       دستگاه اقتصادی و فرهنگی رژیم قبیلوی به هر اندازه مردم را استثمار و استحمار می کرد، به همان اندازه کشور از سیر تکامل فرهنگی، علمی و ارتقای اقتصادی عقب می ماند. جنگ های داخلی و خارجی نیز هستی مادی و معنوی کشور را نابود می کرد.

        تاریخ دو صد و اند سال ما تقریباً تماماً تاریخ جنگ های داخلی و باج دادن به قدرت های خارجی بوده است. در این جنگ ها بدلیل جهل و بیخبری مردم و فقدان شعور اجتماعی و آگاهی سیاسی، افغانستان تبدیل به کانون قتل و غارت و وحشت شده بود و گاه یک منطقه آماج انتقام، قتل و غارت قرار می گرفت و گاه منطقه دیگر.

        در طی تاریخ صد سال و اند اخیر چندین دفعه پای قدرت های خارجی در افغانستان کشیده شده است. اولین بار که قوای انگلیس وارد افغانستان شد. گر چند مردم افغانستان با قوای انگلیس جنگیدند، اما این کشور به استقلال واقعی نرسید، استقلال در صورتی بدست می آید که دارای سیستم سیاسی و اقتصادی مستقل و خود کفایی ملی گردیم و این هیچگاه در افغانستان بوجود نیامده است. ممثل سیاست افغانستان یا هند بریتانوی بوده و یا اتحاد جماهیر شوروی و یا کشور های همسایه و یا قدرتهای منطقوی دیگر. گذشته از آن تأثیرات جنگ افغانستان با انگلیس بر عکس تأثیرات جنگ جاپان با قدرت های اروپایی و امریکایی بود. در جاپان همانطور که تذکر داده شد، این جنگ ها باعث شد تا آنها عقب ماندگی علمی و تکنیکی خود را نفهمند و با طرح و عملی ساختن برنامهء دقیق عقب ماندگی خود را جبران کنند، اما در افغانستان حس نفرت از مدنیت صنعتی که اروپایی ها از آن نمایندگی می کردند شدت گرفت، سنن های قبیلوی مستحکم و پا بر جا ماند، نفوذ کوتاه فکران و سران قبایل افزایش یافت و پایه های نظام خانوادگی قبیلوی مستحکم شد و مردم از نعمت آموزش و پرورش و آزادی محروم ماند و این روند مانع بزرگ ذهنی و فرهنگی را در برابر تجدد و عصری ساختن کشور فراهم نمود.

         بعد از ظهور مدنیت صنعتی، چیزهای ارزنده یی بوجود آمد که باید دولت مردان افغانستان از آن اقتباس آگاهانه و فعالانه می کردند از قبیل فرهنگ علمی، تجارب علمی، مدیریت علمی، حقوق بشر، دموکراسی، آزادی، برابری، عدالت سیاسی، اقتصادی، تعلیمی و غیره، اما دولت مردان افغانستان در اثر داشتن بینش غلیظ قومی و قبیلوی کشور را نه در مسیر علم و دانش جدید قرار دادند و نه در مسیر عدالت، آزادی و دموکراسی و برابری، از مدنیت اروپا دولت مردان افغانستان تنها یک بینش و فرهنگ را آموختند و تنها به یک شخص اقتدا کردند بینش و فرهنگ آموخته شده، ایدئولوژی فاشیسم و نازیسم بود و شخص مورد اقتدا هتلر.

     در این مورد صدیق فرهنگ نوشته یی دارد بدین مضمون: "پس آنکه هتلر با تکیه بر ایده ئولوژی فاشیستی زمام قدرت را در آلمان بدست گرفت، اندیشهء برتری خواهی قومی و زبانی از پشتیبانی هاشم خان صدراعظم افغانستان نیز برخوردار گردید و اعضای با نفوذ و جوان دربار   چون سردار داود خان، سردار نعیم خان و عبدالمجید زابلی آنرا پذیرفتند و در این راستا اجرا آتی در زیر نظر وزارت معارف در جهت تبلیغ ایده ئولوژی برتری نژادی و زبانی همانند ایده ئولوژی حزب نازی در آلمان روی دست گرفته شد و سعی به عمل آمد که تاریخ افغانستان بر اساس برتری نژادی و زبانی تدوین گردد و در این راستا بود که ملتی خاص به عنوان نژاد پاک وبرتر تبلیغ شده و نویسندگان تشویق گردید تا خود را در این چهار چوبه عرضه دارند. و در این راستا کوشش به عمل آمد که این امتیاز را با دادن زمین در مناطق غیر پشتون به پشتون های که با ناقلین معروف شده بود تکمیل نمایند.

        اتخاذ و عملی ساختن چنین سیاست، تفرقهء اجتماعی و تضاد درون ملیتی را در افغانستان گسترش داد و مانع بزرگی را در برابر وحدت ملی، ارتقایی فرهنگی و شگوفایی اقتصادی ایجاد نمود چون این اندیشه می خواست از طریق تعمیم زبان، تاریخ و مذهب یک قوم، هویت قوم های دیگر را در افغانستان نابود سازد بازتاب شدیدی را در میان سایر ملیتها خلق نمود و بدبینی را به حد اعلی رساند و این روند بود که به مرور ایام منتهی شد و به وضعیت جنگ ها، قتل ها غارت های چند دهه ای اخیر."

           می بینید که افغانستان به عکس جاپان هیچگونه تأثیرات مثبت از جهان نگرفت. نه خود را در مسیر تجربهء علمی قرار داد و نه در راه دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی و در نتیجه در این کشور هیچگونه تغییرات علمی، تکنیکی، سیاسی و اجتماعی بوجود نیامد و افغانستان ماند و نظام و بینش قبیلوی و دیکتاتوری فرهنگی و سیاسی و مرگ اندیشه های علمی و عقب ماندگی همه جانبهء اقتصادی و فرهنگی!!!

          ورود نیروهای اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان مرحله ی دیگری بود که مردم افغانستان تجاوز یک ابرقدرت را در داخل کشور خود تجربه می نمودند. مردم در قبال این تجاوز مردانه ایستادگی کردند و جهان نیز در کنار مردم افغانستان قرار داشت. گر چند ایستادگی و فداکاری مردم افغانستان و فشارهای جهانی سبب شد تا نیروهای اتحاد جماهیر شوروی خاک افغانستان را ترک گوید، اما در این کشور باز هم کوچکترین تغییراتی بوجود نیامد رقابت برای انحصار قدرت به نفع این یا آن گروه قومی ادامه و اوج گرفت و جنگ کشور های منطقه در قالب گروه های وابسته برای نفوذ در سیاست های افغانستان ادامه یافت، مراکز علمی و اقتصادی ویران گشت، فرهنگ علمی و انسانی نابود شد و به جای آن فرهنگ خشونت، وحشت و ترور گسترش یافت. این روند در نهایت منجر به ظهور و عروج طالبان گردید که پایه های فکری و جهان بینی آنها مبتنی بر ضدیت با تمدن ، علم، صنعت و عدالت بود.

       ورود نیروهای قدرت های جهانی و مجامع بین المللی در شرایط فعلی مرحلهء دیگری است که مردم افغانستان آنرا تجربه می کنند، این نیروها در پوشش مبارزه با تروریسم وارد افغانستان شده اند و قدرت های جهان به این نتیجه رسیده اند که مبارزه با ترورسیم و حل مسئله افغانستان در حوزه های منافع اقتصادی و سیاسی آنان امنیت بوجود می آورد.

       گر چند حل شدن قضیه و مشکلات یک کشور بر اساس تأمین منافع سیاسی و اقتصادی کشور های دیگر نه بر اساس منافع ملی خود او تحقیر آور است، اما سوال این است که ما از این روند چه می آموزیم؟ و چگونه استفاده می بریم؟ آیا همانند سابق با تکیه بر سنت قبیلوی و چشم پوشی از منافع ملی و باج دادن به قدرتهای بیرونی و با بهره گیری ماهرانه از امکانات و امداد جامعهء جهانی در راستای انحصار قدرت سیاسی به نفع قبیلهء خاص حرکت کنیم، یا دموکراسی، آزادی، برادری، برابری، عدالت اجتماعی، مدیریت علمی و ارتقایی فرهنگی و شگوفایی اقتصادی را تجربه می نماییم.

          حرکت های اخیر دولت مردان وابسته به قبیلهء حاکمه نشان می دهند که آنان نمی خواهند راه های ورود به عصر جدید را از طریق ایجاد ساختار سیاسی، اقتصادی و آموزشی مبتنی بر عدالت و واقعیات موجود در جامعهء افغانستان تجربه نمایند و مثل سابق در راستای انحصار قدرت به نفع قبیلهء خاص حرکت می نمایند، و در راستای تحقق همین سیاست است که نمایندگان ملیتهای محروم از دولت طرد می شود و در عوض از عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین نیروهای اجتماعی که تا دیروز به نام تروریست اعلان می شد، دعوت به همکاری و مشارکت در قدرت سیاسی می گردند.

نتیجه:

           جاپان و افغانستان با وجود تفاوت های که داشت و دارد (مثلاً در جاپان به خلاف افغانستان هویت های قومی متعدد وجود ندارد و تقربیاً هویت قومی واحد بوده است) اما هر دو دارای سیستم فیودالی، فرهنگ، بینش جهانبینی و اقتصاد بسته بود ولی در جاپان وقتی شورش ضد خارجی ها گلوله باران ناو های جنگی خارجی مواجه شد، مردم جاپان توهین و  حقارت را احساس کردند و به ضعف و ناتوانی خود پی برند و از عقب ماندگی علمی و تکنیکی قدرت های بیرونی درس آموختند و برای رفع عقب ماندگی تصمیم گرفتند برنامهء دقیق اصلاحی را طرح و عملی سازند. او دید که فرهنگ و بینش قبیلوی پاسخگوی مشکلات جاری و رایج در جامعه نیست و وقت آن به پایان رسیده است. لذا به آن فرهنگ و سنت پوسیده نچسپیدند و بیخود به آن تعصب نورزیدند و مردانه آنرا به فرهنگ جدید و پیشرو عوض کردند و در برخورد با تمدن غرب سیاست فعال و سیالی را پیش گرفتند و در انتقال علم و تکنولوژی غرب برنامه ای دقیق و مناسب را طرح و عملی ساختند و بر مشکلات و موانع فرهنگی یی که از این ناحیه بوجود می آمد فایق آمدند و با کار مبتنی بر علم و برنامه ریزی شده خود را در مقام ابرقدرت اقتصادی و صنعتی جهان قرار دادند.

اما افغانستان:

           نا کارایی سیاسی، عقب ماندگی علمی، اقتصادی و تکنیکی از ویژگیهای  افغانستان به عنوان بخش از جهان عقب مانده است. این وضعیت که ریشه در فرهنگ، بینش و سیستم قبیلوی و تفکر قبیله سالاران دارد در برخورد با قوای خارجی و پدیده های مدرن نیز دچار تحول نگردید. از تغییر و تحول جهان و برخورد با قدرتهای جهانی چیزی آموخته نگردید. و دانسته نشد که راز قدرت اقتصادی، تحرک نظامی، توان تهاجمی و چانه زنی سیاسی آنان معلول رشد علمی، ارتقای صنعت و تکنولوژی است و در عوض ایجاد و زمینه سازی برای رشد فرهنگ جدید و تفکر علمی، دولت مردان افغانستان به تقویت فرهنگ، بینش و استحکام سیستم قبیلوی پرداختند و با استقرار و تداوم چنین نظام با چنین شاخصه ها و ویژگیها، افغانستان نه تنها افتخارات علمی را که در دوران کوشانی ها، غزنوی ها و تیموری ها پرورش و تکامل داده بود از دست داد که با ظهور و تشدید تفرقه اجتماعی، عقب ماندگی و ضعف ملی زمینهء دست اندازی بیگانگان را در داخل کشور بوجود آورد و از این طریق حقارت ملی را بر این کشور تحمیل نمود هم اکنون جایگاه جاپان در جهان در کنار قدرت های صادر کننده ی صنعت و تکنولوژی قرار دارد و جایگاه افغانستان در کنار، بلکه در رأس کشور های صادر کنندهء مواد مخدر و تروریست. ببین تفاوت از کجا تا کجاست. جاپان اهمیت علم و توانایی اقتصادی را شناخت و برای رشد اقتصادی و ارتقای علمی زمینه های مناسبی را بوجود آورد و از تجربه های پیشرفتهء بشر استفاده ی خوب نمود. اما افغانستان با تکیه بر سنت قبیلوی راه را بر رشد علمی، تکنیکی و شگوفایی اقتصادی بست و در نتیجه از کاروان علم و دانش عقب ماند و تا چنین سیاست وجود دارد عقب خواهد ماند زیرا اقتصاد، علم و تکنولوژی در جای رشد و تکامل می نماید که زمینه های مناسب فرهنگی وجود داشته باشد. در جامعه ای که با هر چیز از موضع پاک و نجس برخورد می نماید و علوم را به ضاله و غیر ضاله تقسیم می کند و علوم تجربی را در عداد علوم ضاله و صنایع جدید و وسایل اطلاعات و ارتباطات نوین را ابزار شیطانی و عامل دور شدن انسان از خدا می داند هیچگاه توان رشد علمی، تکنیکی و پیشرفت بوجود نخواهد آمد.

مأخد:

1-       افغانستان در پنج قرن اخیر                 صدیق فرهنگ

2-       افغانستان در میسر تاریخ                   میر غلام محمد غبار

3-       نگاهی به تاریخ جهان                        جواهر لعل نهرو

4-       تاریخ صنف دهم                               از انتشارات همتا

5-       تاریخ صنف ده و دوازده هم                  از انتشارات همتا

6-       اطلاعات سیاسی- اقتصادی               شماره پنجم و ششم

      7-       تاریخ تمدن جهان                            محمود حکیمی  

شش سالگی "دیدگاه نسل نو" مبارک باد!

      شش سال قبل از امروز، زمانیکه با استاد خالق آزاد در لیسه عالی نور همکار بودم، وی روزی چند ورق سنجاق شده "ای فور" را برایم داد، که بر روی صفحه اول آن "ماهنامه دیدگاه نسل نو" درشتتر نوشته شده بود. این چند ورق سرهم شده در نگاه اول بجای یک ماهنامه، بیشتر به یک جزوه مشابه بود. بعد از مطالعه فهرست و سرمقاله، که بر  روی جلد آن نوشته شده بود، دانستم، که یک ماهنامه با ارزش را در دست دارم. زمانیکه از استاد آزاد در مورد سوال کردم، وی مژده نشر شدن یک ماهنامه منظم را منبعد برایم داد. با شوق و علاقه وافر ماهنامه را مطالعه نمودم و نیز آنرا به دوستانم دادم، تا آنها نیز از مطالعه آن سود ببرند.

     "دیدگاه نسل نو" شش سال قبل با یک  دید مشخص گردانندگان آن بصورت منظم نشر شدنش تحت نظر "هیات تحریر" و کمک مالی "تنظیم نسل نو هزاره مغل" شروع شد. اگرچه در اوایل برای چند ماه این ماهنامه بر روی ورق های "ای فور" فوتستت شده و به  دسترس علاقه مندان اش قرار می گرفت، ولی با آنهم بخاطر داشتن مطالب ارزشمندش بزودی جایگاه ویژه اش را در بین مردم یافت. بعد از سپری نمودن شش سال، اینک "دیدگاه نسل نو" به یک ماهنامه با کیفیت که اکثر اوقات دارای جلد رنگی است، تبدیل شده است.

     درین شش سالی که از عمر "دیدگاه نسل نو" می گذرد، اگرچه از نگاه قلمی همچون گذشته این ماهنامه، همکاران زیادی را در کنارش نداشته است، ولی با آنهم با نشر مقالات سیاسی، حقوقی، تاریخی و نیز معرفی شخصیت های ملی، ایکه  داشته است، تلاش نموده، که نگاه تمدنی را ترویج کند و نسبت به تاریخ نگاه و برخورد تمدنی را ایجاد کند، زیرا در نگاه تمدنی این مسله برای هزاره ها مطرح می گردد، که در جهان چند حوزه بزرگ تمدنی وجود دارد. و ما در کدام حوزه تمدنی قرار داریم. چنان دید و نگاه همانطور که معرفت تمدنی هزاره ها را افزایش می دهد. آنانرا به یک حوزه بزرگ تمدنی وصل می کند، که  زمانی از هند و چین تا کنار دریای سیاه امتداد داشت. این نوع معرفت و اتصال است، که هزاره ها را شخصیت می دهد و هم برای آنان احیای هویت را زمینه سازی می کند و هم راه همگام شدن با قافله ی علم و دانش پیشرو را برای آنان نشان می دهد...

     "دیدگاه نسل نو" را می توان درین شش سال بهترین شاهد وقایع و حوادث کوچک و بزرگی دانست، که در سطح منطقه و فراتر از منطقه بوقوع پیوسته  و تاثیر بر روابط و زندگی هزاره ها داشته است. در زمانیکه بخاطر رهایی از استبداد و بدست آوردن یک زندگی حد اقل آرام، مردم ما از همه بیشتر در تلاش و کوشش رسانیدن خودشان به گوشه ای اند، دیدگاه نسل نو به ثبت وقایع و حوادث مهم و متاثر بر زندگی مردم ما پرداخته است، که بحق در آینده بهترین دست آوردی نسل امروزی خواهد بود. دیدگاه  نسل نو را حالا می توان بهترین منبع جهت دست یابی به حوادث و وقایع شش سال گذشته بصورت مشخص و در مقاله های آن تاریخ  گذشته مردم ما، یافت.

     موجودیت دیدگاه نسل نو درین شش سال خود بزرگترین نعمت برای مردم ما بوده است. و درین مدت دیدگاه نسل نو بر علاوه وظیفه مطبوعاتی اش، براستی که یک نسل نو  و با انگیزه را تربیت نموده است. نسلی که از تاریخ و گذشته اش آگاه  است. و آینده اش را بر مبنای آگاهی از گذشته اش بنا می نهد. و نیز ارزش رسانه ها را در دنیای امروز همچون خون برای انتقال مواد لازمه در قسمت های مختلف بدن، با اهمیت می دانند.

     وبلاگ هزاره های کویته، شش سالگی "دیدگاه نسل نو" را به دوستان تنظیم نسل نو هزاره مغل، زیر سرپرستی شخصیت فرهنگی و سیاسی ما آقای غلام علی حیدری، مدیر مسوول آن استاد عبدالغفور ربانی، نویسندگان و دست اندرکاران اش و کافه ملت هزاره تبریک می گوید. و از بارگاه متعال عمر "دیدگاه نسل نو" را برای آگاهی، انگیزه دهی و خودباوری مردم خویش هزاران سال استدعا می کند.

ما از نسل بزرگترین هنرمندان جهانیم

     روح الله حسنی، یکی از هنرمندان کم سن و سال، ولی با انگیزه است، که از 2007 میلادی بدینسو نقاشی را تمرین می کند. وی را میتوان از جمله هنرمندانی دانست، که در ضمن تلاش بر هرچه زیبا و هنر مندانه ترسیم نمودن اثرهایش، دوست دارد، که اثرهایش پیام های بزرگ نیز داشته باشند. نقاشی نمودن را عشق خودش و ترسیم نمودن آثار باستانی  هزارستان را وظیفه اش می داند. اکثر از اثرهایش، نقش های درست شده توسط، اسلاف خودش است، که در گذشته خلق شده اند. نقاشی از بامیان، تندیس های بودا و چهره های مردم خودش را از همه بیشتر می پسندد.

     تا هنوز روح الله حسنی اثرهایش را در چهار نمایشی، که از طرف انجمن نقاشان غلغله برگزار شده، گذاشته است. و نیز امسال ،دومین سالی است، که اثرهایش را در رقابت بین المللی نقاشان سراسر جهان "ریور آف دی ورد" فرستاده است. وی از تشویق مردمش رضایت دارد. تشویق مردمش را بهترین انگیزه برای ادامه راهش می داند.

     روح الله حسنی خودش را از نسل بزرگترین هنرمندان جهان می داند. به گفته وی گذشتگان ما تندیس های عظیم بودای بامیان، شهر غلغله، شهر ضحاک و گنجینه های هنری بزرگ دیگر را در هزارستان و سراسر جهان پدید آوردند. اثر های که توسط نیاکان ما پدید آمده اند، اگرچه توسط دولت های فاشیستی چندین بار بصورت دقیق و پلان شده تخریت گردیدند، ولی با آنهم همان مقدار اندک از آنها، که باقی مانده است، جهانیان را به تعظیم وا می دارد. همانگونه که نیاکان ما با هنر زندگی شانرا زیبا و در شکل گیری تمدن گذشته و امروزی سهم گرفتند، ما نیز چون از نسل آنهایم، باید راه آنها را ادامه دهیم. ما باید بدون آنکه در انتظار کسی بنشینیم، سرزمین خود را دوباره مثل گذشته به مرکز فرهنگ و تمدن جهان مبدل سازیم.

     روح الله حسنی دوست دارد، که نقاشی هایش پیام خودباوری، انگیزه دهی ویاد آوری از دست آوردهای گذشتگان خودش را داشته باشد. وی می خواهد توسط نقاشی هایش، مردمش را به جهانیان بحیث یک ملیت فرهنگ دوست، خلاق، هنرمند و صلح دوست معرفی کند.

بزرگترین همایش علمی و فرهنگی در شهر کویته برگزار شد

 

     به افتخار فارغین سال 2009 م. لیسه های واقع در مناطق هزاره نشین شهر کویته، روز پنجشنبه، تاریخ 17/12/2009م. به میزبانی سکرتر اطلاعات حزب هزاره دموکراتیک پارتی و ناظم حلقه 60، محترم آقای احمد علی کهزاد و همکاری انجمن علمی و فرهنگی آینده سازان یک همایش بزرگ علمی و فرهنگی در ماشا الله هال برگزار شد. این همایش به نحوه خود اولین گردهمایی بود، که اکثریت از استادان لیسه ها، مدیران مکاتب، فرهنگیان، سیاسیون، محصلین دانشگاه های افغانستان و پاکستان، فارغین لیسه ها و شاگردان ممتاز در ششمین دور کانکور آزمایشی آینده سازان شرکت نموده بودند و در زیر یک سقف در یک فضای صمیمی ، افتخار آمیز و ملی با هم صحبت و گفتگو نموده و نیز از سخنان، سخنرانان گرامی مستفید شدند. در مراسم بر علاوه از اینکه فارغین لیسه ها تشویق شدند، مدیران لیسه های که امسال فارغ داشتند، نیز تقدیر و همچنان آنعده از دانش آموزانی، که در کانکور آزمایشی آینده سازان نایل به گرفتن مقام شده بودند با اخذ جوایز مورد تشویق قرار گرفتند.

     شهر کویته بیشتر از سی سال است، که یکی از میزبانان عمده مهاجرین کشور جنگ زده افغانستان می باشد. مهاجرین گرامی اگرچه با فقر مزمن درین شهر تقریبا بطور دایمی روبرو بوده اند، ولی با آنهم در قسمت فرستادن اولادهایشان به مکاتب در قسمت تهیه فیس و مخارج جنبی آنها هیچگاه کوتاهی ننموده اند. آنها خود هزاران رنج، مشقت و حقارت را قبول نموده، ولی اطفال شانرا با سواد نموده و با دست پر به کشور شان فرستاده اند. به گفته حاجی عبدالقدیر خان، نماینده وزارت محترم معارف افغانستان در شهر کویته، هم اینک در بلوچستان هشتاد باب مکتب افغانی فعال می باشد، که از جمله آنها سی و پنج باب آن در کمپ ها و بقیه چهل و پنج باب آن در داخل شهر کویته در سواد آموزی اولاد وطن فعالیت می کنند. از جمله چهل و پنج مکتبی، که در شهر کویته قرار دارد، بیست و یک باب آن لیسه می باشد. و از این بیست یک باب لیسه، امسال شانزده باب آن فارغ داده اند، که از جمله این شانزده باب لیسه ایکه فارغ داشته است، هفت باب آن در مناطق هزاره نشین واقع است. و در آن اولادهای تمام اقوام افغانستان در کنار هم، بشکل برادرانه و یکسان در حال فراگیری تحصیلات شان اند

شماره

نام لیسه

دور فراغت

تعداد فارغ

موقعیت

۱لیسه نورچهاردهمین۳۸هزاره تاون
۲لیسه آریانادهمین۱۷مهر آباد
۳لیسه شمامهششمین۶۶هزاره تاون
۴لیسه فردوسیپنجمین۵۵هزاره تاون
۵لیسه رابعه بلخیچهارهمین۵۸هزاره تاون
۶لیسه پامیردومین۳۲هزاره تاون
۷لیسه المهدیاولین۳۴هزاره تاون
مجموعه۳۰۰

     در شهر کویته رسم برآنست، که لیسه  ها، شاگردان و فاملین شاگردانیکه فارغ میشوند با همکاری همدیگر هر ساله جشن فراغت برگزار می نمایند. و طی آن جشن، فارغین عزیز را با دادن اطلاعنامه های شان و هدایا از لیسه ها فارغ می نمایند. امسال نیز لیسه های شمامه، المهدی، نور، فردوسی و رابعه بلخی به ترتیب طی مراسم های با شکوه، شاگردان شانرا فارغ نمودند، ولی آقای احمد علی کهزاد، ناظم همیشه حاضر درصحنه، فرهنگی، با درک و پرتلاش مردم ما در شهر کویته امسال با یک ابتکار عالی همه استادان لیسه ها، فارغین تمام مکاتب و فرهنگیان را باهم در یک همایش بزرگ علمی و فرهنگی در کنار هم جمع نموده و رسم جدید و عالی را راه اندازی نمودند.

     آقای کهزاد درین همایش با شکوه، ضمن خوش آمدید گفتن به تمام حاضرین در مراسم، به تمام شاگردانیکه امسال فارغ شده اند، تبریگ گفتند. وی تلاش مدیران و استادان را ستوده و رسم برگزاری جشن را یک عمل خوب توصیف نمودند. آقای کهزاد مشخص تر در مورد برگزاری جشن های فراغت، نظر شانرا اینطور بیان نمودند. "در چند جشنی، که از طرف لیسه ها برگزار شده بود، دعوت شده بودم. درین جشنها یک شور، عشق، علاقه، خوشی و شادمانی را دیدم. از اینکه می دیدم یک فارغ در روز فراغت اش با دسته های گل بدرقه می شود، خیلی زیاد مسرور می شدم. بعد از دیدن این همه سرور و شادمانی همیشه یک سوال در ذهنم خلق میشد.  صنف دوازدهم، که فقط اول راه و با سواد شدن است. در دنیای امروز کسانیکه از دوره های لیسانس، ماسترا و یا دکتورا فارغ میشوند، چنین جشن ها برگزار نمی نمایند، ولی اینها چرا و به چه علت همچین جشن های با شکوه را راه اندازی می نمایند. جوابم را خودم یافتم. و برای یافتن جواب باید یک کم تاریخ را ورق زد. و گذشته ها را مرور کرد. متاسفانه گذشته مردم ما فقط و فقط محرومیت های تحمیل شده، بوده است. در گذشته با پلان و نیرنگهای حساب شده، دروازه های مکاتب را بر روی مردم ما بسته بودند. و فرزندان مردم ما حق داخل شدن در دانشگاها را نداشتند. و اینک، که فرصت و آزادی برای کسب تحصیل مهیا شده است. و فارغین عزیز می بینند، که اولاد هایشان فارغ میشوند. تمام آرزوهایشانرا بر آورده می بینند، لهذاست، که اینچنین جشن ها می گیرند و اظهار شادمانی می کنند. بلی دوستان جا دارد، که چنین جشن ها گرفته شود. این هدایاو جشن ها در حقیقت انگیزه ایست، برای فارغین گرامی، که در اول راه می باشند. و پیامیست، که لطفا قدمهای تانرا استوارتر بردارید و تحصیلات عالی را  حتما به اتمام برسانید."

     آقای کهزاد وظیفه فارغین را در دانشگاه ها فقط و فقط فکر کردن و اندیشیدن بخودشان ندانست. وی وظیفه محصلین را اجتماعی دانسته و گفتند، که محصلین باید بدانند، همانگونه، که یک جمع در راه تحصیل آنها قربانی می دهند و به آنها کمک می نمایند، آنها نیز باید قربانی ها و درد های اجتماعی شان را احساس نموده و همیشه در فکر اجتماع و مردمشان باشند. درد، فقر و مشکلات اجتماعی ما متاسفانه آنقدر زیاد است، که امروز هر محصلی ما، زمانیکه فارغ میشوند، برعلاوه از آنکه یک داکتر، انجنیر، معلم... خوب میشوند، باید یک سیاسی نیز باشند. تا آنها مشکلات اجتماعی و ملی ما را دقیقا درک نموده و در حل نمودن آن سهیم شوند.

     وی در سلسله سخنانش آینده هزاره ها را روش و خیلی خوب ارزیابی نمودند. به گفته آقای کهزاد،  قراین و شواهد از سراسر جهان چنین می نمایاند، که بصورت خود جوش هزاره ها در هر جای که زندگی می کنند. در تلاش جدی اند، که از مردم خویش یک قوم مقتدر و متحد بسازند. وی بقسم نمونه ای از این حرکت، برگزاری کنفرانس جهانی جوانان هزاره ها را در استرالیا یاد آوری نمودند. آقای کهزاد گفت، ما باید از گذشته درس گرفته و بدانیم، که موفقیت در باهم بودن ماست. باید فاصله ها در بین هزاره های که در سراسر جهان زندگی می کنند، ازبین برود. و خصوصا در بین هزاره های که در شهر کویته و هزاره های که در افغانستان زندگی می کنند. حالا زمان آن رسیده است، که هزاره های سراسر جهان باهم یکی شده و از خود یک قوم با قدرت و تاثیر گذار بسازند...

     آقای کهزاد در آخر سخنانش یاد آورشدند، که من بعد از این اگر ناظم باشم و یا نباشم، ولی برگزاری این گونه مراسم همه ساله ادامه خواهند یافت. و ما همه باهم به فارغین گرامی، که بطرف دانشگاه ها می روند، پیام و انگیزه خواهیم داد، که ما پشتبان، ناظر و منتظر دست آوردهای شما می باشیم.

     همایش روز پنجشنبه در ماه آخر سال 2009 میلادی ، که یکی از خونین ترین سال در تاریخ زندگی هزاره ها در شهر کویته بود، خود پیامیست به آنانیکه چشم رشد نمودن و کامیابی های پشت سر هم ما را ندارند، اینکه خون شهدا هیچگاه رایگان نخواهد رفت. ما از گذشته بیشتر پرتلاش، با اراده و مردانه به پیش خواهیم رفت. و اگر لازم باشد، همچون شهدای خود در راه آرمانهای ملی خویش مرگ افتخار آمیز را بر زندگی ذلت بار ترجیح خواهیم داد...

همایش و جشنهای فراغت به روایت تصویر:

 صحنه ای از پروگرام لیسه نور

عکسی از اجرای سرود، توسط شاگردان لیسه عالی نور

 عکسی از فارغین لیسه شمامه

عکسی از فارغین لیسه عالی شمامه

عکسی از فارغین لیسه عالی فردوسی

عکسی از مراسم فراغت لیسه عالی فردوسی

عکسی از مراسم فراغت یکی از لیسه ها

فارغین رابعه بلخی

عکسی از فارغین لیسه عالی رابعه بلخی

عکس از مراسم توزیع اطلاعنامه، لیسه عالی پامیز

عکسی از مراسم، توزیع اطلاعنامه در لیسه عالی پامیر

عکسی از فارغین، لیسه عالی المهدی

عکسی از مراسم فراغت، شاگردان لیسه عالی المهدی

آقای توکلی مدیر لیسه نور، در حال سخنرانی در مراسم فراغت

آقای توکلی، مدیر لیسه عالی نور در حال سخنرانی در مراسم فراغت

آقای کهزاد با دیگر شخصیت های برجسته مردم ما در همایش فرهنگی

آقای احمد علی کهزاد در همایش تقدیر از فارغان مکاتب

آقای دهقان زاده، ریس سابق ایچ ایس ایف در حال سخنرانی در همایش

حاضرین در حال گوش دادن به سخنان، سخنرانان در همایش

عکسی از برگزاری ششمین دور برگزاری کانکور آزمایشی آینده سازان

عکسی از برگزاری ششمین دور کانکور آزمایشی آینده سازان

بهشت طالبان فروریخت

     از عملیات ارتش کشور پاکستان بر وزیرستان جنوبی، مرکز اصلی طالبان پاکستانی چند ماه می گذرد. و در نتیجه آن اینک وزیرستان جنوبی تقریبا کاملا از وجود طالبان و دیگر افراط گرایان پاکسازی شده است. و طالبان از منطقه متواری و در مناطق اطراف و بعضی شان هم در شهر های مهم و مناطق دیگر جابجا شده اند.

     ارتش پاکستان در آخرین عملیات نظامی  اش بروز جمعه، تاریخ 11/12/2009م. بالای یک منطقه ای از وزیرستان جنوبی با یک مقاومت غیر عادی و جدی رو برو گشت. و بعد از یک جنگ خونین بلاآخره به مشکل توانست، منطقه متذکره را تسخیر نموده و طالبان را فراری دهد. بعد از تسخیر منطقه، ارتش در آنجا یک بهشت مصنوعی را یافت، که توسط طالبان اعمار شده بود. و یکی از مراکز اصلی، مهم و تربیتی بیت الله مسعود را تشکیل می داد.

     این بهشت مصنوعی به شکل و نقشه خیلی زیبا، اطاق های بسیار قشنگ و گچ کاری شده، صحن و سالن های بزرگ، نقاشی های نفیس ترسیم شده بر روی دیوارهای اطاق های آن و نیر شعار های تند مذهبی بر روی دیوارهای آن ساخته شده بود. در حویلی ها مرغها و حیوانات قشنگ نیز قرار داده شده بود.

     به گفته رییس عملیات ارتش پاکستان بر وزیرستان جنوبی، طالبان جوانانی را، که برای حملات انتحاری تربیه می نمودند، آخرین مرحله مغز شویی آنها را در این بهشت مصنوعی بسر می رساندند. جوانانی، که برای انتحار تربیت می شدند، اکثریت شان نیز از اهالی همان منطقه و ازبین طبقه فقرا و عموما بین سنن سیزده تا پانزده سال بودند. آنها بعد از سپری نمودن درسهای شان در مدرسه های مختلف، بعد اینجا آورده شده و  سه الی چهار ماه آخر را درین بهشت مصنوعی می گذراندند. و درین ایام به آنها بهترین غذا و آسایش فراهم می گردید. و به آنها بعد از انتخار نمودن وعده رسیدن به بهشت اصلی، زندگی بهتر و آسوده در کنار پیامبر گرامی و رهایی از زندگی پر از مشتقت فعلی داده می شد. جوانان ساده لوح و جاهل بعد برای انجام عملیات انتحاری شان به نقاط مختلف فرستاده شده و برای رسیدن به بهشت برین دست به انتحار می زدند.

     ارتش پاکستان بعد از بررسی منطقه و نشان دادن آن به نمایندگان شبکه های مختلف تلویزیونی، آن بهشت برین را منهدم ساخته و دروازه اصلی بهشت را بستند.


دوستان عزیز: رای دادن به بهترین آهنگ سال ۲۰۰۹م. از یاد شما نرود. آخرین روز رای دهی برای انتخاب بهترین آهنگ سال۲۰۰۹ میلادی، ۱۷ دسمبر ۲۰۰۹ میلادی است. بدرود و سر افراز باشید.

میخواهم اثر هایم پیام صلح و دوستی داشته باشند

     امروز 6/12/2009م. دوستان انجمن نقاشان معاصر – کویته، نمایشگاهی نقاشی شانرا برگزار نموده بودند. حسب معمول از ما نیز از لطف دوستان دعوت بعمل آمده بود، تا در جمع شان باشیم. بعد از افتتاح نمایشگاه توسط نایب ناظم منطقه آقای رضا، نوبت به بازدید از اثر ها رسید. اثر ها را از ...یک طرف تماشا می نمودم، که یکی از اثر ها توجه ام را بیشتر جلب کرد. بعد از لحظه ای جستجو نقاش اثر را یافتم. و در مورد اثر وی با هم صحبت کوچکی داشتیم، که اینک اثر و حاصل گفتگوی مانرا با شما نیز به اشتراک می گذارم. تا همه لطف برده باشیم.
     میثم سعیدی سیزده ساله و شاگرد صنف هفتم لیسه شمامه می باشد. وی بیشتر از یکسال است، که در رشته هنر نقاشی و خطاطی آموزش می بیند. و اولین بار است، که اثرهای نقاشی شده وی در نمایشگاه گذاشته شده است. وی از استقبال و تشویق مردم راضی است. و آنرا مایه تلاش و انگیزه های بعدی اش می داند. وی در رابطه به اثر هایش می گوید، دوست ندارم بیشتر از کسی کاپی نمایم. همیشه خواهان آنم، که مشکلات، درد ها، تحقیر ها و رنجهای مردم خودم را بشکل جدید توسط نقاشی و خطاطی به تصویر بکشم. و در ضمن اثر هایم پیام دوستی، صلح، امنیت، برادری و برابری داشته باشند. آنانیکه اثر های مرا تماشا می کنند. باید از آن پیام و پندی را بیابند. در مورد اثر ذکر شده در بالا زمانیکه پیام آنرا پرسیدم. با تبسم حاکی از رضایت و سرور با خوش روی اینطور برایم توضیح داد. این اثر اگرچه شکل یک نفر است، ولی دو پلهو را نشان می دهد. پهلوی طرف راست: سمت تلاش، کوشش، جدوجهد و علم اندوزی است، که حاصلش هم بهروزی و روشنی دایمی است. و طرف چپ: سمت جهل، نادانی، قتل عام و کشتار را نشان می دهد، که حاصلش هم سوختن و از بین رفتن است...
     از اینکه میثم جان با خوشرویی و انگیزه سوالاتم را پاسخ داد. اینک از طریق این صفحه از وی تشکر نموده و آروزی سربلندی را در کارهای هنری و همه امورات زندگی برایش می نمایم.

افغانستان؛ مطبخی برای پخت وپز غذای سیاسی سیاسیون  داخلی وخارجی

نوشته: رمضانعلی محمودی

تاریخ: ۳۱/۱۰/۲۰۰۹م 

درگذر لحظه ها، قطار اندیشه و خیالم بر ریلهای پرخم و پیچ زمان، به راه رفتن آغاز می کند. درمسیر حرکتش، شهرهای گوناگونی تاریخ را می پیماید، در هنگام  ورود به شهری از شهرهای تاریخ، نگاهش به تاریخ وسرگذشت مردمی می افتد، که حقیقتا چشم هر بنینده ای را به حیرت می اندازد.

تاریخی مملو ازفاجعه، قتل وکشتار، چوروچپاول، ظلم وتجاوز، دیوارهای شهر ویران. سرکها از انفجار ماین ها، بمب طیاره ها ورد پای تانکها، به چاله های بزرگی از زباله ها مبدل گردیده است. رنگ ازرخ شهر پریده، انگار درتاریکی ها ازهیولای بزرگ  و وحشتناکی ترسیده باشد. دیروزش بد ترین دیروز وامروزش بد ترین امروز، فردایش نامعلوم...

دیروزش قرین حوادث های متعدد چون:  تجاوز زورمندان، محل آزمایش موشکها، تانکها و طیارهای قدرتمندان جهان، دیروز شهرش، شهر بازی بود، آن هم نه برای کودکان وبچه های شهر، بلکه برای  بازیگران عرصه ای نیرنگ وسیاست.

قدرت مندان و دجالان زمان، هرچه داشتند، برسراین مردم ریخت، از آسمان شهر این مردم دیگر باران نمی بارید مگر؛ گلوله. دراین معرکه، یک مشت مردم بی دفاع، ( پیر وجوان، کودک ونوجوان، زن ومرد، مسلمان وغیر مسلمان،) درمیان امواج بلاها وطوفانهای خون  و حوادث، دست و پا می زدند. عده ای هم، طعمه ی نهنگهای خشن و آدم خور شدند، عده ای دیگر، با رمق مختصری که داشتند، توانستند خود را از گرداب های طوفان، به ساحل های نا معلوم بکشانند، تعدادی هم خود را در چنگال عقاب هجرت وغربت یافتند و در دشتهای داغ تفتان و نیمروز، نوای العطش العطش را سرودند  وسراز کشورهای دیگری در آوردند ویا در دل دشتهای تفتیده، باجگرهای خسته وحلق خشکیده، خاک را درآغوش کشیدند وبی غسل وکفن با او پیوند ابدی بستند. عده ای دیگر، درمیان امواج بیکران حوادث دست وپا زدند وماندند.

قلب های نازک وشفاف کودکان، زنگار غم گرفت، چشمان پدران ومادران، درفراق فرزندان بخون طپیده ی شان، آنقدر سیلاب اشک جاری ساخت،  تا  اینکه  نابینایی را تجربه کردند. زنانی که شوهر از دست داده بودند، یا عروسک دست قدرتمندان وثروتمندان  شدند ویا سر بر دیوار بیکسی و تنهایی نهادند وسرود تنهایی زمزمه کردند وگاهی هم  حدیث فقر گفتند.

پلنگان، گرگان ولاشخوران تاریخ، زبعد چرپ لقمه ای از بدنهای سوخته  و برهنه مانده  بردست صحراهای سیراب از خون، لب ها را لیسیدند و درعشرتکده هایشان جام و باده  سرکردند و نیز قایقی از مکر وسیاست ساختند وبر دریای خون به پارو زنی پرداختند، هرکدام چوکی ای را  را قبضه کردند، یکی دلخوش بود، که به حقی رسیده اند و دیگری قهقهه  سرداد، چون به مقامی دست یافته بود، مردم همچنان، کوچه های بیکسی را باخود می بردند و گاهی هم چکمه ها وکفش های دیار غربت را بسر می خوردند، " افغان کثافت گفتن" ها را می شنیدند ویا دسته جمعی در اردوگاه های ایران  زیر بمباران بالگردها، تکه تکه شدند ویا از بد حادثه دربستر اطلس و آرام، آرام گرفتند وبا کوسه ماهی ها هم آغوش شدند  ویاهم با کلدار پاکستانی داد وستد شدند وکالای قچاق، قچاقبران گردیدند.

درخت عاطفه خشکیدن گرفت ونهال نفرت وانزجار، شروع به رشد کردن نمود. احساسات جریحه دارشد. دیگر سخن از صداقت درمیان نیست. اعتماد واطمینان رخت بربست. تا به سرحدی، که  سرنوشت یک ملت به بازی گرفته شده است.

عمق فاجعه بیش ازاین است، قلم یارای نوشتن، وچشم قدرت دیدن را ندارد، هرگاه چشم بازکنی وببینی، مردم چشم خجل می شود، هرگاه قلم  برداری وسطر نمایی، قلم را  بسر ازدست حوادث سودا  برمی خیزد.

گلوی این کشور آنچنان محکم درپنجه ای زور است، که  فرصت نفس کشیدن را ندارد. هر بار چو خواسته نفس بکشد وصدایش را بیرون بیاورد و فریاد بزند، به نحوی دستی ابر قدرتی دراز شده  وگلویش را خفه کرده است. عاملان و رهبران  داخلی نیز با تجاهل شان راه را برای ورود بیگانگان به خانه شان  هموار ساخته، سبزه های مزارع ، گلهای باغ وبوستان این مرزوبوم، درزیر چکمه ها وبوت های عساکر آمریکا واروپا، صدای ناله و شیون سرمی دهند. نه تنها مردم خسته شدند وفریاد می کشند، بلکه تمام ذرات خاک وطن، ازگیاهان گرفته تا صخره ها، ابرها، آفتاب ومهتاب، ستارگان، مور وملخ ها، و... همگان فریاد مظلومیت سر می دهند، که  دیگر بس است خسته شده ایم ازاین همه فاجعه،!

گوش صخره ها از صدای گلوله ها کر، چشم آسمان ازغبار بمب افکن ها کور، دل زمین از گردش  وغرش تانکهای غول پیکر داغدار است. کودکان را خواب ازچشمانش گرفته، پیران  عصایش از شدت  ترس و وحشت  از دست افتاده، جوانان امید را گم کرده اند. هرگاه چراغ فکر واندیشه روشن گردد و به سرنوشت فردای این کشور ومردم نور پردازی نماید، دریک تاریکی مبهم  فرو می رود که انتهایش گنگ است.

اما امروز؛  دولت در خواب خرگوش خرناس می کشد. از همه چیز بی خبر، انگار چیزی دراطرافش نمی گذرد، آنهاییکه دیروز اژدهای جان مردم بودند ونیش زدند وخون ریختند، امروز خود را مرهم زخمها می دانند. آنهاییکه دیروز کله منارها ساخنتد، گورهای دسته جمعی کندند ومردم بی دفاع و مظلوم را، زنده زنده در آ ن  انداختند، امروز برسفره  رنگین وفریبنده ای سیاست وقدرت تکیه زده اند. آنهاییکه تا دیروز حکم تکفیر دیگران را صادر می کردند، امروز بر منبر نشسته اند و قرآن تفسیر می کنند. آنانیکه دیروز برناموس مردم دست یازیدند، امروز خودرا مدافعین حقوق بشر می دانند. آنانیکه دیروز امرجهاد علیه مردم بی دفاع را صادر می کردند، امروز خطیب خطبه ای وحدت والفت اند. آنانیکه دیروز نژادی عمل می کردند، امروز لباس مذهب را حربه ای برای رسیدن به هدفشان قرارداده اند. آنانیکه دیروز اموال مردم را غارت کردند، امرز برموترهای پیشرفته سوار وبادیگارد با خود حمل می کنند. آنانیکه دیروز دست به ماشه تفنگ بردند وکودکان معصوم وزنان بی دفاع را هدف قرار دادند، امروز قلم بدست گرفته وسند رقیت مردمش را در پیشگاه باداران خارجی شان به امضاء می رسانند.

باجخوران دیروز، غلامان امروزند. درشرایط کنونی صراحتا با سرنوشت واحساس  مردم  این سرزمین بازی سیاسی صورت می گیرد. به آراء ونظرات مردم اهمیت داده نمی شود. (مردم بازیچه قدرت اند) ازطرف دیگر رسانه های لجام گسیخته بازتاب دهنده ی آراء و نظریات آمریکا، اروپا، هندوستان وایران گردیده اند و چه ناز جلوه گری می نمایند.

تلویزیون ها دیگرسخن ازسازندگی نمی زنند، وتصویر بهتر زیستن را به رخ مردم نمی کشند، بلکه افسانه های مزخرف هندی، رقاصان تاجیکی ویا هم برنامه سرگرم کننده ی بنام های ( ستاره افغان وخنده بازار) را بررخ  جوانان و مردم می کشانند به بهانه استعداد شناسی آنانرا از ازتحصیل وخلاقیت بازداشته احساسات را برانگیخته، بازارعشق وعاشقی را گرم  نموده است. فرهنگ خودی جایش را به فرهنگ وعنعنات اروپایی، هندی، آمریکایی، وایرانی بخشیده است، خاینین دیروز، نصیحت گران امروز درصفحه تلویزیون ظاهر می شوند، کسی که تا چندی پیش درکنار فرماندهانش حکم جنگ با اقوام دیگر را صادر می نمود وبرتری قومی را دامن می زد امروز به عنوان دلسوز به مردم خود را "کاندید انتخابات" ریاست جمهوری معرفی نموده ومردم را  به آینده روشن نوید می دهد و علاوه برآن  فاجعه های جنگی را نیز وسیله تبلیغاتی خویش قرار داده، تا اذهان عمومی را بسوی خودش جلب نماید.

نوادگان پیران سیاست، به بازی سیاسی کودکانه ی شان مشغولند و می خواهند تا غذای سیاست کودکانه شانرا درمطبخ خانه داغ وآتشینی که امروز در افغانستان بوجود آمده بپزند، تاشاید ذخیره ی برای فردای شان داشته باشند. امروز دارند تجربه می کنند تا فردا وسیله ای باشد برای بازی باسرنوشت مردم.

این کشورمطبخی گردیده برای پخت و پز غذای سیاست سیاسیون  (داخلی وخارجی)، مردم نگاهشان را دوخته اند، که  تا شاید چشمه ای بجوشد و زمینی سیراب گردد وغذای مهیا، سپس شکمی  از گرسنگی و جگری ازتشنگی در بیاورند، لیک این خیالی است باطل، مردم تا خود از جا بر نخیزند ودنبال نان وآب وسرنوشت شان نروند و حق ضایع شده ای شانرا بدست نگیرند، هیچگاه پرنده هما از بالای سرشان گذر نخواهد کرد، بلکه روز بروز بر بدبختی وبیچارگی این مردم افزوده خواهد گشت. علی رغم چنین وقایع ورخدادهای فجیع، بازهم افغانستان تبدیل به بستر قماری شده که، قمار بازان داخلی وخارجی دورهم آمده اند، به منظور دست یابی به منابع و ذخایر عظیم این کشور از یکطرف، استثمار وبهره گیری به اشکال گوناگون از سوی دیگر، ببازی پرداخته اند، تا کدامین برنده وبازنده آن باشد.

دراین میان، آنچه مایه نگرانی است، ماندن مردم دریک چالش بزرگ و وسیع تاریخی وعدم داشتن  یک سرنوشت مشخص سیاسی واجتماعی است، تشریک مردم درتعیین سرنوشت شان، تبدیل به یک بازی کلان سیاسی دردست آمریکا، اروپا وکشورهای همسایه شده است، هرکدام افسون می خوانند وماری آستینش را دراین سرزمین رها می کنند، گله ها به گرگ ها واگذار گردیده اند،( گرگها چوپان گله اند) رهبران وکاخ نشینان داخلی از باده مست اند، سفره توده ازنان تهی مانده، سرگها نشیمن گداها است، جوانان آیه بیکاری با خود در کوچه وپس کوچه های شهر تلاوت می کنند، آسمان شهر آنقدرآلوده  وکثیف است ( ازشدت انفجار) که بادبادک ها دبگر فرصت بلند شدن را  درهوا ندارند، اگرهم مقداری از زمین به ارتفاعات فاصله گیرند، چشم شان ازدود وباروت کور می شوند و بزمین می افتد، حمالان عرق درپیشانی ولی دستمالی برای پاک کردن عرق هاشان ندارند،  بازار ها، زمینه ی خوبی برای عرضه کالاهای اروپایی، هندی، آمریکایی وایرانی است، تفنگچه های پلاستیکی اسباب بازی برای کودکان شده، چشمه اندیشه ها دارد می خشکد، چون زمینه برای جاری شدن ندارند،  هیچ پلی برای عبور از آن سالم نمانده، بچه ها و دخترها از پدران و مادران  شان بیگانه وفراری اند، چون لندن واروپا را در تصور دارند، اعمتاد و اطمینان رخت بربسته، مهمانان، دزدان خانه شدند، دانشجویان زبعد فراغت شان کدام دستاوردی ندارند، چون از کم پولی باید جذب انجوهای خارجی گردند، تا دیگر فرصتی برای خلاقیت و نو آوری نداشته باشند، کشتی زندگی مردم بسوی ساحلهای نا پیدا درحرکت است، ناخدا هم بخو اب رفته، بگذار که خدا با این مردم چه پیشامد می کند.

ترور شخصیت های سیاسی و اقتصادی هزاره ها در کویته به شدت ادامه دارد

    

نوشته: عبدالله رفیعی

     هم اینک، که این سطور را می نویسم، از شهادت دی ایس پی حسن علی و سه تن از همراهانش "14-1-2009م" در جریان سال جاری تقریبا نو ماه می گذرد. و تا هنوز نیز سلسله ترور  شخصیت های سیاسی و اقتصادی مردم ما به شدت ادامه می داشته باشد. اگرچه بعد از شهادت دی ایس پی حسن علی و همراهانش  هزاره های شهر کویته جنازه های شهدا را با حمل نمودن بر دوش هایشان بسوی گورنر هاوس حرکت داده و در مقابل گورنر هاوس دست به تحصن زدند. و بعد از وعده دستگیری تروریستان  توسط وزیر اعلی بلوچستان در بین 48 ساعت، حاضر شدند که شهدا را بخاک بسپارند، ولی این وعده ها هیچگاه جامعه عمل بخود نگرفت. و قاتلین نامعلوم دستگیر نشدند.

     دومین شخصیت قربانی این سلسله شوم، محترم شهید حسین علی یوسفی "26-1-2009 م" رهبر هزاره دموکراتیک پارتی بود. وی حوالی ساعت 10 قبل از ظهر در مقابل دفتر کارش مورد حمله تروریستان بزدل قرار گرفته و در صحنه جان را به جانان سپرد. این حادثه شوم  یکی از حوادث تلخ دیگر بعد از شهادت رهبر فقید ما حضرت عبدالعلی مزاری بود، که  یک موج بزرگ اعتراض را در بین تمام هزاره های جهان ایجاد کرد. هزاره های سراسر جهان با آنکه در مقابل این حادثه به شدت از خود عکس العمل نشان دادند. و تقریبا در سراسر جهان اعتراضات گسترده در محکومیت این حادثه و جلوگیری از اعمال تروریستی صورت گرفت، ولی متاسفانه نتوانست جلو حوادث بعدی را بگیرد. و بعد از این حادثه نیز چندین شخصیت دیگر ملی مردم ما در شهر کویته طعمه اهداف شوم تروریستان و دشمنان تاریخی ما شده است.

     بتاریخ "22-6-2009 م" محترم سید طالب آغا، ناظم حلقه "16" مهر آباد و عضوی کمیته امن شهرکویته همراه با دو تن از همراهانش، یکی دیگر از شخصیت های سیاسی و اقتصادی مردم ما در مقابل موتر فروشی اش واقع فاطمه جناح رود مورد حمله ناجوانمردانه تروریستان قرار گرفته و به شهادت رسیدند. با آنکه در رابطه به شهادت آقای طالب آغا نیز اعتراضات گسترده از طرف مردم و تجاران شهر کویته صورت گرفت، ولی همانگونه که تروریستان قبلی مورد بازخواست و کیفر اعمال پست شان قرار نگرفتند، این تروریستان نیز با فرار از صحنه و تعقیب نشدن جدی توسط پولیس، شاید هم اینک در فکر ترورهای بعدی شان باشند.

     سلسله ترور شخصیت های برجسته مردم ما در شهر کویته با به شهادت رساندن این سه شخصیت آگاه از مسایل و رمز و رازهای خاص شهر کویته متوقت نگردیده است. و بعد از آنها یکی از شخصیت های خیر، فرهنگی و اقتصادی ما محترم انجنیر احمد علی نجفی، صاحب کارخانه چوب "نوربن ود فکتری" بتاریخ "7-9-2009م" در مقابل کارخانه شخصی اش، واقع سرکی رود، مورد حمله تروریستان قرار گرفته و به شهادت رسیدند.

     بتاریخ "1-10-2009 م" مردم ما در شهر کویته جنازه شهید ولایت ایدوکیت را بردوش های شان حمل نمودند. وی یکی از وکیلان برجسته مردم ما بودند، که در هایکورت ایالت بلوچستان ایفای وظیفه می نمودند. در ضمن وی بخاطر دفاع از مردم و به پنجه عدالت سپردن قاتلین و دشمنان مردم ما در محکمه ها همیشه در حال مبارزه بودند. اگرچه بعد از شهادت وی مجموعه وکیلان بلوچستان سه روز را عزای عمومی اعلان نموده و بصورت جدی خواهان دستگیری قاتلان وی شدند، ولی اینگار گوش ناشنوای حکومت وقت هیچ صدای را که مظلومیت هزاره ها را فریاد بکشد، نمیشنود... قاتلان ایدوکیت نیز متواری گردیدند.

     دوازده روز بعد از شهادت ولایت ایدوکیت، انجنیر اشرف چنگیزی ریس ردیابی منابع هایدورکاربنی بلوچستان بتاریخ "12-10-2009 م" در سریاب رود طعمه تروریستان گردید. وی نیز در صحنه حادثه جان داد. و بعد جنازه وی توسط جوانان با احساس مردم ما به امام بارگاه نجاری آورده شده و در میان آه و افسوس های زیاد مردم در مهر آباد بخاک سپرده شد.

     تا هنوز، آخرین قربانی سلسله حوادث ترور شخصیت های مردم ما، محترم محمد آصف جعفری و یکی از دوستانش بوده است. آقای جعفری برادر "ای آی جی جعفری" ریس اسبق پولیس شهر کویته می باشد. وی بتاریخ "15-10-2009 م" حینیکه از وظیفه اش بطرف منزل بر می گشت. در حوالی یکی از سرک های شلوغ  داخلی شهر کویته، جناح رود مورد حمله تروریستان قرار گرفته و جام شهادت را نوش کردند.

     به علاوه این شخصیت های که از شهادت شان یاد آوری گردید. تعداد زیاد از مردم عام ما نیز قربانی اهداف شوم خون آشامان گردیده است، که درین نوشته بخاطر طویل نشدن آن ناگزیر باید خلص نویسی را رعایت کرد. قابل یاد آوری می دانم، اینکه تعدادی از شخصیت های برجسته سیاسی و اقتصادی مردم ما بخاطر تهدید های مکرر و حفظ حیات شان، با اصرار زیاد مردم پناهنده کشورهای دیگر گردیده اند. از آنجمله می توان از محترم سردار سعادت علی، جواد ایثار و نثار علی یاد کرد.

     در رابطه به دانستن علت و انگیزه این ترور ها، متاسفانه تا به امروز هیچکدام از تروریستان دستگیر نشده است، که پاسخگو باشد. با آنکه داخل شهر کویته توسط  "ایف سی فورس" کنترول میشود، ولی با آنهم دستگیر نشدن تروریستان و ترور شخصیت های مردم ما در شلوغ ترین و امن ترین نقاط شهر خود سوال بر انگیز است. سوالهای که جوابش ممکن اکثرا در تظاهرات های مردمی بگوش برسد، "حکومت ایالتی دست از سرپرستی دهشت افگنان و تروریستان بردار.".

     در شهر کویته مرکز ایالت بلوچستان، که تقریبا 22 لک نفوس دارد، سه قوم عمده پشتونها، بلوچها، هزاره ها و به فیصدی خیلی کم اقوام دیگر زندگی می کنند. به گفته جنرل سکرتری هزاره دموکراتیک پارتی، آقای عبدالخالق هزاره هم اینک نفوس هزاره ها در شهر کویته بالغ بر 4 لک فرد می گردد. هزاره های شهر کویته با آنکه بانظم و پر امن ترین قوم بوده است، ولی با آنهم همیشه بخاطر جایگاه و مقامی که در عرصه های مختلف بدست می آورند. با بلوچها و پشتونها در رقابت می باشند. بلوچها چون خود را صاحب اصلی ایالت بلوچستان می دانند، به هیچ صورت برای شان قابل قبول نیست، که هزاره ها در عرصه های سیاسی حرفی برای گفتن داشته باشند. و با نفوس کمتری که دارند، در برابری با بلوچها قرار بگیرند. از طرف دیگر رقیب دایمی هزاره ها در عرصه های اقتصادی و تجاری پشتونها می باشند. پشتونها چون اکثریت را در شهر کویته تشکیل می دهند و بازار اقتصادی نیز در کنترول آنها می باشد. برای شان قابل قبول نیست، که هزاره ها با تلاش و مدیریتی دقیقی که در کارهای اقتصادی شان دارند. بازار کار را از دست شان بربایند. پشونها خصوصا بعد از آنکه شهر کراچی، یکی از شهر های بزرگ اقتصادی منطقه  را در رقابت با مهاجرین هندوستانی "ایم کیو ایم" از دست داده اند. اینک بعد از آنکه توان رقابت با آنها را در خود نمی بینند، توجه شانرا متمرکز بر شهر کویته نموده اند. و نگران از آنند، که بازار شهر کویته نیز توسط هزاره های از دست آنها خارج نگردد. لهذا در تلاش اند، که در ضمن جبران خسارت بزرگ از دست دادن شهر کراچی، دست هزاره ها را از بازار و اقتصاد شهر کویته باز دارند. اگرچه قبل از این پنجاپی ها و سندی ها نیز در عرصه های مختلف حضورشان در شهر کویته به چشم می خورد، ولی بعد از آنکه تعداد از آنها توسط حریت طلبان بلوچ کشته شدند، اینک حضور شان خیلی کمرنگ شده است.

     اگر عامل اصلی ترور شخصیت های سیاسی مردم ما را انگیزه سیاسی دانست و بلفرض شهید یوسفی و محترم سید طالب آغا بخاطر انگیزه های سیاسی و فرقوی شهید شده باشند. سوال اینجاست، که شخصیت های دیگر فرهنگی، مردم عام  و خصوصا  شخصیت های اقتصادی مردم ما برای چه مورد هدف قرار گرفته اند؟ اگر در رابطه با شهادت شخصیت های سیاسی و پولیس های هزاره انگشت اتهام را بسوی حریت طلبان بلوچ دراز کرد. پس در رابطه به ترور شخصیت های اقتصادی کی را باید متهم کرد؟ نکند دشمنان دونیم صد ساله ما یکبار دیگر بازار را آشفته یافته و در پی بر اندازی ما از شهر کویته باشند. و با بجان هم انداختن هزاره ها با پولیس ها و حریت طلبان بلوچ زمینه حذف ما را مساعد نمایند. و خود استفاده های شانرا ببرند.

     نباید فراموش کرد، که به علاوه مورد های که در بالا ذکر شد. و هر یک به تنهای و یا با یک فیصدی می تواند علت و انگیزه ترور شخصیت های ما  را تشکیل دهد. بعضی از اشارات بسوی سازمانهای نامریی ملی و بین المللی نیز می رود. به گفته بعضی از صاحب اندیشان ما در شهر کویته، یک بازی خیلی بزرگ در حال بازی شدن است. و مردم بی دفاع ما در شهر کویته فقط و فقط قربانی رایگان اهداف شوم بازی گران پشت پرده می گردند. این بازیگران هرکه هستند و با هر چهره ایکه ظاهر می گردند، حقیقت این است که با بجان هم انداختن اقوام شهر کویته فضا را آنچنان آلوده و مسموم نموده اند، که درین نزدیکی ها هیچ امیدی برای برقراری امنیت و آرامش به نظر نمی رسد. راه اندازی این توطیه ها، نفاق ها و بعضا جنگ های بین القومی اگر از یک طرف زمینه را برای وارد شدن و سو استفاده از اهلیان شهر کویته توسط بازیگران پشت پرده مساعد می سازد. از طرف دیگر بهترین فرصت را برای استثمار و حذف مردم ما توسط اقوام قدرتمند نیز میسر می کند. متاسفانه رسانه های خصوصی و دولتی نیز اینک به رایگان بودن خون هزاره ها باورمند شده است. و مردم ما سخت از برخورد نابرابرانه و غیر مسوولانه رسانه ها گله مند اند. حکومت ایالتی آنچنان ضعیف و غیر مسوول است، که وزیر داخله اش میر ظفرالله زهری بعد از شهادت سید طالب آغا در جریان بحث اسمبلی بلوچستان رسما اعلان کرد، که ما میدانم تروریستان و دهشت افگنان کی ها اند، ولی اجازه و توان دستگیری آنها را نداریم...

     در  آخر این نوشتار می خواهم بنگارم، که دشمن، دشمن است. در گذشته نیز دشمن بوده است و در آینده نیز بخاطر اهداف شومش و حذف مردم ما ضربات اش را بر پیکر نیمه جان مردم ما وارد خواهد کرد. آنها با هر انگیزه ایکه دست به کشتار و ترور شخصیت های ما می زنند، مربوط به خودشان است. مهم این نکته است، که ما چرا قربانی همیشگی باید باشیم؟ آیا هم اینک اگر هزاره های جهان متحدانه بخواهند، نمیتوانند عامل و انگیزه های دشمنان ما را بخاطر این اقدامات غیر انسانی شان بیابند و سد راه این کشتار و ترور هزاره های کویته و  مانع قتل و غارت گری کوچی ها در سرزمین بهسود شوند؟؟؟

ادامه نوشته

سخن چند پيرامون زبان هزاره اي

زبان چيست؟

نوشته: جلال  اوحدی

    قبل از بحث روي اصل موضوع يعني زبان هزاره ها، ايجاب مي كند كه روي اين موضوع بحث شود كه زبان چيست؟ و ما به چه زبان ميگوئيم؟ همانطوريكه همه ميدانيم ما به دو چيز زبان ميگويم يكي عضوي مخصوص كه در دهن هر انسان و حيوان قرار دارد. ديگري بر اصواتي كه بگونه كلمات از دهن ما با اراده و قصد ما براي تفهيم ديگران بيرون انعكاس يافته و به سمع شنونده ميرسد. به بيان ديگر هر مردمي كه در يك نقطة از جهان زندگي مي كنند، براي روابط بين هم ديگرشان از كلمات و الفاظي استفاده ميكنند كه تا ما في الضمير شان را به ديگري برسانند، و مقصد طرف مقابل خود را درك نمايد. اين كلمات كه بصورت الفاظ در جملات ادا مي گردد، زبان خوانده مي شود، اين اسم ماخذ از همان عضو مخصوص است كه در فوق از آن ياد كردم، به اصطلاح اين اسم ماخذ از عضوي است كه توسط آن بعمل در آمده، ساخته شده و اجرا مي گردد. تا كه وسيله ي تفهيم ديگران گردد.

     هر زبان گفتاري مبتني بر سه مبنايي است كه بدون آن سه، هر گز زبان شكل نمي گيرد و آنها عبارت است از دستگاه صوتي، واژه ها، و قواعد زبان. اينك بسيار مختصر مروري بر اين سه اصل مي كنم:

1- دستگاه صوتي كه صوت از آن بصورت كلمات انعكاس يافته و باعث درك شنونده مي گردد، و شنونده مي فهمد كه منظور گوينده چيست. اين دستگاه صوتي شامل زبان، لبها، فضاي دهن، حنجره، بيني و دندانها ميگردند، كه نقص هر يكي ازين اعضاء باعث نقص اصوات در كلمات شده، در افهام و تفهيم معني خلل ايجاد مي كند. اين دستگاه در بين تمام بشر يكسان نيست به اين معني كه برخي از مردم نميتوانند بعضي كلمات را بهمان گونه كه در بين برخي ديگري از مردم رايج است ادا كنند، مثلاً اكثر مردم هرات و ايران ق را بصورت غ  و پشتو زبان ها به صوت ك ادا مي كنند. ت و د كه بشدت در هندي و پشتو و برخي زبانهاي اروپايي استعمال مي شود در زبان ايراني و تاجيكي بصورت خفيف تلفظ مي گردد و نميتوانند كه آنها را بصورت اصلي شان ادا نموده، افاده ي مطلب كنند. شش حروف حلقي كه در عربي موجود است براي بسياري از مردم ديگر از جمله هزاره ها بصورت درست تلفظ نشده و ادا نمي شود.

2- واژه ها يا كلمات در حقيقت حكم خشت در ساختمان را داشته، بهمان گونه واژه ها هم در ساختمان جمله در گفتار و بيان انسانها بكار رفته و ساختار تعمير جمله را تكميل مي سازند.

     هر قدر مردمي كه روابط اجتماعي شان گسترده تر باشد بهمان ميزان زبان شان هم داراي الفاظ و كلمات گسترده بوده، روز بروز بسوي اكمال و بهتر شدن به پيش ميرود. رشد زبان با رشد تمدن هماهنگي و رابطه مستقيم داشته و هر مقدار كه مدنيت در بين مردم ارتقا پيدا كند بهمان پيمانه زبان شان هم بسوي صيقل شدن رفته اصلاح مي گردد، و كلمات پيچيده و ثقيل جاي خود را به كلمات ساده و در عين حال پر معني ميدهند. و اين موضوع را ميتوانيد به گفتار مردمي كه در يك دهي دور افتاده و با مردمي كه در شهر ها زندگي مي كنند مطالعه كرد.

3- ساختار قواعد. كلماتي كه گفتم حكم خشت را در ساختمان جمله دارند بايد روي يك معيار مشخص در جمله جا داده شود. قواعد زبان جايگاه واژه ها را در جمله معين ميكند. و بر آنها اسم مخصوص ميدهد. اگر كلمه اي طبق آن قواعد در جمله قرار داده نشود جمله نا مفهوم شده براي شنونده و حتي خود گوينده بي معني خواهد شد.

با نظر داشت مطالب فوق اينك ميروم روي اصل بحث كه بحث روي زبان هزاره اي است.

   زبان هزاره ها

 همانطوري كه ميدانيم در بين اكثر ملل جهان زبان دو نمود و يا گونة دارند، كه بنام هاي زبان گفتاري و زباني ادبي خوانده مي شود. زبان ادبي به نسبت زبان گفتاري فصيح بوده و قواعد زبان را بيشتر رعايت كرده و از آن  تخطي نميكند. به همين جهت فوقانيت روشن و واضح بر زبان گفتاري دارد. زبان گفتاري با وجوديكه عام بوده همه به آن افهام و تفهيم مي كنند در بعضي موارد پيش پا افتاده و از نظر مفاهم سست است، و قواعد زبان را در بسا موارد رعايت نميكنند. و فقط تفهيم را بصورت نازل به ديگري القاء مي كند. ولي اين زبان ادبي است كه مفاهيم و معاني را بصورت جلي و دلنشين و با صنايع بلاغت و فصاحت در آورده ارائه مي كند. روي همين زبان ادبي است كه در جهان جوايزي مثل جوايز نوبل و غيره اعطاء شده و پرداخته مي شود و نه بر زبان گفتاري .

    اين را هم بايد كه تذكر دهم كه زبان گفتاري زبان عامة مردم از هر قشر، صنف و طبقة اجتماع مي باشد. ولي زبان ادبي يا نوشتاري پايه هاي وسيع نداشته و به صنف تحصيل كرده ها اختصاص دارد. مردم درس نخواند، از آن بهرة نداشته و به آن بيگانه هستند.

     آنچه مورد بحث ما است زبان گفتاري هزاره ها است نه زبان ادبي هزاره ها كه تا هنوز وجود خارجي نداشته و هر كسي هم اگر ذوقش گل نموده است، طبق ذوق و سليقة خود آن را بروي صفحات آورده كه نه تنها بر كدام معيار و قواعد استوار نبوده و بلكه از زبان گفتاري هم آنرا تنزيل داده و حتي بي معنا كرده است.

    بهر صورت براي مـدتي بسيار كم كه زبان گفتاري هزاره ها را مورد توجه قرار داده و مطالعه نمودم و با نظر داشت سه مبناي اصلي زبان كه فوقاً ازآن ياد كردم ( دستگاه اي صوتي و واژه ها و قواعد)  متوجه شدم ،كه:

1- دستگاه صوتي، همانطوريكه سيماي هزاره ها از ديگران متمايز است، دستگاه صوتي آنها نيز براي ادا گردن كلمات، لهجه و صوت مخصوص خود را دارد. هزاره ها نميتواند حروف حلقي عربي را بخوبي تلفظ و ادا نمايند، و "د" و "ت" كه به شدت در پشتو و اردو تلفظ ميشود، هزاره ها به سادگي مثل اردو و پشتو زبانها آنها را تلفظ ميكنند و كدام مشكلي در تلفظ آن حرفها ندارند، و بسا كلماتي هزاره اي نيز به همان حروف است، مثل توني، مو نتي، دوگ، دوگه  و غيره ، اين حروف در زبان دري جاي نداشته و بصورت و صوت اصلي آنها در بين اكثر دري زبانها تلفظ نمي گردند. ولي حرف « ر» كه در اردو و پشتو معمول است، هزاره ها نميتوانند كه آن را صحيح ادا نمايند. بحث و پيچيدن بيشتر روي اين موضوع  اهميت چندان نداشته و آن را بيشتر از اين كه تذكر دادم ضروري نمي دانم.

2- واژه ها، كار برد واژه ها، در زبان هزاره ها، بصورت تقريبي در حدود 50 تا 60  در صد واژگان زبان هزاره اي از واژه هاي پارتي كه آنرا پهلوي نيز ميگويند، تشكيل گرديده است، كه در زبان دري نيز بهمان ميزان رايج بوده و استعمال مي شود. اما در زبان هزاره اي به همان خصايل دست نخورده و باستاني اش باقي مانده است، و به گونة تحريف شده استعمال نمي گردد. و در پهلوي آن تقريباً در حدود 30 درصد كلمات تركي در زبان هزاره اي بمشاهده ميرسد، كه بصورت درست و يا بگونة تحريف شده در زبان گفتاري هزاره ها استعمال مي شود. عمدتا نامهاي اشياء و پرندگان و جاها در بين هزاره ها به تركي مي باشند.

  تحريف شده، به اين معني كه كلمات تركي را بصورت اصلي شان بكار نبرده و بلكه بصورت نادرست آن را استعمال ميكنند مثلاً آق سقال را آپيسقال، آچس را اوچي، هِلي را بصورت الي و غيره استعمال مي كنند.

  كمتر از پنج در صد كلمات مغلي در زبان هزاره اي به نظر ميرسد. و بعضي اين كلمات مغلي در زبان تمام مردم منطقه عام بوده در بين دري زبانان تاجيك و پشتو زبانان و پارسي زبانان ايراني نيز معمول است و اختصاص در زبان هزاره ها ندارد.

   كلمات عربي كه بعد از تسلط اعراب در منطقه  رايج شده بصورت فراوان بهمان پيمانه كه در زبان دري و پشتو بلوچي، اردو و ديگر زبانهاي مردم منطقه راه يافته است به زبان هزاره ها نيز جا گرفته و معمول گرديده است. و بصورت روز مره از آن استفاده نموده و مطالب و مقاصد شان را توسط آن كلمات به افهام و تفهيم ميگيرند.

    همين كثرت حضور واژگان تركي و مغولي در زبان هزاره ها است كه اين زبان را از زبان دري متمايز مي سازد، و رنگ و چهرة ديگر ميدهد. بهر حال نه تنها اين واژه هاي تركي و بلكه پيشوند ها، بسا پسوند ها و ديگر خصوصيات قواعد زبان تركي نيز به زبان گفتاري هزاره ها جاي خاص خود دارد، كه اين موضوع را علاقمندان ميتوانند در مقالة كه تحت عنوان « تفاوتهاي زبان هزاره اي و زبان دري» در شماره  « 12 سال پنجم، شماره مسلسل60  » ديدگاه نسل نو كه به چاپ رسيده است مطالعه كنند.

    اسامي بسياري از گياه ها، پرنده ها و نامهاي مناطق هزاره ها  به زبان هزاره اي به تركي مي باشند، مثل قولني، قرغنه، قرقر، قووغ، قبترغي، توسله، آله قُرغمي، قجير، قره قولاج، قره قوش، قوش، كوله، قلخ، قلخچه، بلاغ، تربلاغ اولنك قچر و صدها اسامي ديگر.

     در اسامي حيوانات اهلي به استثناي حيوانات وحشي ما ديگر نامهاي تركي را استعمال نمي كنيم و همه همان نامهاي دري كه در بين ديگر اقوام و مردم رايج است در بين ما نيز معمول مي باشند.

    درنامهاي اعضاي بدن نيز ما اكثر اعضا را به نام تركي و مغولي ميخوانيم مثل تُلغه،( فرق سر) قچر ( صورت ) بوينه (گردن) گيدگه ( پشت گردن) قول، ( دست) الغه (كف دست) قاش، (ابرو ) قباغ،( مژگان) چوقو، ( پيشانه) بوربي ( ساق پا) قولاج ( باز كردن دستها) توقي ( ساق دست) كوره ( شكم) اِركه ( ناخن كلان پا و دست)  جُركه ( دل) خوي ( عرق) كله ( سر)  اُقره ( كرةچشم) و غيره.

    اما برخي كلمات تركي را ما در بسياري از موارد با اسم دري يكجا استعمال مي كنيم، مثل كلمات دل و جركه، چشمه و بلاق. كُچوك و سگ، پلنگ و قبلو وغيره كه در محاورات روز مره ميگو ييم «فلان دل و جركه اي كار را ندره.» «كُچوك سك دبلي احمد پارس كد.» «علي د چشمة ديو بلاغ رافته.» «پلنگ قبلو آله آله استه.»  

    در مورد مواد خوراكه، اسامي تركي بهمان پيمانه كه در بين هزاره ها رايج است دربين تاجيكها و پشتونها نيز معمول است، مثل، گوشت قاق، چاق، قروت، قروطي، قطيغ، قُرمه، قيمه، قيماق، پلو و غيره.

     ولي بعضي كلمات مغولي وتركي مثل خان و خانم. بيگ و بيگم دربين هزاره ها نسبت به پشتونها و ايرانيها كمتر كاربرد داشته و كلمه مغولي خان براي مردها در بين پشتونها و خانم براي زنها در بين ايرانيها بيشتر از هزاره ها شايع و رايج است. و هم چنين كلمة تركي بيگم در بين اردو زبانها به نسبت هزاره ها در فعلاً زياد تر بكار برده ميشود.

3- قواعد، كه جايگاه واژه ها را درجمله تعيين ميكند و شيوة گفتار را شكل مي دهد به استثناي چند موارد در زبان هزاره ها بمشابه قواعد زبان دري است. مثل جايگاه ي مبتدا و خبر، صفت و موصوف مثبت و منفي، فعل امر و مذكر و مونث همانطور يكه در زبان دري مذكر و مونث و جود ندارد، در زبان هزاره ها نيز نمي باشد، و گردانهاي فعل به يك تفاوت جزيي صوتي مثل زبان دري مي باشد كه بر شمردن و توضيح دادن آن از حوصلة اين مختصر جارج بوده و بحث مفصل را ايجاب نمي كند.

     بهر حال تذكر نكات فوق بدون طول و تفصيل، روي اين مقصد صورت گرفت كه در نخست نشان داده شود كه امروز هيچ زبان خالص در بين تمام مردمان جهان و اين ساحه وجود نداشته، و بلكه زبانهاي اقوام و ملل جهان از زبانهاي يكديگر بسياري از كلمات را در زبان شان وارد كرده به عاريت گرفته اند. منتها  به اين تفاوت، كه در بين بعضي از مردم كلمات زبان ديگركمتر و در بعضي زبانها بيشتر به مشاهده ميرسد. چنانچه ما مبينيم كه كلمات عربي در زبان دري به نسبت كلمات تركي به ميزان زياد واريد گرديده و جز آن بحساب ميرود واگر كلمات عربي ازان بر داشته شود، ديگر بحيث يك زبان كه پاسخ گوي نياز منديهاي دري زبانان باشد شده نمي تواند.

     دوم اسامي تركي در زبان هزاره ها بسيار گسترده تر به نسبت از اقوام ديگري اين منطقه است، و همين كثرت واژه هاي تركي است كه زبان هزاره ها را از زبان دري متمايز مي سازد. اين گستردگي از يكطرف نشان ميدهد كه اي مردم بيشتر منشاء تركي داشته كه در ساختار تشكل ملي شان نقش گرفته است. و ميرساند كه اقوام ترك مثل اقوام داهي و هونها كه مسكونين بومي هزاره ستان است، باهم آميخته و ملتي را بوجود آورده است كه بنام هزاره مسمي شده و زبانش  گويش هزارة ي خوانده ميشود.

نتيجه:

    نتيجة كه از بحث مختصر فوق اتخاذ ميشود اينست كه زبان هزاره ها آميزة از 50 تا 60 در صد كلمات پارتي كه آن را پهلوي نيز ميگويند بوده، و بقيه تركي، عربي و مغولي مي باشند. و داري قواعد بيشتر دري و كمتر تركي و عربي نيز مي باشد.

    با در ذهن داشتن نكات فوق الذكر، اكنون اين سوالات بصورت بنيادي برايم مطرح است، كه تا هنوز جواب آنها را نداشته و اميد وارم كه با مطرح كردن آنها به نتايج مثبت دست يابم. سولات ازين قرار است:

سوالات:

1- آيا زبان گفتاري هزاره ها با وجود تفاوتهاي كه با زبان دري دارد يك لهجة از آنست و يا ازنظر زبان شناسي زبان جداگانة بشمار ميرود؟

2-  چند في صد يك زبان بايد از نظر واژه و قواعد به زبان ديگر متفاوت باشد تا زبان زبان مستقيل بحساب آيد؟

3- ما چگونه ميتوانيم امور مربوط به زبان هزاره اي را مورد مطالعه قرار دهيم و ابزار علمي و توان اقتصادي ما در اين باره چيست؟

4- در بين صدها مشكلات اجتماعي، سياسي، و حقوقي چطور مسئلة زبان تنها براي ما اهميت و اولويت يافته است؟ و اين اولويت در چيست؟ و ما ميخواهيم از ين كار انقطاع تاريخي براي خود از گذشته خود بوجود بياوريم؟

5- زبانهاي قرقزي، ايغوري، تركمني، آذري، ازبيكي و تركي و غيره تفاوتهاي جدي باهم دارد كه يكي زبان ديگر را بخوبي درك كرده نميتوانند. ولي از نظر قواعد و واژه ها مشتركات وسيع و گستردة باهم دارند. از همين لحاظ همه در قطار تركي تيلر قراردارد و تركي تيلر خوانده ميشود. آيا زبان هزاره‌ها را هم ميشود كه در كنار آنها قرار داد و در قطار تركي تيلر خواند ؟ درحاليكه يك هزاره هرگز كلام آنها را نه فهميده و بلكه صحبت يك پنجشيري، يك هراتي، و يك بدخشي و يك بلخي را بخوبي درك ميكنند.  

    اميدوارم كه در طي نشستها و نوشته هاي عالمانه و اكادميك دوستان بتوانم كه جواب سوالات فوق را بدست آورده و از آن مستفد شوم. 

بازخوانی امروز، بهسازی فردا

نوشته: رمضانعلی محمودی

     هر جامعه و ملتی، دارای یک پیشینه تاریخی و فرهنگی است، که متناسب با آن حیثیت و هویت خویش را در دفتر زمان به ثبت رسانده و در افکار عموم جا خوش کرده است. اما این روند در میان ملل جهان یکسان نبوده، چه بسا ملتهای است، که نوزاد فرهنگ و تاریخ، در آن به شکل متوازن مراحل رشد خودش را طی نکرده و شخصیت واقعی خویش را بدست نیاورده است. بسا عواملی دخیل در این قضیه بوده، که در اینجا به چند عامل مهم اشاره می شود:

    1 - نظام تعلیمی: هرگاه در یک جامعه، نظام تعلیمی سالم وایده آل، با داشتن پایگاه و جایگاه مناسب تعلیمی، امکانات وسیع، آموزگاران کار آزموده و صادق و بدور از تعصب، دوراندیشی و ژرف نگری، تشویق و ترغیب افراد جامعه بسوی کسب مهارت ها و فنون علمی، تعامل سالم فرهنگی با یکدیگر، منطق برخورد و رویارویی با تمدن های بزرگ جهان، ارج نهادن به فرهنگ خودی حکمفرما باشد، مسلماً باغ و گلستان فرهنگ و معرفت، درآن سبز و شکوفا شده و کاروان علم و تمدن، بسوی تعالی فکری به حرکت افتاده، درنتیجه همه ارزشها جایی برای خودش درتاریخ بازمی کند.

ادامه نوشته

گوشنه مو ده خانه، خیر مو ده سارا

نگارنده: محمد عارف خراسانی 

            خداوند متعال انسان را اشرف مخلوقات خود قرار داده است. و نیز وی دارای اختیار است، که برای سیر تکامل خویش در تمام عرصه های زندگی خود از قبیل فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مختار باشد. تا بتواند در عرصه های مختلف زندگی، رشد و نموی بهتر نماید. آدم چون اشرف مخلوقات آفریده شده است، باید همیشه سعی و تلاش خود را برای زندگی کردن بشکل ایده آل، نه فقط زنده ماندن بیشتر کند. برای انسان لازم است که از قوانین الهی پیروی کنند و برای خداوند شریک قرار ندهند و عبادت را مخصوص او بدانند. در ضمن باید یک بخش از درآمد خود را برای کمک اقتصادی (مالیات) بپردازند.

           این مالیات که به عنوان خمس، زکات و صدقات جمع آوری میشود، برای افراد ناتوان، مراکز علوم، مساجد و ... به مصرف رسانیده می شود.

           جمع آوری این مالیات باید توسط افراد عالم، مطمئن و باتقوا صورت گیرد، تا در صورت نیاز در جامعه به مصرف برسد. اگر چند امروز مراکز علوم دینی در ایران و عراق قرار دارد و مجتهدین و علمای دین در آنجا هستند، اما مردم غیور ما توانسته اند در این بخش مجتهدین و عالمان روحانی بی نظیری همچون آخوند کفایه، مدرس افغانی، محقق کابلی، فیاض وغیره را تحویل جامعه اسلامی بدهند. مردم ما می توانند در امور مذهبی شان از آیت الله فیاض و آیت الله محقق کابلی تقلید بکنند. مردم ما بخاطر یک تعداد غلامان حلقه به گوش و ضعیف النفس، که مقلدین مجتهدین بیگانه هستند. تاهنوز نتوانسته اند که مالیات جمع آوری شده از مردم ما را بصورت درست در جامعه خود ما به مصرف برسانند. در حالیکه مردم ما در نهایت فقر علمی و اقتصادی بسر می برند و یک تعداد مردم ما تا حتی غذا برای خوردن ندارند، چرا این مالیات جمع آوری شده به ایران و عراق فرستاده می شود.

           درست است که طبق آیات قرآنی که فرموده: (اِنّ اَکرم کم عندالله اتقی کم) گرامی ترین شما کسی است که در نزد خداوند پرهیزگاری داشته باشد و فرقی میان عرب و عجم و افغانی و ایرانی نیست. باید یادآور شد که مجتهدین بیگانه هیچ نوع آگاهی از مردم ما ندارند. نه فرهنگ آنها با فرهنگ ما سازگاری دارد و نه موقعیت زمانی و مکانی آنها با موقعیت زمانی و مکانی ما سازگار است. آنها ساکن حوزه خلیج فارس اند و کشور ما ساکن کوه های سر به فلک کشیدۀ هندوکش، آنها دارای صنعت اند، کشور ما دارای زراعت، آنها دارای نفت اند، کشور ما دارای دشت های خشک و بی آب و علف است.

           پس چگونه و به کدام دلیل این مالیات به ایران و عراق فرستاده شود. مجتهدین ایران با کدام استدلال و برهان دینی و مذهبی این مالیات را حق خود می دانند؟ آیا از نگاه اقتصادی در حال رکود اند؟ آیا در کشورشان فیصدی مسلمانان کم است؟ ازینجا معلوم میشود که آنها می خواهند افغانی ها و پاکستانی ها همیشه باید دست بوس ایرانی ها باشند، و زحمت را آنها بکشند و راحتی از ما باشد.

           قسمت ناچیزی از این مالیات که توسط همان غلامان حلقه به گوش و ضعیف النفس برای ما فرستاده می شود. چگونه به مصرف می رسد؟ آیا این قسمت ناچیز برای تعمیر و ترمیم سرکها، مراکز علمی و افراد های بی بضاعت به مصرف می رسد؟ والله که چنین نیست. این رقم ناچیز فقط برای مصارف هنگفت نوکران و مساجدی که در هر کوچه و گلی است به مصرف می رسد و در آن مساجد غیر از چند کهن سال کسی وجود ندارد و همه آنها خالی اند. آیا جامعه ما نیاز به این همه مساجد دارد؟ آیا مردم ما فقر علمی را نمی کشند؟ آیا مردم از نگاه اقتصادی در سطح بالا قرار دارند؟ پس چرا این مالیات بیجا مصرف شده و به کشورهای غنی فرستاده می شود. به قول ضرب المثل هزارگی که می گوید: گوشنه ده خانه خیر ده سارا !

          یک فیصدی خیلی بالای مردم ما مهاجر در کشورهای اروپا، استرالیا و کشورهای آسیایی اند. بعضی هایشان با خانواده و اکثر شان بدون خانواده دور از فامیل و اقارب زندگی می کنند. بعضی از جوانان این مردم در راه سفر، جان شان را از دست می دهند، بعضی در بحیرۀ مدیترانه، بعضی در بحیرۀ الکاهل، بعضی در کان کوله پاکستان و بعضی در کوه های ایران و زیر ساختمانهای ایرانی می شوند.

         آیا حکم خدا و قرآن همین است؟ آیا پیغمبر می گوید که مردم خودت در رنج باشد و رنج علمی و اقتصادی را بکشد، اما مالیات شما باید در ایران و عراق که مرکز علوم دینی اند فرستاده شود؟  نه چنین نیست، قرآن می گوید: (وأمر اهلکم بااصلوة). اول فامیل تان را به عبادت خدا سفارش کنید اول مکفَی خود بعد برای دیگران باشید. و همچنان حضرت علی می گوید: خودسازی بعد جامعه سازی، اول خود را بساز، اول خودت دانا شو، بعد دیگران را بفهمان.

          اول باید فقر اقتصادی و علمی در افغانستان و پاکستان حل شود بعد مالیات به  مسلمانان دیگر فرستاده شود.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دوستان نهایت گرامی و بازدیدکنندگان محترم این وبلاک سلام و احتراماتم را پذیرا باشید.
دوستان گرامی بعد از آنکه این پست را نشر کردم. یکی از دوستان محترم ام از کابل لینک وبلاگش را برایم ارسال نمودند. بعد از بازنمودن وبلاگ شان متوجه مطلبی رنج آوری شدم که در مورد زوجه بابه مزاری نگاشته شده بود. و از وضعیت تاسف بار و رنج آور وی حکایت می کرد… بر خود لازم و وظیفه ام می دانم، که از هزاره هایکه وضعیت مالی شان خوبست، انجمن های مردم ما، بنیاد بابه مزاری در سویدن و همه شخصیت های خیر، خصوصا برادران و خواهرانیکه در اروپا اند، تقاضا نمایم، که دست همکاری و مساعدت شانرا بطرف خانم محترم شهید بابه مزاری و تمام بازماندگان شهدا دراز نموده و وظیفه ملی شانرا در قبال آنها بجا آورند. 
آدرس وبلاگی که میتوایند مطلب را در آنجا مطالعه نمایید: www.taban02.blogfa.com

به مناسبت 28 اسد روز استرداد استقلال افغانستان

 
آزادی از ما، تصمیم گیری و دولت داری از امپریالیست ها!!!
 هزاره های کویته
     آزادی، یکی از بزرگترین نعمت هایست که همه چیز در سایه ای آن معنی می یابد. ساده ترین تعریف آزادی نبود مانع در تصمیم گیری ها می باشد. آزادی در یک کشور زمانی معنی پیدا می کند، که آن کشور بدون مداخلت عوامل خارجی برنامه و سیاست خویش را تدوین و اجرا کند. هرگاه چنین آزادی در کشوری وجود داشته باشد، بدون شک آن کشور سیر صعودی ترقی و پیشرفت خود را می پیماید و در سایه ای آزادی سیاست های معقول و مطابق با واقعیت های اجتماعی و فرهنگی یک کشور طرح ریزی می شود. که سیاست های اتخاذ شده، زمینه را برای رشد فرهنگی، رشد و توسعه اقتصادی و رشد فکری و علمی مساعد می سازد. که در نتیجه در چنین کشور نیروی های اصیل انسانی برای آبادانی کشور به کار می رود، نه جهت حذف و نابودی یکدیگرشان، پس در اثر چنین اوضاع و شرایطی انسان اعتماد بنفس پیدا کرده و دست به خلاقیت در عرصه های علمی، هنری، فرهنگی و سیاسی زده استعداد های نهفته ای درونی خود را متجلّی می سازد.
     می بینم که وجود آزادی حقیقی در یک کشور پیامد مثبت و سازنده را دارد امّا اگر آزادی به شکل نمایشی، تشریفاتی و تبلغاتی و در یک کلمه، دروغین وجود داشته باشد، نه تنها کشور بطرف پیشرفت و ترقی صعود نمی کند بلکه کشور درعمیق ترین مُرداب ظلم و ستم فرو می رود. چنانچه تجربه عینی آنرا ما در افغانستان شاهد هستیم.
    آزادی در افغانستان وجود ندارد، بلکه از نام آن همواره سواستفاده می شود، هرگاه آزادی در افغانستان وجود می داشت، در تصمیم گیرهای سیاسی و کشوری، ملت و عامه ی مردم نقش اساسی را بازی می کردند و اگر ملت در تصمیم گیرهای سیاسی نقش می داشت، نظام حاکم در کشور یک نظام طاغوتی و قبیلوی نمی بود، تفاوت های فرهنگی و منطقوی تبدیل به تضاد های فرهنگی و منطقوی نمی شد، تبعیض نژادی و مذهبی به اوج خود نمی رسید و کشور از بیسوادی، جهل و نادانی و فقر اقتصادی در رنج نمی بود. بناءً آزادی دروغین نه تنها عظمت و بزرگی گذشته ی ما را از ما گرفته بلکه مردم را نسبت به آزادی بدبین و بی اعتماد نیز کرده است. گروهی تحت نام آزادی کشتار، ویرانی، وطن فروشی، آزادی فسق وفساد و فتوا دادن مُفت را به ارمغان آورده اند و نیز تحت نام مقدس آزادی، حقوق ملیت های محروم را سلب کرده، دست به تقلب فرهنگی و سرقت های تاریخی زده اند و زنان را از همه ی حقوق شان محروم کرده و در چهار دیواری خانه محبوس ساخته اند. با وجود چنین شرایط و وضعیت، ما چگونه ادعا کنیم که افغانستان آزادی و اسقلال دارد.
     چیز دیگری که شایان ذکر است موجودیت نیروهای خارجی در کشور می باشد، که وجود این ها دلالت بر این دارد، که افغانستان آزادی سیاسی ندارد. ما با کدام رو از 19 اگست به عنوان استرداد استقلال افغانستان از دست انگلیس جشن بگیریم، در حالیکه همین انگلیس ها فعلاً با شعار های فریبنده ی دموکراسی و آزادی پر قدرتر از گذشته در کشور وجود دارند. گر چند در 19 اگست سال 1919 امان الله خان برای بار سوم افغانستان را از دست انگلیس ها آزاد کرد. امّا او نتوانست کشور را از نظر فرهنگی، علمی، اقتصادی و سیاسی مستقل سازد.  
     علت سقوط حکومت وی تصمیمات عجولانه، خود باختگی در مقابل تمدن غرب، آوردن مظاهر تمدن غرب و نشناختن جو فکری و شرایط اجتماعی و فرهنگی افغانستان بود. علل فوق نه تنها حکومت امان الله را سرنگون کرد، بلکه زمینه را برای تجاوزات بعدی امپریالیست های خود کامه نیز آماده ساخت. به همین دلایل ما گفته می توانیم که در افغانستان آزادی وجود ندارد.
     برای اینکه آزادی در افغانستان وجود داشته باشد، ما نیاز به نظام سیاسیی که پاسخگوی نیازهای همه ی ملیت های موجود در افغانستان باشد، داریم. این نظام باید تضاد های فرهنگی و منطقوی، سرقت تاریخی، بیسوادی، نفرت، تعصب خشک و فقر اقتصادی را از بین ببرد و در نتیجه سرمایه های ملّی را مساویانه به همه ی ملیت ها توزیع نموده، حِس برادری و وطن دوستی را ترویج کند، تا ملیت های افغانستان نه تنها در مقابل تجاوز فرهنگی کشور های امپریالیست ایستادگی و مقاومت کنند، بلکه در مقابل تجاوز نظامی آنها نیز دست بدست هم داده با اتکا به اراده و توان ملّی دفاع و مقاومت کنند. آن وقت است که تمام ملیت های افغانستان شیره ی اصلی آزادی را چشیده و در پرتوی آن افغانستان مستقل، پیشرفته و با عظمتی همچون تمدن های گذشته اش بسازد.

الا یا ساقیا بر گو دل من شاد کی گردد؟
وزین آشوب نادانی وطن آزاد کی گردد؟
شب ظلمانی میهن سحر ناگشته شب آمد
وطن با خاک یکسان شد ولی آباد کی گردد؟
هزاران شاخه ی شمشاد میهن خفت بر خاکی
هزاران مادر غمدیده است، دلشاد کی گردد؟
تهی دست یتمان و فقیران مانده در ظلمت
کسی را در خیالش فکر استمداد کی گردد؟
ز سوز سینه ی مظلوم صدا خیزد که ای مردم
بدون فکر انسانی صلح ایجاد کی گردد؟
درین چرخ ستم پرور نباشد جز ستمکاری
ستمکاران این عالم "جلال" ارشاد کی گردد؟
نوشته: حلقه مرکزی انجمن فرهنگی نســتوه

آنانیکه دیروز مردم ما را قتل عام کردند، اینک از ما توقع رای دارند!!!

نگارنده: محّمد عارف خراسانی

حالا که مردم افغانستان در آستانه ی انتخابات ریاست جمهوری قرار دارند و کمتر از یک هفته به این انتخابات باقی مانده است، در سراسر کشور تبلیغات انتخاباتی به شدت جریان دارند. هر نامزد و هوا داران شان به این کوشش اند، که توجه مردم را به شیوه ی خود جلب نموده و کاندیداتوری خود را به موفقیت برساند. برای رسیدن به بزرگترین و مهم ترین پوست در افغانستان یعنی پوست ریاست جمهوری، تبلغیات شان از هر گوشه و زاویه جریان دارند. اما سرنوشت این مردم که،  سه دهه جنگ را پشت سر گذرانده، در پشت سر هر جنگ عواقب عجیب و غریب را مشاهده نموده اند، چه می شود؟ گنگ مانده است. طور مثال در جنگ اول افغانستان با انگلیس، که در سال 1841م. به وقوع می پیوندد، هزارها مجاهد وطن دوست و غیور جان را به جانان می سپارد. در این جنگ بنیانگذار حکومت محمد زایی ها یعنی امیر دوست محمد خان که حکومت را از سدوزای ها به محمد زایی ها تبدیل کرده و در هند به تبعید به سر می برد، بر سر اریکه قدرت می نشیند. امّا پسر او وزیر اکبر خان در افغانستان علیه انگلیس رول عمده را بازی  کرد،  این جنگ به شکست انگلیس ها و خارج شدن آنها از افغانستان صورت  می گیرد. اما و قتیکه امیر دوست محمد خان به افغانستان بر میگردد و بر تخت سلطنت دست می یابد، بعد از چند مدت پسرش وزیر اکبرخان و آنانیکه برای دفاع  میهن خویش علم جهاد را بر افرشته بودند، را به شهادت می رساند. در حالیکه وزیر اکبر خان در این راستا نقش عمده را بازی کرده و حکومت را برای پدرش امیردوست محمد خان مهیا نموده بود.  بعد از 38 سال یعنی در سال 1879م. جنگ دوم افغانستان با انگلیس صورت می گیرد. این جنگ باز به شکست انگلیس خاتمه می یابد و بعد از این جنگ در سال 1880م. امیر عبدالّرحمان پسر محّمد افضل خان و نواسه ی امیر دوست محمد خان به حکومت می رسد. امیر عبدالرحمن خان که مرتبه ی اول مردم علیه او شورش می کنند، مردم را به طور فجیع آور و وحشیانه به قتل می رساند و کله منار ها می سازد. باز هم می بینیم با مردم هزاره چگونه رفتار می کند؟ رفتار او با مردم هزاره را من نمی توانم بررسی کنم. امّا همین قدر میتوانم بگویم که %62 مردم ما را قتل عام کرد و با تبعید و یا بعنوان غلام و کنیز در بازار های برده فروشی به فروش رساند. از سرهای این مردم کلّه مُنار ها ساختند و زمین های شان را به اقوام پشتون بخشیدند. اما جنگ سوم افغانستان که  با روسیه صورت گرفت بعد از هشت سال مقاومت و پایمردی مردم افغانستان، این جنگ به نفع افغانستان خاتمه یافت. اما، این بار بیایید در قرن بیستم نگاه کنیم که بعد از پیروزی مجاهدین باز یک بار دیگر، قضیه اسفناک افشار در زمان دولت اسلامی بالای مردم محروم هزاره آفریده شد و هزاران طفل یتم، زن و مرد، ملت آزادی خواه هزاره بار دیگری به شیوه و سبک عبدالرحمن خانی و حتی وحشتناکتر از آن توسط جلادان تازه به دوران رسیده، به کشتار گاه و جوقه های اعدام محکوم شدند.  این جنگ سه ساله یعنی جنگ تحمیلی علیه هزاره ها از طرف حزب اتحاد اسلامی به رهبری سیّاف و از طرف جمعیت اسلامی به رهبری برهاندین ربانی و مسعود به و قوع پیوست. که در رأس آنان ربّانی و در سمت وزیر دفاع احمد شاه مسعود و در سمت وزیر خارجه داکتر عبدالله نامزد فعلی ریاست جمهوری بودند. هزاره ها، مرد و زن، پیر و جوان بی گناه، حتی طفل های شیر خوار هزاره قتل عام شدند. داکتر عبدالله و جنرال قسیم فهیم که رسماً در این جنگ شرکت داشتند و صد ها مرد و زن، طفل و پیرمرد های این مردم را از دم تیغ راندند. حالا، من نمیدانم که چگونه و به کدام چهره باز داکتر عبدالله در غرب کابل و در سایر نقاط هزارستان کمپاین کرده و از این مردم میخواهد تا به او رای دهد،  تا بار دیگر این مردم را به قربانگاه سیاهی بکشاند، امّا این را میدانم که هیچ یکی از ملت آگاه هزاره این را دیگر نمی خواهد که باری دیگر به این قربانگاه کشانده شوند، زیرا آنها میدانند که گذشته را رهنما قرار داده و به آینده خود رای دهند، اما و قتیکه داکتر عبدالله در هزارستان کمپاین میکند، می بینیم که در رأس آن یک تعداد علمأ و روحانیون درباری دیده می شود. ولی باید ببینیم که این از کدام سرچشمه  منشأ میگیرد؟ از یک طرف می بینیم که اینها همه کاسه لسان اند و فقط برای پول این کار را انجام داده و با سرنوشت هزاره ها بازی میکند،  از طرف دیگر به مشاهده میرسد که این منشأ خارجی نیز داشته و سیاست دولت ایران اند. چنانچه گذشته خودش بیانگر این سیاست ها می باشد. زیرا در گذشته دیده شد که اگر کمک از طرف دولت ایران برای مجاهدین صورت می گرفت و برای حزب جمعیت اسلامی اسلحه و برای حزب وحدت کاغذ یعنی (عکس های رنگارنگ خمینی) فرستاده می شد. ازینجا چنین بررّسی میشود که اگر دولت ایران خود را حامی مذهب شیعه در جهان اسلام میداند، اما به آن باور ندارد و نژاد را بالاتر از مذهب می شمارد و قرن بیست یکم را قرن نژاد میداند. امروز که در هزارستان از طرف دشمنان صد ها توطیه علیه داکتر رمضان بشر دوست صورت میگیرد، می توان گفت که علتش فقط همین دو مسله می باشد، از یک طرف چرب شدن شکم کاسه لیسان واز طرف دیگر اجرا شدن هدف ایران در افغانستان و باز به محرومیت کشیدن این مردم می انجامد و در آخر این را بگویم که مردم عزیز ما باید هوشیار باشند که دشمن شان خطرناکتر از گذشته است وباید  تبهکاران تاریخ را بشناسند و نیز یکبار دیگر ما حمایت خود را از بشر دوست اعلان میکنیم.            

آنهایکه به انتخاب رنگ پیراهن شان گیر افتاده اند...

آنهایکه به انتخاب رنگ پیراهن شان گیر افتاده اند، چگونه می توانند نظام سیاسی خود را انتخاب کنند؟!!!

فرهنگ و انسان شناسی جدید، انسان را موجودی انتخابگر تلقی کرده و تجلی انسانیت انسان را منحصر به انتخاب میداند و به این باور و عقیده است که زمانی انسان قدرت انتخاب را پیدا میکند که از نگاه علمی، شعور انسانی، شعور اجتماعی، و شعور سیاسی به حد تکامل و پختگی رسیده باشد. انسانی میتواند مسلک فکری و نظام سیاسی سالم را انتخاب کند که واجد شرایط مذکور باشد و گرنه انتخاب آن، درست و کار آمد نمی باشد. چون او در انتخاب مسلک فکری و نظام سیاسی آزاد نبوده و تبعیض، فقر اقتصادی، عدم بلوغ فکری و بعضی عوامل دیگر پرده ای شده است تا جلو حقایق را بگیرد و اینطور حق و ناحق و درست و نادرست شناخته نشود.

اما آیا مردم افغانستان در شرایطی است، که خود آزادانه و بدون دخالت کدام عوامل، نظام سیاسی خویش را انتخاب کنند؟

اگر بخواهیم به این سوال پاسخ منطقی بدهیم یقینا جواب منفی خواهد بود.

زیرا، اولا اکثریت مردم افغانستان بیسواد بوده و به بلوغ فکری نرسیده اند و آنانی که رسیده اند هم به اثر جبر تاریخی، تبعیض نژادی، فقر اقتصادی و وجود مافیای دولتی، نظام سالم سیاسی که منافع ملی را تامین بتواند، انتخاب نمی کنند.

 فرض مثال من می دانم که فلان شخص دارای پلان های کار آمد و دقیق و مفید برای مردم می باشد، اما چون او از ملیت من نیست، به من پول نمی دهد، و جایگاه مرا در ساختار دولت در نظر ندارد، من او و پلان های او را پشت پا زده انتخاب نمی کنم.

دوم اینکه افغانستان از نگاه اقتصادی وابسته به غیر می باشد، تمام مخارج مقامات دولتی و نظامی از خارج تهیه و تدارک دیده میشود بناء همان طور که از نگاه اقتصادی وابسته به این اجانب است، از نظر تصمیم گیری های سیاسی و برنامه ریزی ها نیز وابسته می باشد.

پس آنچه مسلم و حتمی به نظر می رسد این است که کشور های خارجی مستقیم و غیر مستقیم کوشش میکنند که این انتخابات به نفع آنها تمام شود نه به نفع مردم افغانستان.

سوم، در بعضی ولایات کشور امنیت وجود ندارد و امکان دارد که در این ولایات انتخابات صورت نگیرد. پس چگونه این انتخابات درست انجام می پذیرد در حالیکه بعضی ها نمی توانند در این انتخابات شرکت کنند. و نیز امکان دارد که در بعضی ولایات کمیسیون مستقل انتخابات که خود را مستقل می داند، غرض بعضی ملحوظات امکانات کم انتخاباتی را در دسترس مردم قرار دهد.

چهارم مسأله شرکت زنان افغانستان در این انتخابات می باشد. همه می دانیم که نظام حاکم در اجتماع ما، نظام کاملا طاغوتی و ضد انسانی است. این نظام بر ضد ارزش انسانی طغیان کرده و تمام دارو ندار انسان را از بین برده است. اما زنان بیشتر قربانی قهر و طغیان این نظام شده اند. در اثر وجود حاکمیت این نظام در جامعه، زنان ما از همه حقوق شان اعم از حق اشتراک در صحنه های سیاسی، علمی فرهنگی و اقتصادی از دست داده اند. چیزیکه مشهود است عدم شرکت اکثریت زنان در این انتخابات می باشد. در اکثر ولایات کشور زنان حق بیرون رفتن را ندارند چه گونه می شود توقع کرد که آنها در پای صندوق های رای رفته و از حق انتخاب خود مستفید شوند.

آنچه میشود نتیجه گیری نمود این است که انتخابات در افغانستان درست و قابل اعتماد نمی باشد. چنانچه در بالا ذکر کردیم هنوز مردم در جهل و نادانی بسر می برند و نمیتوانند کسی را که لیاقت و اهلیت دارد انتخاب کنند، و بعضی های شان به خاطر وجود نظام قبیلوی به سران قبایل شان رای خواهند داد. و نیز دست داشتن دولت های خارجی را در این انتخابات نادیده نباید گرفت، آنها تا حد توان خویش کوشش می کنند که این انتخابات را چه بواسطه پول شود و چه با تفرقه شود به نفع خویش تغییر دهند.

همین طور عدم شرکت اکثریت زنان این انتخابات را ناقص می کند. و از طرف دیگر گمان بسیار زیاد بر این می رود که رای های جعلی در این انتخابات چنانچه در گذشته صورت گرفت، انداخته شود.

بنابر دلایل مذکور دولتی که چند روز بعد توسط مردم انتخاب و تشکیل می گردد، دولت مفید و کار آمد نخواهد بود.

نوشته: حلقه مرکزی انجمن فرهنگی نستوه

دقت امروز، عزت فردا

نوشته: رمضانعلی محمودی

     یکی از گوهر گرانبهای هستی، که خداوند(ج) آنرا زیور انسان قرارداده است، قدرت اراده  و تصمیم گیری درامور زندگی است. این امر سبب شد تا جبر از انسان برداشته شده و انسان خود حاکم بر سرنوشت خویشتن باشد و یا بقول منطقیون، انسان از جنس و فصلی ترکیب یافته که از او بنام حیوان ناطق (حیوان متفکر، خلاق و صاحب اراده) یاد می شود و برمحور تفکر و استدلال حرکت خویش را آغاز نموده و آگاهانه راه زندگی را در پیش گرفته است. این مهم زمانی میسر است، که انسان دربعد معرفتی گامهای را برداشته باشد و باشور و شعور وارد عرصه های زندگی شود، پله های شناخت را یک یک طی نموده و با گامهای استوارتر بسوی فردا در حرکت باشد. اگر از رهگذر تاریخ به زندگانی پیشینان نظر اندازیم و زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنان را زیر زره بین مطالعه و بررسی قرار دهیم، دریافت ما چنین خواهد بود که دو دسته مردم درگذشته و متفاوت از همدیگر زندگی شانرا بسر می بردند. دسته ای بودند که قدرت انتخاب و اختیار از آنان سلب شده و جبر زمان شانه های شانرا خسته کرده بود، هیچگونه شناختی از پیرامون اطراف خود نداشتند، و حاکمان مستبد و ستمگر برگرده آنان سوار بودند و آنها نیز دست بسته در اختیار حاکمان زمان خود بودند.تاجاییکه: انسان ها، ستارگان، بت ها را بخدایی می گرفتند و با چشمان بسته ، بدور از آگاهی و شناخت زندگی را سپری می نمودند که فرجام کارشان جز ذلت و خواری چیزی دیگری نبود . در مقابل کسانی بودند، که بنای زندگی شانرا برپایه های شناخت استوار کرده بودند، ازهنجارها و ناهنجاریهای فردی، اجتماعی، سیاسی کاملا واقف بوده و آگاهانه طی طریق می نمودند، درفرجام عزت و اقتدار نصیب آنان بود. جهان امروز از این قاعده مستثنی نیست، هم اکنون درمیان ملل جهان، ملتهای وجود دارد که در تصمیم گیری قدرت اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی هیچگونه سهمی ندارند، درطول سالیان دراز حاکمان مستبد بر گرده آنان حکومت کرده وعصاره زیبای اراده را در وجود آنان مکیده و هیچگونه زمینه را برای آنان باقی نگذاشته اند، دراین میان ملت افغانستان را می توان یکی ازملتی برشمرد که چنین تاریخ تیره ای را تجربه نموده است ،عده کثری از این مردم از حاکمیت بر سرنوشت شان درطول تاریخ محروم بوده و از هیچ نوع ظلمی درحق آنان فروگزار نشده است.  درگذرزمان، تاریخ، صفحات گوناگونی برروی این مردم گشوده، ازشاهان مستبد گرفته تا اشغال دولت انگلیس تجاوز ارتش سرخ روس، حکومت مجاهدین ، جنگهای خانمانسوز داخلی، آمدن پدیده طالب، واقعه 11 سیپتامبر و ریزش برجهای تجارت جهانی وحملات استیلاگرانه آمریکا و هم پیمانانش بالای افغانستان و سرانجام بعد از ویرانی زیر بناهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور، کانفرانس بن روزنه تازه ای را بر رخ ملت افغانستان گشود و زمینه  مشارکت سیاسی را برای آنها فراهم ساخت، بعد از دو سال دوران اداره موقت و انتقالی حامدکرزی، مردم بسوی انتخابات ریاست جمهوری که درتاریخ این کشور کم نظیر و بی سابقه بود، گام برداشتند، تا خود رهبر سیاسی آینده شانرا انتخاب نمایند. اما نکته مهمی که نویسنده را وادار به نوشتن چند سطر کوتاهی نموده آن است که، مردم افغانستان چگونه وبا چه درکی انگشت تأیید را بر مهر زدند و آراء شانرا در صندوق ها  انداختند؟ تاریخ گویای این حقیقت است که، این مردم بیش از چند دهه جزُ جنگ و خونریزی، برادرکشی و... چیزی رابنام دموکراسی تجربه نکرده بودند، وهیچگونه فرصت مشارکت سیاسی وا جتماعی برای آنان میسور نبوده ، ظرف اندیشه ها  آکنده از نفرت، قوم پرستی، مذهب گرایی بوده ، پس چنین ملتی چگونه می تواند، آگاهانه درمشارکت های اجتماعی گام گذاشته وسرنوشت آینده شانرا تعیین نمایند و فرد اصلح را برای رهبری سیاسی برگزینند. لازم می دانم که به تجربه وسرگذشت خودم درانتخابات دور اول ریاست جمهوری افغانستان اشاره نمایم ، درآن هنگام بنده درایران بودم و درجریان انتخابات در ستاد انتخاباتی آقای حاجی محمد محقق (اصفهان) درکنار بقیه برادران و خواهران مهاجرم فعالیت داشتم، در روز انتخابات دریکی ازحوزه های اخذ رای درشهر فلاورجان اصفهان  با دیگر همکارانم دربخش ستاد، به عنوان ناظر بر صحنه انتخابات مؤظف شده بودیم، بعد از رسیدن در محل ، کار اخذ رای باخواندن آیات چندی از قرآن کریم توسط خود بنده آغاز شد، مشارکت مردم بسیار چشمگیر و صفوف جمعیت حیرت انگیز بود تاجاییکه برادران ایرانی ما را که امور امنیتی این حوزه را برعهده داشت متحیرساخته بود، مردان وزنان پیر و فرتوت درصف مردم باشور و هیجان عجیبی دیده می شد، به نظر می رسید که راههای دور و درازی را طی کرده بودند. اما انچه که برای ما مایه تأسف ونگرانی بود ، عدم اگاهی مردم از روش انتخابات و انتخاب نامزدهای مورد نظرشان بود، آراء برخلاف مقتضیات مردم درصندوق های ریخته می شد که هربار از طرف ناظرین هشدار و در گزارشات شان ثبت می گردید، همینطور در داخل کشور، تقلب های فاحش و نگران کننده، روند انتخابات را مختل ساخته بود، و حال که مردم برای دومین بار بسوی انتخابات در حرکتند و پای صندوقهای رای می روند، آیا با تکیه برتجارب گذشته این کار مهم و حیاتی را در پیش گرفته اند ویا که باز هم کاالاول اند؟

درفرایند انتخابات به چند نکته مهم میتوان اشاره کرد:

       1 - مبارزات انتخاباتی نامزدها – درمبارزات انتخاباتی بصورت نهان وآشکار، هرکدام یک ازنامزدها درسعی وتلاش اند که تا طرفداران بیشتری را در مبارزات شان بدست بیاورند، و در این راه از ابزارهای گوناگونی مانند: کمپاین های انتخاباتی ، حضور در انظار عمومی و تبلغات های رسانه ای استفاده می نمایند، و یا به پخش و نشر دالرهای آمریکایی مردم را قبل از قبل خریداری نموده و یا با در آغوش گرفتن رهبران سیاسی و قومی سرنوشت ملت را در بازار شوم سیاست به فروش گرفته اند.

و با وعده و عیدهای رنگارنگ همچون ارتقاء دادن ولسوالی ها به ولایت ، اعمارسرکها و..........اذهان مردم را مشغول ساخته تا آرء آنها را به سود خویش جلب وجذب نماید.

سوال اینجاست که آیا افغانستان به بازار سیاه تجارت سیاسی مبدل گشته و یامردم افغانستان را کالای تجارت سیاسی تصور کرده اند؟ اگر قضیه چنین باشد، پس اراده ملت چه خواهد شد؟

         2- سلامت وصلاحیت نامزدها -  درماده شصت ودوم قانون اساسی بندسوم، چنین آمده است، شخص که به ریاست جمهوری کاندید می شود، از طرف محکمه به ارتکاب جرایم ضد بشری جنایت یا حرمان از حقوق مدنی محکوم نشده باشد.

     درحالیکه درمیان 40 یا 4۱ نامزد کسانی را میتوان سراغش رفت که دست شان تا آرنج بخون ملت آغشته بوده و در طی سالیان متمادی بر عظمت و وقار مردم پا گذاشته اند و سرمایه ملی را با خود درخارج ازکشور انتقال دادند و برایشان تابعیت خریدند ویا کاخهای مجللی ساختند ویا هم شرکتهای کلان تجارتی راه اندازی نموده اند  و هم اکنون بیشرمانه برای بار دیگر آستین بالا زده تا لقمه دیگری از جان ومال این ملت بردارند، عده هم بدون درنظرداشت صلاحیت سیاسی، علمی ، فرهنگی و اجتماعی، صرفا به منظور کسب شهرت و مشهور شدن از طریق رسانه ها و تبلیغات در این عرصه پا گذاشته اند و خود را نامز دریاست جمهوری افغانستان معرفی کرده اند.

       3-  دغدغه مردم درانتخاب نامزدها-  با وعده های رنگارنگ و تبلیغات عجیب وغریب نامزدهای انتخاباتی ، چالش بزرگی فرا روی ملت افغانستان قرار گرفته، که کدام یک از نامزدها را بگزیند، مسله اعتماد سازی یک امر مهم به شمار می رود، این ملت باتجارب گوناگون درکشور روبرور شده اند، رهبران سیاسی وحزبی کثیری را آزموده اند، اما درطول این مدت گزینه درستی نبوده تا ملت افغانستان قلم انتخاب بر آن بکشد، تجربه گذشته نشان داد، که رهبران سیاسی و حزبی ، جزبازی با سرنوشت و احساسات پاک مردم این مرزوبوم،  چیزی دیگری به ارمغان نیاورده اند.

     این حرکت و تصمیم گیری یک گام مهم و حیاتی در سرنوشت این ملت است، درشرایط حساس کنونی، مردم باید با درک و تشخیص درست، بسوی انتخابات گام بردارند و دست بدست هم داده تا مهار سرنوشت شانرا بدست نا اهلان نسپارند و حاکمیت ملی خویش را بدست گیرند، ملت افغانستان زمانی می تواند به یک سرنوشت مشخص برسد، که گل اتحاد از باغ و بوستان اخوت و برادری بچینند و با یک رنگی و یکدلی برای شکوفایی و بالندگی سرزمین شان قدم بردارند، غرور ملی و تاریخی شانرا، که بر دفتر زمان حک گردیده زیر پا نگذارند، دست ازقوم پرستی، مذهب گرایی بردارند، تا نسل فردا قربانی احساسات نیاکان شان نشوند و فرزندان افغانستان انگشت حسرت بخاطر پیشرفت فرزندان دیگرکشورها بردهان نگذاشته  وخود افتخارآفرین باشند.

     فرزندان عزیز افغانستان فرزندان شایسته ای اند، آنها می توانند که در عرصه های مختلف فرهنگی، علمی، سیاسی و تاریخی و... مدال عزت و شهامت را بر گردن اندازند، پس با در نظر داشت چنین شرایط حساس، شرکت در انتخابات و انتخاب دقیق امرحیاتی به شمار می رود، این بارمردم باید با آگاهی بیشتر وارد صحنه شوند و بازیگران عرصه سیاست را مجال بازی باسرنوشت شانرا ندهد، به امید فردای بهتر برای افغانستان عزیز!

هنر موسیقی

"متن مقاله خواهر نظیره کریمی، که در محفل بزرگداشت از شهید حسین علی یوسفی، توسط وی به خوانش گرفته شد. قابل یاد آوریست، که مقاله از شکل گفتاری اش به شکل نوشتاری تبدیل شده است."

هنر موسیقی

نوشته: نظیره کریمی

تاریخ: 3.5.2009م

به نام هنرمند لایق و بی همتا٬ هنرمندی، که تمام کائنات را با این نظم خاصش آفرید. قسمی، که شما آگاهید محفل امروز بخاطر یاد بود از شهید یوسفی برگزار شده است. بدون شک شهید یوسفی یکی از هنرمندان لایق، پیش کسوت و با تجربه مردم ما بود. و هنر  در رگ رگ وجود و خون او  جاری بود. او هنر را از اجداد خود به ارث گرفته بود. در تمام حرکات، سخنان و پندهای  او هنر موج می زد. او گاهی احساسات خود را در قالب نثر و طنز بیان می کرد و گاهی هم رنج و درد مردم ما را در قالب شعر می سرود. و گاهی هم گوشه ی از فرهنگ ما را با درامه های پر معنایش به نمایش می گذاشت. شهید یوسفی یکی از هنرمندان برجسته٬ بلند اندیش و آگاه مردم ما بود، که جای خالی اش به مشکل پر خواهد شد.

من امروز مقاله ام را به پاس احترام به شخصیت بزرگ هنری شهید یوسفی درباره هنر و هنر موسیقی ترتیب داده ام، که خدمت شما تقدیم می کنم.

هنر یک امانت با ارزش می باشد، که خداوند به انسان داده است. بخاطریکه که انسان درک می تواند، حس می تواند، انتخاب می تواند و با استعداد هنری که دارد خلق می تواند و همین است که می گویند هنر تجلی قدرت خداوند است. هنر تحفه الهی است، برای انسان تا که بتواند هر قدم اش را با انگیزه تر از قدم قبلی بسوی ترقی و تکامل بردارد. انسان ذاتا هنرمند است. زیرا هنر در وجود وی، توسط خالق اش نهادینه شده است. هنر زبان گویا است برای هزاران راز نهفته در دل. هنر بازتاب دهندهء زیبایی های طبیعت است. هنر احساس، آرزو، آرمان و آگاهی را به تصویر می کشاند. هنر بیان کننده حقیقت ها و واقعیت های زندگی بشر است. هنر وسیله ای است که توسط آن هنرمند پدیده های زیبا را خلق می کند. هنر باز تاب دهنده درد ها، شادی ها، پیروزی ها، شکستها، اندوه ها و حماسه هاست. هنر وسیله ای است، که انسان ها را با یکدیگرش، خدایش، طبیعت و گذشته اش وصل می نماید.

قومای هنردوست! هنر همچون یک درخت تنومند٬ شاخه های زیادی دارد، که یکی از پربارترین شاخه هایش "موسیقی" است. انسانها از زمانه های قدیم آوازهای برخورد امواج با صخرها، باد با شاخسارها، آب با سنگها، خواندن کبکها و نغمه خوانی پرندگان را دوست می داشتند. این صداها باعث ایجاد شور و نشاط در وجود انسانها می شد. و از طرف دیگر نوازنده اش  کسی دیگری نیست، بجز طبیعت و ما می توانیم که آن صدا ها را موسیقی طبیعی بگوییم. ولی از طرف دیگر هر آواز طبیعی و آوازهای دلخراش ماشینی را نمی توانیم موسیقی بگوییم. پس موسیقی به صداهایی گفته می شود، که در وجود انسان سرور، شادی و نشاط ایجاد کند. هرکس از موسیقی نظربه برداشت شخصی خودش تعریف می کند و  اگر مشخص تر بگویم٬ ما نمی توانیم که یک تعریف مشخص و مکمل برای موسیقی ارایه نمایم. چون درک هر انسان نسبت به پدیده های مختلف متفاوت است. لهذا برداشت ها از موسیقی نیز یکسان نیست. ولی در کل موسیقی چیزی خوبتر از اصوات و سروصدا هاست، موسیقی وسیلهء بیان  احساسات درونی به شکل آگاهانه توسط صدا هاست. موسیقی به صدا های گفته می شود، که خوش آیند، شنیدنی و دلنشین باشد و شنونده را مجذوب خود کند، موسیقی روی دل، روح، اعمال و احساسات ما تاثیر بسیار عمیق می گذارد. موسیقی نه تنها فکر و روح ما را زیر تاثیر قرار می دهد بلکه جسم ما را برای مبارزه با سخت ترین موانع نیز آماده می سازد. مثلا در زمانهای قدیم وقتیکه کدام لشکری برای جنگ آماده می شد. اول پیش از جنگ برای آنها سرودهای حماسی و انقلابی می خواندند تا روح و جسم آنها آماده دفاع و شکست دشمن شود.

موسیقی به ما قوت قلب٬ آرامش و رضایت خاطر می دهد. موسیقی غذایی روح است که از روح انسان سرچشمه می گیرد و به ما قدرت تکاپو و احساسی سرزندگی می دهد.

حضار محترم! همانطوریکه شوق و ذوق و سلیقه انسانها متفاوت میباشد. پس نظربه آن انواع موسیقی میتواند خوب، لذت بخش، بد، درک ناشدنی، دلنشین، دلخراش، شادی آفرین و تحمل ناپذیر باشد. درک موسیقی به عوامل مختلف ارتباط دارد مثل فرهنگ، محیط، جامعه، شنونده، اعتقادات، طرز فکر وغیره.

هر کشور ، هر منطقه و هر قبیله ی از خود موسیقی محلی خاصش را دارد. و افراد آن سرود های محلی جذاب و دلکش خود شانرا میخوانند. که شاید درک آن برای قبایل وساکنین مناطق دیگر مشکل باشد، ما مردم هزاره که هنر و هنرمندی در رگ رگ وجود ما با خون ما یکجا جاریست، هنر خاص خود را مطابق به فرهنگ، مردم، سلیقه و ارزشهای خود داریم که آن را از نیاکان خود به ارث گرفته ایم. مردم ما از گذشته تا حال در هر قسم کارهای هنری استعداد خارق العاده داشته و دارند.

کوشانیان که نیاکان مردم هزاره بودند، مجسمه های عظیم بودای بامیان را با یک ظرافت خاص تراشیده بودند. کاری را که آنها در آن زمان و شرایط انجام دادند، برای انسانهای متمدن امروزی با آنکه وسایل پیشرفته در اختیار دارند٬ انجام دادنش بسا مشکل و طاقت فرساست. بودای بامیان نمونه ی هنرمندی قوم ما را برای تمام مردمان دنیا ثابت می کند. مردم ما نه تنها در هنر نقاشی و مجسمه تراشی ماهر بودند بلکه از خود هنر موسیقی هم داشتند. هنرمندان ما از گذشته تا حال همیشه تلاش و کوشش نموده اند٬ که با هنر موسیقی شان فرهنگ، تاریخ و گذشته پرافتخار ما را زنده نگهدارند و نگذاشته اند که فرهنگ و تاریخ ما به فراموشی سپرده شود. وقتی هنرمندان ما مثل سرور سرخوش، صفدر توکلی و داود سرخوش با آوازی دلنشین دمبوره دو بیتی های ناب محلی هزارگی را می خوانند،  دوباره شور، شادی، عشق و حماسه آفرینی را در دلها زنده می سازند و ما را به وجد آورده و افتخار هزاره بودن را به ما می دهند و نیز تمام هزاره ها را به اتحاد، اتفاق، همبستگی، هم دلی و هم فکری دعوت می کنند.

ولی افسوس که از گذشته تا هنوز نه تنها هنر موسیقی بلکه دیگر هنرها هم در جامعه ما مظلوم واقع شده و چندان پشتبان نداشته و همیشه از طرفی بعضی افرادی از یک  قشر خاصی از جامعه سرکوب شده اند. مثلی که سابق می گفتند که نقاشی و مجسمه تراشی حرام است. زیرا اگر آنها ساخته شدند، بعد از ما دم "حیات" می خواهند. این طرز فکر خود نمایانگر اوج جهالت و تاریک اندیشی می باشد. و به مثل هنر، همانطور هنر موسیقی نیز در جامعه ما متاسفانه از طرف بعضی افرادی یک قشری خاص جامعه همیشه سرکوب شده است. و آنها موسیقی را مایهء فساد دانسته و همیشه کوشش نموده اند، که در دل مردم نسبت به موسیقی نفرت پیدا کنند. این به معنای آن است که آنها تا هنوز خودشان شناخت کامل از موسیقی ندارند، و این ندانستن، خودش باعث می شود که به یک پدیده ناشناخته و گنگ به دیدهء حقارت، توهین و تحقیر آمیز بنگرند. البته منظور من این نیست که دین مقدس اسلام با هنر و هنر موسیقی در تضاد است، چون همه می دانید که دین اسلام مخالف هنر نیست. و من در اینجا مویسقی را از نظر اسلام بحث نمی کنم. و من این را هم نمی گویم که تمام روحانیون هنر را سرکوب کرده است. طوریکه قبلا ذکر نمودم که بعضی افرادی از یک قشر خاصی از جامعه ما نا آگاهانه دست به ریشه کن کردن موسقی زده اند.

 من فقط می خواستم واقعیت ها را در مورد موسیقی با شما درمیان بگذارم. تا ما بسنجیم و فکر کنیم، که آیا این کار ما درست است و آیا این عمل ما ضربه زدن توسط خود مردما  به پای هنر خود ما نیست.

 موسیقی چون ارتباط مستقیم با روح و روان انسانها دارد و همیشه صدای مظلومیت، محرومیت و ظلم بر مردم ما را به تصویر کشیده است، خوشبختانه امروز توانسته است که راه و جایگاه اش را در جامعه باز کند. و هنرمندان باعث تقدیر و افتخار اند، که با تلاش های پیگیر و شهادت دادن ها نگذاشتند که شمع موسیقی هزارگی خاموش شود. ما باید همیشه قدر و منزلت هنرمندان متعهد به ارزشهای ملی خود را دانسته و با دل و جان با آنها کمک و همکاری کنیم و هنرمندان ما نیز باید مدام تلاش کنند تا هنر موسیقی هزاره گی را مانند دیگر موسیقی های مشهور دنیا ترقی دهند تا جوابی دندان شکن باشد برای دشمنان هنر و هنر موسیقی در جامعه ما.

به امید آن روزیکه موسیقی هزارگی بتواند جایگاه خاص و ویژه برای خودش در دل تمام مردمان جهان بسازد و از طرف دیگر بهترین وسیله پیوند هزاره های سراسر جهان گردد.

پنجم جوزا سالروز تولد بابه مزاری مبارک باد!

    

     در آستانه فرارسیدن تولد ابرمردی قرار داریم، که با چشم گشودن وی بتاریخ پنجم جوزای سال 1326ه.ش. یکبار دیگر دروازه های لطف و رحمت الهی بر ملیت های مظلوم افغانستان باز شد. تولد استاد شهید عبدالعلی مزاری "رح" رهبر فرزانه و اندیشمند مردم ما، که سبب هویت بخشی، خودباوری و پذیرش حقوق حقه ملی و مذهبی ما توسط کوردلان متعصب، که دونیم صد سال با هر حربه ای وحشیانه شان خواهان از بین بردن مردم ما گردیده بودند، شد.

      بابه مزاری در طول حیات پربارش با سردادن فریاد:"من می خواهم هزاره بودن، دیگر جرم نباشد." یعنی "من می خواهم انسان بودن، دیگر جرم نباشد." نه تنها در شکل گیری دوبار هویت ملی از بین رفته هزاره ها حیاتی ترین قدم را برداشت، بلکه صدای مظلومیت هر انسانی را که مورد ظلم و ستم قرار داشت، فریاد کشید.

      وی با نثار کردن خونش در راه عدالت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و دینی ترسیم گر زندگی مدنی و برادرانه اقوام باهم برادر افغانستان گشت. جا دارد، که آزاد اندیشان، ملی گرایان، حامیان تساوی حقوق بشر، نهادهای مدنی و دولتمردان از ایثارگری بزرگ بابه پاسداری نمایند. و با برگزاری مراسم تجلیل از سالروز تولد و مراسم بزرگداشت از شهادت وی بشکل رسمی و غیر رسمی، در ضمن ادای دین خویش در مقابل بابه، تلقین گر آرمانهای والای وی باشند.

      در دنیای امروز کمتر ملتی وجود دارد، که به مفاخر گذشته خود توجه نکند. زیرا یکی از علایم حیات و زنده بودن ملت ها ملتفت بودن و توجه داشتن به مفاخر گذشته ملی، سیاسی، فرهنگی، هنری، عملی و اجتماعی شان است. بابه مزاری با هزاران خون دل خوردن در دوران حیاتش و بلاآخره نثار گرانبهاترین تحفه الهی یعنی زندگی اش، برای مردمش بزرگترین فداکاری را، که شایسته یک رهبر اندیشمند است. برای ملتش انجام داده است.  

      مردم ما با گذشتن هر روز از شهادت بابه مزاری، بیشتر از دیروز به فراگیری و همسویی با آرمانها، اهداف ها و اندیشه هایش ضرورت دارند. مراسم تولد و شهادت وی فقط آن دو روزیست، که هزاره های جهان می توانند بنام خود و برای خودشان کنار هم آیند و خودمانی از وضعیت سیاسی، فرهنگی، هنری، علمی و دینی یکدگیر آگاه شده و در تصمیم گیری برای برداشتن چالش های ملی شان قدم های بس ارزنده را بردارند.

      هزاره های جهان، که تقریبا از پانزده سال بدینسو، متاسفانه بخاطر هزاران مشکلات موجود در وطن آواره در کشور های مختلف جهان شده اند. اگر یک فرهنگ ملی مستحکم در گرد آوری دوباره آنها وجود نداشته باشد، به هزار قوم با هزار فرهنگ جدا و بیگانه از هم تبدیل خواهند شد.

      وظیفه هر فردی از ملیت ماست، که در غنامندی فرهنگی و پاسداری از ارزشهای ملی خود تلاش نماید. تا فرهنگ و ارزشهای ما در پیوند هزاره ها، در هر نقطه ی از جهان که زندگی می کنند، مانند یک ریسمان قطع ناشدنی گردد.

      همانطوریکه 22 حوت، سالروز شهادت بابه مزاری در بین هزاره های جهان موج، خودباوری و یکی بودن را ایجاد می کند. ضرورت ویژه خصوصا درین مقطع حساس سرنوشت ساز به تجلیل از سالروز تولد  وی نیز احساس می شود، تا موج دیگری باشد، برای همبستگی ملی هزاره های جهان.

      بنده فرا رسیدن سالروز تولد بابه را به تمام آزاده گان و خصوصا هزاره های جهان تبریک می گویم و در ضمن عاجزانه تقاضای تجلیل هرچه با شکوه تر  این روز را از تمام هزاره های جهان آنطوریکه شایسته بابه می باشد، می کنم.

                                                                                                            ومن الله توفیق

از کیبورد تان بجای موس استفاده نمایید

          با استفاده از این طریقه جالب میتوانید بدون نیاز به برنامه خاصی و تنهااز طریق کیبورد کامپیوترتان ، پاینتر موس موجود در صفحه مونیتر تانرا حرکت دهید . این روش زمانی بسیار مورد استفاده قرار میگیرد که نتوانید به کدام دلیلی از موس تان استفاده نمایید و کاری بس ضروری ای کامپیوتری داشته باشید.

بدین منظور:

        کافی است دکمه های Shift و Alt را که در سمت چپ کیبورد قرار دارند را به همراه دکمه ی Num Lock فشار دهید و سپس در باکسی که باز میشود بر روی OK کلیک کنید. حال میتوانید با استفاده از دکمه های 2,4,6,8 سمت راست کیبورد موس را هدایت کنید و با Enter برنامه ها را باز  و یا بسته نمایید و یا به داخل لینکها بروید.

هرچه شارت کت در مایکروسافت ورد است مشاهده کنید.

جهت مشاهده نمودن تمام شارت کت های مایکروسافت ورد Microsoft Word  اولا پروگرام مایکروسافت را بازکنید و بعد از آن داخل مینو( تولز Tools) شوید و از آنجا( مایکروMacro) را انتخان نماید. و بعد ( مایکروز Macros) را انتخاب نمایید. حالا دایلاک باکس (مایکروز) در مقابل تان قرار دارد

. درقسمت پایینی این دایلاک باکس یک مینوی که به طرف پایین باز می شود بنام (مایکروز این Macros in) قرار دارد . از آن ( ورد کماندز Word commands) را انتخات نمایید.

 در مقابل تان یک فهرست قرار می گیرد از آن ( لست کماندزList commands ) را انتخات نموده و انتر را بزنید. حالا در مقابل تان یک باکس دیگر قرار دارد . از آن ( آل ورد کاندزAll Words Commands) را انتخات نموده و ( اوکی را بزنید)  فهرست کامل 25 صفحه ای ، شامل تمام شارت کت ها در مقابل تان قرار دارد

در مایکروسافت ورد برای هر صفحه تان HEADER  و  FOOTER های مختلف بدهید

بصورت معمول وقتی در پروگرام ورد MS Word ما برای یک صفحه خود هیدر و یا فوتر می دهیم . این هیدر بالای تمام صفحات دیگر نیز قرار می گیرد. حال اگر بخواهیم که برای هر صفحه خود هیدر و فوتر مختلف داشته باشیم طور زیر عمل می نمایم.

اول پروگرام ورد را باز کنید. بعد روی مینوی ( ویو View  ) رفته و از آنجا هیدر ایند فوتر را بگیرید. و حالا مطابق سلیقه تان هیدر و فوتر بدهید.

حالا جهت رفتن به صفحه بعدی مینوی ( انسرت Insert ) را بازنموده و از آنجا ( بریکBread) را انتخاب نموده و از داخل آن از بخش ( سکشن بریک تایپسSelection break types) ، (نیکست پیج Next page) را انتخاب نمایید. شما در صفحه دومی قرار می گیرید. در اینجا بالای هیدر و فوتر دو دفعه کلیک نمایید. بعد از باز شدن آن تولبارTool bar هیدر و فوتر نیز باز می شود و در آن ابزاری بنام ( سیم اس پریویس Same as previos) قرار دارد آنرا کلیک کنید تا ( دیس ایبل شود Disable ) . حالا هیدر و یا فوتر مورد نظر تانرا بنویسید و مطین باشید که فقط هیدر همین صفحه تان می شود.

عکس مورد علاقه تانرا در سیستم پراپرتیز قرار دهید.

برای اینکه بتوانید عکس مورد علاقه تانرا در( سیستم پراپرتیز (System Properties  ) کمپیوتر تان به مثل این عکس زیر بیاورید .

 

اولا ( پینتPaint) را باز نموده و بعدا از مینو ( ایمج Image  ) کماند ( ایتریبیوتزAttributes ) را انتخاب کنید. از اینجا عرضwidth عکس را ( 160 ) وبلندی height  عکس را( 100) انتخاب کرده و درضمن( پیکسلزPixels) را نیز انتخات نمایید. حالا متن مورد علاقه و یا نقاشی تانرا رسم نمایید و یا اگر می خواهید که عکس تانرا در آن قرار بدهید. عکس تانرا در اینجا (پستPaste) نمایید. فقط متوجه باشید که اندازه به هم نه خورد. این کار را می توانید توسط پروگرام های گرافیکی دیگر نیز انجام دهید ولی فقط متوجه باشید سایز و نام همین باشد. حالا عکس انتخابی تانرا بنام

OEMLOGO.bmp

در درایف (سی) ، داخال سیستم 32 سیف Save کنید. و پینت را ببندید.

حالا نوت پید را باز نموده و متن زیر را بنویسید.

[Version]

Microsoft Windows XP

[General]

Manufacturer=Microsoft

و بعد این فایل را نیز در همانجا بنام

Oeminfo.ini

سیف نماید. فقط متوجه باشید که در وقت سیف نموده این فایل ( آل فایلز All files) انتخاب باشد.